eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💗 به پدرانتان #افتخار کنید . ♨️ #رهبر_انقلاب: فرزندان شهدا به نام #پدرانشان افتخار کنند. آنها کسان
6⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠خاطراتی از همسر شهید 🔰من همیشه می‌گویم ازدواجمان💍 از دو شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. همیشه می‌گفت: من، شما را از حضرت زهرا(س)🌸 گرفتم. 🔰تعریف می‌کرد یک روز که به رفته بود در حرم امام رضا(ع)🕌 نذر می‌کند ۴۰ به حضرت زهرا(س) هدیه🎁 بدهد تا خدا یک خوب نصیبش بکند. ایشان ۴۰ شب پشت سر هم این زیارت عاشورا📖 را می‌خواند و دقیقاً در شبی که زیارت عاشورا را می‌خواند فردایش شوهر خاله‌اش مرا به ایشان معرفی می‌کند☺️ 🔰آن زمان خودم در کنگره کار می‌کردم و یک هفته‌ای می‌شد که به شهدا متوسل💞 شده بودم و می‌‌خواستم یکی مثل خودشان👥 نصیبم کنند. نتیجه این شد که در اسفند سال ۱۳۸۸🗓 شهید نوری به من آمد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشنایی‌های اولیه کاملاً سنتی مراسم خواستگاری برگزار شد. ۱۱خرداد سال ۱۳۸۹ عقد و مهر همان سال عروسی💍 کردیم. 🔰از همان روزی که به خواستگاری‌ام آمد، مطمئن بودم با شهادت🌷 از پیش من می‌رود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع می‌کرد و گفت: می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم😭 و می‌گفتم تو اگر بروی می‌شوی. ۲۰ روز سوریه بود و ۲۹ اسفند ۹۳ ⏰ساعت ۸:۴۵ شهید می‌شود🕊 🔰زمان دقیقش را هم به خاطر این می‌دانم که ساعتش روی مچ دستش⌚️ بوده و موج انفجار باعث می‌شود باتری🔋 ساعت بخوابد. حلقه ازدواج💍 و ساعتش را بعد از در روز برایم آوردند. 🔰یک بار سر مزار خواستم هدیه تولد🎁 برایم بفرستد که روز تولدم یکی از این وسایل را برایم آورد. کتاب ارتباط با خدا با دفترچه‌ای📚 که عربی جملاتی رویش نوشته بود و عکس داخلش بود هم جزو وسایل بود. 🔰وضو گرفتم و با کتاب ارتباط با خدا خواندم و به ایشان هدیه کردم و جالب است که فردایش دیدم ساعتش⌚️ کار می‌کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پدرجان اگرچه فراق شما برایم سخت و جانگداز است ⚡️اما سرافرازی و افتخاری که شما و #همرزمان شهیدت🌷 برا
سه سال🗓 می گذرد از #آخرین_عکسی که از #تو گرفتیم📸 از #آخرین دیدار😔 14 فروردین رفتی و در جواب دلتنگیها💔 با #قاطعیت گفتی یک هفته دیگر برمی گردی.. و درست #یک_هفته بعد آسمانی شدی🕊 و برگشتی #شهید_محمدتقی_سالخورده‌ #سالروز_شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢عاشق #مادرش_فاطمه زهرا بود. اسمی از حضرت فاطمه(س) می آمد خیلی #ناراحت و بی تابی💓 میکردند.. 💢عین ما
1⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰مصطفی در دوران ابتدایی وارد باشگاه شد و از همان دوران اولیه باشگاه، مقام قهرمانی استان را کسب کرد و حتی در هنگام تمرین برادر کوچک👦 خود را نیز به باشگاه می‌برد تا از تماشا کردن تمرین، انگیزه‌ای پیدا کند. 🔰 از دوران دوم ابتدایی شروع به خواندن کرد و نماز را به برادرانش یاد می‌داد و هنگام اذان🔊 در خانه نماز جماعت👥 برگزار می‌کرد. فوق‌دیپلم📃 خود را از دانشگاه ، کارشناسی را در دانشگاه یزد و کارشناسی‌ارشد در رشته مهندسی برق💡 را نیز در شهر ساری اخذ کرد. 🔰مصطفی در کنار تحصیل، خود را هم ادامه داد و در اواخر تحصیلاتش در دانشگاه در کنار برادر کوچک‌تر👥 خود، به ورزش روی آورد و دیری نپایید که مقام‌های استانی و کشوری🇮🇷 را در این رشته کسب کرد و پس از ، به‌عنوان ورزش جودو انتخاب شد. 🔰این شهید مدافع حرم در آذر سال ۹۱ ازدواج 💍کرد ولی هنوز استخدامش در مشخص نشده بود. وی برای تأمین روزی💵 نزد دایی خود در یک مرغ‌فروشی🍗 در بازار روز مشغول به‌کار شد و با توجه به اینکه بسیار و مودب بود، بازاریان و کسبه علاقه خاصی💞 به وی پیدا کردند. 🔰در دی ماه ۹۱ در مشغول به خدمت شد و در همان ابتدا به سخت و طاقت‌فرسای😪 کرمانشاه رفت و پس از مدتی نیز به ارومیه اعزام شد🚌 و مأموریت وی نیز رفتن به بود. 🔰وی به‌عنوان نیروی که مهارت خاصی در زدن آر‌پی‌جی💥 داشت برای دفاع از اسلام وحرم (س) راهی سوریه شد و پس از ۲۷ روز در🗓 تاریخ ۱۶ آذر ۹۴ در یک عملیات سنگین در شهر پس از چند شلیک موفق و به هلاکت رساندن نیروهای دشمن، توسط نیروهای دست‌نشانده استکباری داعش👹 به رسید🕊 🔰پیکر شهید مصطفی شیخ‌الاسلامی⚰ در تاریخ ۹۴/۹/۱۹، بر روی دستان مردم تشییع و در گلزار شهدای🌷 مزار این شهر به خاک سپرده شد. امیر حافظ فرند شهید مدافع حرم، ۵۷ روز از شهادت🌷 پدر متولد شد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜آقاسجاد روز #عملیات گشته بود و یک کاغذ کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته بود📝 و خواسته بود
5⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰آقا سجاد ساعت 8 غروب بود که رفت🚌 و درست 6 ساعت از رفتنش پسرمان به دنیا آمد👶 همان روز ظهر زنگ زد☎️ که رسیدنش را اطلاع بده. گریه می‌کرد و منم از فرصت استفاده کردم و تلفن را گرفتم📞 جلوی دهانش. 🔰آقا سجاد پرسید صدای چیست⁉️ گفتم دنیاآمد😍خیلی خوشحال شد. خودم خبر تولد رو به او دادم. اوایل که در سوریه بود هر 2 روز یک‌بار تماس📞 می‌گرفت، اما چون تلفن کردن از آنجا سخت بود گاهی 3 یا 4 روز می‌ماندیم. هربار هم صدا خیلی بد🔉 می‌آمد. 🔰 تماسش 4 روز قبل از بود. خواهر آقا سجاد آمده قم تا پیش من باشد. به آقاسجاد گفتم خواهرش آمده منزل ما🏘 خیلی خوشحال شد که من تنها نیستم🚫از بچه‌ها و پدر و مادرش پرسید و آخرش گفت: از پدر و هم عذرخواهی کن که من نیستم و همه زحمت‌ها به گردن آنها افتاده. 🔰روز تاسوعا ساعت 8 یا 9 صبح عملیات می‌شود. یکی از دوستانش می‌گفت آتش سنگینی🔥 بود. ما در حرکت بودیم که دیدیم ایستاد👤 و شروع کرد زیر لب حرف زدن. چشمانش را هم بسته بود😌 ما فکر کردیم شاید باشد. زدم پشتش و گفتم حالت خوبه؟ ترسیدی⁉️ چشمش را باز کرد و گفت نه، حالم خوب است، از این نمی‌شود. 🔰10 قدم جلوتر که رفتیم، موشکی کنارشان برخورد💥 کرده و آقاسجاد از ناحیه و پا آسیب می‌بینه. در مسیر بیمارستان🚑 هم مدام ذکر می‌گفت و در بیمارستان . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸میثم آن قدر خوب و مظلوم بود☺️ که حیف بود غیر از #شهادت از دنیا برود. #لیاقت شهادت را داشت. 🔹از بچ
9⃣5⃣0⃣1⃣  🌷 💠لباس پاسداری برازنده‌اش بود 🔰من چهار فرزند داشتم که فرزند دومم بود. 21 فروردین 1366🗓 روزی بود که خداوند میثم را به من داد. همسرم بود و زمان جنگ تحمیلی💥 به صورت داوطلب به جبهه می‌رفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر✌️ حضور داشت. 🔰پسرم از بچگی به و لباس پاسداری علاقه داشت💖 سال 1385 پاسدار شد و از ابتدا در یگان ویژه لشکر 25 کربلا خدمت کرد. مشوقش شدیم که را ادامه بدهد. 🔰همزمان درسش📚 را هم ادامه داد و جغرافیای نظامی گرفت.  میثم دو بار به اعزام شد. 21 فروردین 95 که 🎂 بود در منطقه خان‌طومان سوریه ترکش به ↵چشم، ↵گوش، ↵سر و ↵دو پایش اصابت کرد💥 و مجروح شد. 🔰او که به ایران🇮🇷 منتقل شد، دوستانش 16 اردیبهشت در کربلای به شهادت🌷 رسیدند. همرزمانش👥 می‌گویند: میثم زمانی که مجروح شده بود تا لحظه سنگرش را حفظ کرد. فرمانده گفت بیا عقب، نرفت❌ صبح که بچه‌ها رفتند سنگر را تحویل داد حالش وخیم بود و در جراحی شد.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸یکبار در حال عبور از بزرگراه🛣 #شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی🚙 را دیدیم که با یک
📖بخشی از کتاب 🔹وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای📂 زندگی‌نامۀ را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش📄 شد. جلوی نحوۀ شهادت نوشته بودند: در حین بمب به شهادت🌷 رسید. 🔸از مسجد🕌 که بیرون آمد، اولین حرفی که به زد، همین بود: «ببین، نوشته وقتی می‌خواسته بمب💣 رو خنثی کنه، شده.» روح‌الله همان طور که به بروشور نگاه می‌کرد، گفت: آره، کار ما همینه . اولین اشتباهمون آخرین اشتباهمونه⭕️ 🔹زینب با تعجب😟 به او چشم دوخته بود. روح‌‌الله ادامه داد: «من باید این‌قدر درسم📚 رو خوب بخونم، این‌قدر کارم رو با دقت👌 انجام بدم که اولین اشتباهم اشتباهم نشه❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰قصه پرچمهای #یازهرا (سلام الله علیها )و یا حسین (علیه السلام) 🔹در مدت زمانی که #محمدحسن (رسول) در
7⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠سبک زندگی شهدا 🔰به حلال و حرام⭕️ خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. 🔰روزی که جنازه‌اش⚰ را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، جوانش دور جنازه💫 جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند: دیگر نیست به ما بگوید نکن، تهمت نزن⛔️ 🔰حتی یادم هست باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار💰 تومان به من داد. گفت بابا این من است. برایم رد کن. من دیگر نمی‌کنم. در مراقبت چشـم👀 از حرام، در رعایت ، به ریزترین👌 مسائل توجه داشت. 🔰 به بهشت زهرا🌷 می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب📿 و زیارت مزار شهدا، می رفت آن قبرهای را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم✍ بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش🖊 را هنوز نگه داشتیم. 🔰بعد از آن به زیارت حضرت (علیه السلام) می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می کرد✅ وتا صبح🌥 آنجابود. این برنامه ثابت اش بود. 🔰صبح می‌آمد خانه🏘 استراحت مختصری می‌کرد و دوباره بلند می‌شد و می رفت بیرون. هیچ وقت نبود❌ وقتی که شده بود، سر مـزارش🌷 مداح میگفت: تا حالا هیچ وقت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز🌓 در تلاش و کوشش بود، برای اینکه و تقـوایش را محکم🤛 کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در سال ۹۴ موکبی به همراه تعدادی از دوستان همرزم در زده بودند، علی آقا یکی از ارکان آن موکب بود و برای خدمت به زوار امام حسین (ع) سراز پا نمی شناخت. ✨بعد از بازگشت از کربلا عازم شد و به عنوان یک موثر در جنگ با داعشیان مزدور شناخته شد. ✨بعد از پایان ماموریتش در سوریه مجددا ًبرای پیداکردن اجساد مطهر شهدا، عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق شد ✨و در ۹۵ در آخرین سفرش برای پیداکردن شهدای لشکر ۲۷ حضرت رسول الله(ص) در عملیات والفجر ۴ در منطقه کانی‌مانگا، پنجوین عراق، چندین شهید پیدا می کند و در پیامش در شبکه مجازی نیم ساعت قبل از شهادت مےگوید «اینجا شهید باران است» که به روی مین والمری رفته و یکی ازپاهایش قطع و پای دیگر هم خرد میشود و در همانجا به خیل همان عملیات می پیوندد و به آرزوی دیرینه اش میرسد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ میشود این رمضان، موعد #فردا باشد #آخرین ماه صیام غم مـولا باشد میشود در شب قدرش بہ جهان مژده دهند ڪہ همین سال #ظهور گل نرگـس باشد #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃 ✍ #خاطره اولین باری که دیدمش موقع اعزام بود. همه توی اتوبوس سوار شده بودیم. حال و هوای معنوی
2⃣0⃣1⃣1⃣ 🌷 💠 آماده خبر شهادت 🔰 صحبتی که با هم داشتیـم☎️ ظهر همان روزی که شبش به رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر🕐 روز سه شنبه، شانزدهم خرداد📆 با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از به شهادت🌷 رسید. 🔰من از شب قبلش خیلی دلشوره💓 داشتم. یک دلشــوره و متفاوت. همان روز در تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم⚡️ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست❌اینجا همه چیز است. اصلا دلشوره نداشته باش." 🔰و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند😌 اما این بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش☎️ بودم، که تماس نگرفت📵 تا دیروقت هم ماندم. 🔰بالاخره ظهر روز از طرف دایی ام خبردار شدم که مجروح💔 شده و تیر به دستش خورده💥 اما بعد گفتند: نه، تیر به خورده و بیهوش است. 🔰به هر صورت من با روحیاتی که از سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند📞" 🔰نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم🚫 اما وقتی مســجد🕌 محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره جــواد را به یقین تبدیل کردند. 🔰سری های قبل اصلا آماده شنیدن نبودم❌ ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار تر شده بودم😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌸روزهای خوب و سحرآمیز #رمضان گذشت و این #آخرین سحرهای معطر 🍁و آخرین ربناهای بغض آلود😢 است که در #حسرت_دیدارت جرعه جرعه سر می کشیم😔 🌸از تو سپاسگزارم #مولای خوب من که یاد بهشتی ات🌺 را میهمان قلبـ❤️ #منتظرم کردی 🍁و در امتزاج نورانی✨ دعا و عطش و #آمرزش نسیمـ🍃 بهاری مهرت را در #روحم جاری کردی😇 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠خواب مادر شهید 🌷درد #فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود😔 و گاهی #سخنان اطرافیان بر دردم می‌افز
💠دوست داشتنی 🌷بچه #اول بود، خیلی هم شیرین و دوست داشتنی نمی دانم خدا در وجود این فرزند چه چیزی قرار داده بود که من را این قدر به خودش #وابسته کرده بود، دوست نداشتم حتی لحظه ای از او دور باشم 🌷حتی وقتی برای #نماز جماعت به مسجد می رفتم سریع خودم را به منزل می رساندم تا این فراغ و #دوری از احمد زیاد طول نکشد. عجله کردن برای بازگشت به خانه به قدری ظاهر و مبین بود که اهل مسجد با شوخی و خنده می گفتند کجا با این عجله؟ دوباره میخوای احمد روببینی؟ 🌷یادم می آید دو روز از تولد احمد می گذشت که من برای شرکت در کلاس وارد حوزه شدم. در حوزه مسول حضور و غیاب بودم و #آخرین کسی که باید از کلاس خارج می شد من بودم 🌷بیشتر وقت ها تا مغرب توی مدرسه می ماندم ولی آن روز به محض اینکه استاد گفت: والسلام علیکم و رحمه الله #سریع از جا بلند شدم و آمدم خانه اصلا یادم رفته بود که باید حضور و غیاب کنم. 🌷فردای آن روز معلم مچم را گرفت و گفت: دیروز کجا بودی؟ چرا اینقدر با عجله رفتی؟ گفتم: کار داشتم. با خنده گفت کار داشتی یا می خواستی بری بچه تو ببینی؟ راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان #شهید_احمد_مکیان🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh