eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
 4⃣6⃣1⃣ 🌷 🔸 «نزار حمد کورانی» جوان خوشرو و خوش مشرب☺️ و از اهالی روستای «یاطر» در جنوب بود. دو شهید دیگر مقاومت لبنان « » و « » از دوستان صمیمی «نزار» بودند و خط جهاد و شهادت روابط دوستانه آن‌ها را بیش از پیش محکم کرده بود و به قول و قرارهایشان رنگ شهادت🌷 بخشیده بود. 🔹بعد از شهادت «ذوالفقار» در جبهه ، «علی عطیه» و «نزار» تاب و توان دوری از دوست خود را نداشتند و در نهایت عشق جهاد و شهادت 🕊آن‌ها را نیز راهی میدان نبرد در سوریه کرد. 🔸شهید «‌نزار حمد کورانی» همچون بهار شاداب🌺 بود و همیشه و در همه جا روحیه شاد و لطیف خود را به اطرافیانش هم منتقل می‌کرد. شجاعت و  معصومیت در چهره او موج می‌زد. با وجود سن و سال کم اش شخصیتی منحصر به فرد👌 داشت؛ میگویند این جوان مدافع حرم با دستانش غذا در دهان آنها قرار می‌داده است. 🔹«نزار» و «علی عطیه» به همراه دوست رزمنده ی دیگر خود شهید «محمد نعمه» در یک روز و در به شهادت رسیدند و به یار شهیدشان «ذوالفقار» ملحق شدند😔 در حالی که پیکر مطهر این شهدای جوان همچون شهدای سه روز بر خاک مانده بود😢 🔸بعد از شهادت «نزار» این جوان 19 ساله لبنانی، این شهید با قلم  روان و پر عمق او در رسانه‌ها منتشر شد. در بخشی از این وصیت نامه، «نزار» خانواده اش را به و طی طریق در سفارش کرده است. او همچنین در توصیه به دوستانش از آن‌ها خواسته تا به صفوف بپیوندند و پیرو خط ولایت فقیه✨ باشند. 🔹شهید «‌نزار حمد کورانی» با نام جهادی « » در تاریخ  2016/2/26 – 1394/12/7 در شهر «حلب» به شهادت🌷 رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#يزيديان می ‌پنداشتند كه ندای هل من ناصر #سيدالشهدا {علیه السلام} در صحرای #كربلا مدفون خواهد شد غ
7⃣7⃣4⃣ 🌷 💠به روایت پدر شهید 🔰هشت ماه از رفتن در تلاش بود که بتواند از ایران🇮🇷 اعزام شود. ⚡️اما چون اعزام رسمی نیروها وجود نداشت، از هیچ طریقی به نتیجه برسد. من هم جدی نمی گرفتم و تصور می کردم که مدتی بعد حال و هوای جهاد از سرش خواهد افتاد😊.پیش هر کسی می شناخت رفته بود و در آخر گفته بودند که اگر اولویتی هم باشد با است 🔰بعد از اینکه از ایران ناامید شد😞 همراه عمویش یک ماه مانده به سال ۹۳ به عراق رفت.در عراق با فردی که در یکی از گردان ها بود آشنا شدبلاخره توانست✌️ در یکی از پذیرش شود. 🔰در مدت کمی هم که در بود بر حسب نبوغ نظامی و رشادتی که از ویژگی های منحصر رزمندگان ایرانی است✊، خیلی زود بین عراقی شناخته شده می شود✔️.در آنجا نمی توانست بیکار بنشیند، رزمندگان عراقی به گونه ای بودند که می شدند که داعش👹 حمله کند سپس آنها دفاع👊 نمایند که همیشه نسبت به این مسئله منتقد بود. 🔰تا اینکه فرماندهشان به او گفته بود اگر بیست مرد جنگی داشتم، مطمئن باشید که منتظر حمله ی داعش نمی ماندم❌. پیش می آمد که بسته های امدادی ها که برای داعش از بالگرد هایشان🚁 می انداختند به دست نیروهای می رسید☺️، آنها بسته ها را به وحید می دادند که نحوه ی کاربرد ابزارها را برایشان کند؛ وحید زبان را در خواند بود تسلط کامل به آن داشت👌. 🔰دو روز مانده تا همرزمانش به وحید گفتند بیایید تا شروع عملیات به زیارت امام حسین (علیه السلام)🕌 برویم و برگردیم، او قبول نکرد🚫 و گفت امروز همین جاست و من جای دیگری نمی روم. 🔰وحید در آن مقطع بود، صبح روز عاشورا هم مسئولیت حراست از یک معبر را بر عهده داشت. او در بالای یک پشت بام مستقر می شود و از گروه ۲۰ نفری داعش👹 که از آن نقطه قصد نفوذ داشتند، ۱۲ نفر را به واصل می کند👊. 🔰کم کم داعش ها خودشان را به می رسانند و با پرتاب نارنجک💣 در مرحله ی اول او را از ناحیه ی زخمی می کنند. سپس وقتی وحید می خواسته جایش را عوض کند تیربار💥 را می بنندد و او را به می رسانند. 🔰بعد از شهادت وحید🌷 داعشی ها حملات را بیشتر کردند چون می خواستند به پیکر وحید⚰ دست یابند و تبلیغات شوم رسانه ای خود را انجام دهند😏. که متوجه این مسئله می شوند، تلاش می کنند که پیکر به دست داعشی ها نیفتند📛 که در این درگیری منطقه ی وسیعی از را از دست داعشی ها پاکسازی می کنند✌️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه میگفت تُو کُل دنیا چیزی برای #ترس وجود نداره تنها کسی که باید ازش ترسید #خداوند هست و بس...
1⃣0⃣8⃣ 🌷 🔰عليرضا بريری يكي از شهدای دلاور🌷 است كه در پي پيمان‌شكنی تروريست‌ها👹 به همراه چند تن از در شرايط آتش‌بس⛔️ به رسيد. 🔰نام خانوادگی او ما را به ياد يكي از ياران اباعبدالله الحسين(ع) در مي‌اندازد كه تا پاي جان❤️ بر سر عهدش با جانان ماند و كربلايي شد✌️. 🔰ارادتي خاص به داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه مي‌خورد😞. علاقه زيادي به شهداي غرب🌷 كشور داشت. هميشه هم مي‌گفت شهداي جنگ كه در مناطق غرب به شهادت رسيدند ما بودند. 🔰از همان ابتدا حرف از شهادتـ🕊 در خانواده ما بود. هميشه وقتي به عمويشان مي‌رفت مي‌گفت فكر كن عكس من📸 را روزي بر سنگ مزار حك كنند و بنويسند . وقتي اين صحبت‌ها را مي‌كرد بسيار شاد😃 و خوشحال بود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مراسم جشن #عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود☺️ چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه
3⃣9⃣9⃣ 🌷 💠روحیه ی شهید بزرگوار 🔰اکبر روحیه داشت. تمامی دعاهایش در مراسم‌ها و مداحی‌ها به طلب شهادت🌷 ختم می‌شد و همواره پای ثابت شهدا و کاروان راهیان نور💫 بود. بنابراین همیشه احساس می‌کردیم که او روزی خواهد شد. 🔰بار اول که رفت و آمد واقعاً کرده بود. می‌‌گفت وقتی در فضای جهاد✌️ قرار گرفتم تازه آن را دریافتم. منظورش هم سختی‌های ظاهری جنگ نبود🚫 می‌گفت دیدن شهادت دوستان🕊 و از قافله شهدا برایش خیلی سخت است😔 🔰اتفاقاً شهادت اسماعیل حیدری🌷 از او را خیلی بی‌تاب کرده بود. شب آخری که می‌خواست برود، آمد مرا در آغوش گرفت💞 و با خواست که دعا کنم به شهادت برسد. گفتم دعا می‌کنم بشوی و تنها هفت یا هشت روز🗓 پس از رفتنش نیز به رسید🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💗 به پدرانتان #افتخار کنید . ♨️ #رهبر_انقلاب: فرزندان شهدا به نام #پدرانشان افتخار کنند. آنها کسان
6⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠خاطراتی از همسر شهید 🔰من همیشه می‌گویم ازدواجمان💍 از دو شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. همیشه می‌گفت: من، شما را از حضرت زهرا(س)🌸 گرفتم. 🔰تعریف می‌کرد یک روز که به رفته بود در حرم امام رضا(ع)🕌 نذر می‌کند ۴۰ به حضرت زهرا(س) هدیه🎁 بدهد تا خدا یک خوب نصیبش بکند. ایشان ۴۰ شب پشت سر هم این زیارت عاشورا📖 را می‌خواند و دقیقاً در شبی که زیارت عاشورا را می‌خواند فردایش شوهر خاله‌اش مرا به ایشان معرفی می‌کند☺️ 🔰آن زمان خودم در کنگره کار می‌کردم و یک هفته‌ای می‌شد که به شهدا متوسل💞 شده بودم و می‌‌خواستم یکی مثل خودشان👥 نصیبم کنند. نتیجه این شد که در اسفند سال ۱۳۸۸🗓 شهید نوری به من آمد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشنایی‌های اولیه کاملاً سنتی مراسم خواستگاری برگزار شد. ۱۱خرداد سال ۱۳۸۹ عقد و مهر همان سال عروسی💍 کردیم. 🔰از همان روزی که به خواستگاری‌ام آمد، مطمئن بودم با شهادت🌷 از پیش من می‌رود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع می‌کرد و گفت: می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم😭 و می‌گفتم تو اگر بروی می‌شوی. ۲۰ روز سوریه بود و ۲۹ اسفند ۹۳ ⏰ساعت ۸:۴۵ شهید می‌شود🕊 🔰زمان دقیقش را هم به خاطر این می‌دانم که ساعتش روی مچ دستش⌚️ بوده و موج انفجار باعث می‌شود باتری🔋 ساعت بخوابد. حلقه ازدواج💍 و ساعتش را بعد از در روز برایم آوردند. 🔰یک بار سر مزار خواستم هدیه تولد🎁 برایم بفرستد که روز تولدم یکی از این وسایل را برایم آورد. کتاب ارتباط با خدا با دفترچه‌ای📚 که عربی جملاتی رویش نوشته بود و عکس داخلش بود هم جزو وسایل بود. 🔰وضو گرفتم و با کتاب ارتباط با خدا خواندم و به ایشان هدیه کردم و جالب است که فردایش دیدم ساعتش⌚️ کار می‌کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♥شستن استکان های #روضه ✿هر سال ایام #فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س)🏴 برپا می شود که به
🔸یکی از فرماندهان در نقل می کرد هر چند حامد جوانی "25 ساله" بود، اما بسیار و نترس و تنها نیرویی بود👌 که می توانست مثل عمل کند. 🔹یعنی هم می توانست در توپخانه💣 فعالیت کند و هم به صورت . کامیون🚚 را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد. وقتی هم می گفتیم در یک کیلومتری🗺 ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! 🔸 رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش👹 از دستش در امان نبود❌ این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که نفر آنها را حامد کشته💥 است. برای همین هم حامد را با ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 مادر شهید 🔹یک روز با من تماس☎️ گرفت گفت مادر #حلالم_کنید به همین زودی می‌خواهم بروم "کربلا" همه ک
5⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰به (س) و حضرت ابوالفضل(ع) علاقه خاصی داشت به من گفت: می‌خواهم به دوره سوریه بروم. از اینکه یک دفعه چنین تصمیمی گرفته بهت زده شدم😟 او از هدف🎯 و آرمان اصلی‌اش گفت منم مانع رفتنش نشدم. 🔰به گفته همرزمانش در اول حرم "حضرت زینب(س)" و رقیه(س) را زیارت می‌کنند. گویا هاشم رجزی آماده کرده بود که در بخواند اما می‌گوید: اول در عملیات شرکت کنم وقتی انتقام👊 گرفتیم در برگشت رجز خوانده و عزاداری خواهیم کرد. 🔰شب روز 7 اسفند ماه📆 به خط مقدم اعزام می‌شوند تا ده صبح با می‌جنگند. آنجا هاشم رشادت‌های خوبی نشان می‌دهد و چندین نفر👥 را از معرض تیر دشمن نجات می‌دهد و اسلحه و مهمات را به سمت خودی می‌اندازد تا به دست دشمن نیفتد، در این لحظات مجروح💔 می‌شود. 🔰به دلیل شرایط سختی که در منطقه حاکم بود و به دلیل محاصره پیکرش در آن سمت می‌ماند. تا معلوم نبوده که هاشم شهید شده یا نه😔 13 روز طول می‌کشد از دست مسئولان و نظامی نیز به دلیل شرایط بد منطقه کاری برنمی‌آمد❌ 🔰تا اینکه شب آقا علی اکبر (ع) 40 نفر از افراد قرارگاه یک عملیات انجام می‌دهند. نزدیک صبح🌥 با ظرافت خاص و با "عنایت خداوند" پیکر هاشم🌷 را انتقال می‌دهند. 🔰بعد از آخرین زمان تماس📞 خبری از او نداشتیم به نگرانی ما افزوده می‌شد و به غیر از کاری از دستمان برنم‌ آمد. روزی که پیکر شهید⚰ را انتقال می‌دهند به من پیامک آمد که پیکر هاشم در است. هر کدام از ما تا آن موقع خواب‌های متفاوتی از آمدنش می‌دیدیم. حتی بارها برای شهادتش عیان شده بود. 🔰هاشم دو بارز داشت که در کمتر کسی پیدا می‌شود، دلسوزی♥️ و ؛ اگر کسی چیزی از او می‌خواست تمام سعی و تلاشش را می‌کرد تا او را به خواسته‌اش برساند👌 هر کس هر کاری و مشکلی داشت وی اولین کسی بود که پیش قدم می‌شد. خودش را دست بالا نمی‌گرفت اگر مجلس ترحیم برای فردی از اطرافیان برگزار می‌شد او در صف کمک رسانی✋ حاضر می‌شد. از پخش اعلامیه در کوچه پس کوچه ها گرفته تا پذیرایی از مهمانان انجام می‌داد. راوی: برادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 🖇کارهایش را روی و انضباظ انجام می داد و برای بیت اهمیت و حساسیت خاصی قائل بود. نحوه برخورد و سلوک او با اقوام و دوستان و باعث شده بود که مورد علاقه و احترام همه باشد. نسبت به والدین خود احترام و محبت وافری داشت و هیچگاه جلوتر از آنها قدم بر نمی داشت. 🖇بنا به اظهارات ، وصیتنامه اش 📝را همزمان با بمباران☄ مسجد 🕌جامع نوشت. او همواره به مادرش می گفت: "شما باید مانند مادر وهب باشید، اگر من به راه اسلام نرفتم، را حلالم نکنید." 🌷 🌱 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ 🍃گلوله ای با سرعت نور بر بدن خسته اش اصابت کرد. مهدی به رسید وهنگامی که پیکرش را با قایق حمل میکردند با اصابت آر پی جی دیگر هیچ چیز از مهدی بجز نامش بر روی این کره خاکی باقی نماند😔 🍃اینبار دریاچه گوی سبقت را از آن خود کرد وچون فرزند خویش را به آغوش گرمش کشید اما زمین ماتم زده بود، آغوش را میخواست. آغوش مردی تاریخی، مردی از جنس فولاد که حتی در سخت ترین شرایط، خم به ابروان هلال ماهش نمی آورد😞 🍃مردی که لبخند برلبش، مسکنی بود برای که مستقیم به قلبشان تزریق میشد و تشویش را می زدود🌹 🍃باز هم بگویم؟ از کدام دردش حرف بزنم؟ جانسوز برادرش؟ مرگ مادرش؟ چشمهای خواهرش؟ یا اینکه با بدن خسته و زخمیش می جنگید و کم نمیاورد. یا محبت اقیانوسی اش؟ یا دلاور مردی جهانی اش؟ یا نظیر ایوبش؟ 🍃چه زیباست بودنش. مهربانیش! دلگرمی ای که از حس وجودش میگیری. تجربه ای که در رفتارش میبینی. موج دریای محبت صدایش. تا چه حد میتوان خوب بود؟ تا حدی که برای در آغوش گرفتنش حتی زمین و دریاچه با هم در جنگ بودند و آن کُلتی که در دستان همسرش است، و تنها یادگار اوست. یادگاری که هنوز عطر دستانش را در خود نگاه داشته است. سلاحی که ساخته و محبت است❣ 🍃بر لبت است ... در دلت غوغاییست... عشق دیدار داری... عاشق ...❤️ 🌱ش.ه.ا.د.ت ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃گلوله ای با سرعت نور بر بدن خسته اش اصابت کرد. مهدی به رسید وهنگامی که پیکرش را با قایق حمل میکردند با اصابت آر پی جی دیگر هیچ چیز از مهدی بجز نامش بر روی این کره خاکی باقی نماند😔 🍃اینبار دریاچه گوی سبقت را از آن خود کرد وچون فرزند خویش را به آغوش گرمش کشید اما زمین ماتم زده بود، آغوش را میخواست. آغوش مردی تاریخی، مردی از جنس فولاد که حتی در سخت ترین شرایط، خم به ابروان هلال ماهش نمی آورد😞 🍃مردی که لبخند برلبش، مسکنی بود برای که مستقیم به قلبشان تزریق میشد و تشویش را می زدود🌹 🍃باز هم بگویم؟ از کدام دردش حرف بزنم؟ جانسوز برادرش؟ مرگ مادرش؟ چشمهای خواهرش؟ یا اینکه با بدن خسته و زخمیش می جنگید و کم نمیاورد. یا محبت اقیانوسی اش؟ یا دلاور مردی جهانی اش؟ یا نظیر ایوبش؟ 🍃چه زیباست بودنش. مهربانیش! دلگرمی ای که از حس وجودش میگیری. تجربه ای که در رفتارش میبینی. موج دریای محبت صدایش. تا چه حد میتوان خوب بود؟ تا حدی که برای در آغوش گرفتنش حتی زمین و دریاچه با هم در جنگ بودند و آن کُلتی که در دستان همسرش است، و تنها یادگار اوست. یادگاری که هنوز عطر دستانش را در خود نگاه داشته است. سلاحی که ساخته و محبت است❣ 🍃بر لبت است ... در دلت غوغاییست... عشق دیدار داری... عاشق ...❤️ 🌱ش.ه.ا.د.ت ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۳۰ فروردین ۱۳۳۳.میاندواب 📅تاریخ شهادت : ۲۵اسفند ۱۳۶۳ 🥀وضعیت پیکر : جاویدالاثر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh