eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 62 💕◈•══•✅🕋🌺 #مدیریت_رنج_ها 61 🔶 - یه سوال؟ ما خیلی
❣﷽❣ 🔻 * .... * 63 💕◈•══•🕋💗 62 🌺 تنها چیزی که به انسان حلاوت ایمان رو میچشونه، تحمل "رنج با برنامه" هست. ⭕️ یکی از دوستانمون میگفت که من خیلی کلاس های عقاید میرم و هر برهانی در مورد خداشناسی باشه من بلدم اما نمیدونم چرا ایمانم به خدا ضعیفه!😥 هی به وجود خدا شک میکنم!!😓 🔶 بهش گفتم علتش اینه که «ایمان صرفاً با کلاس عقاید به دست نمیاد!» ✔️ «بلکه با سختی و رنج کشیدن به دست میاد». ✅ البته رفتن به کلاس های عقاید و رفع شبهات خوبه برای اینکه به شبهات دشمن پاسخ بدیم تا ایمانمون رو نگیره، 👈 «اما به شرط اینکه ایمانی داشته باشیم که حالا دشمن بخواد اون رو بگیره!»😊 ⛔️ جالبه اکثر مسئولین فرهنگی برای اینکه ایمان مخاطبینشون رو افزایش بدن، مدام براشون کلاس اصول عقاید میذارن!😒 💢 عزیزم ایمان که با کلاس عقاید به دست نمیاد! ✅ با زجر و سختی به دست میاد. با مبارزه با هوای نفس به دست میاد... 🔹برنامه جامع دین برای زندگی انسان: ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_27.mp3
7.01M
27 قرآن، تفکر در خلقت آسمان ها را، از ویژگی هایِ خردمندان می داند. 🌌آنان که عادت کرده اند، به آسمان با چشمانِ عقل بنگرند، در توحید، از دیگران پیشی خواهند گرفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥اگر #مادران و #همسران_شهدا بی صبرى نشان می دادند، شوق جهاد در راه خدا و #شهادت در دل مردها می خشکید
و #عشق “قافیه” اش گرچه مشکل است 💥اما #خدا اگر که بخواهد “ردیف” خواهد شد😍 #شهید_علیرضا_بریری🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_دهم 0⃣1⃣ 🍂محمد گفت: _بیا بریم خونه ما یه نفسی تازه کن لباستم عوض کن که مادرت
❣﷽❣ ♥️ 1⃣1⃣ 🍂گل یخ تمام فضای کوچه را پر کرده بود پیچکهای🌱 پرپشتی از بالای در قدیمی آبی رنگ ته کوچه به چشم می‌خورد. محمد در را باز کرد و گفت: _کسی خونه نیست، راحت باش. خانواده‌ام چند روزیه رفتن شهرستان ملاقات پدربزرگم. من به خاطر کلاس های دانشگاه نتونستم. 🌿برم پشت سر محمد حرکت کردم و وارد و وارد شدیم. یک حوض کوچک وسط حیاط نقلی شان بود که دورش گلدان‌های شمعدانی چیده شده بود. یک باغچه کوچک هم در کناری قرار داشت که رویش را به خاطر سرما با پلاستیک پوشانده بودند 🍂از در ایوان وارد خانه شدیم. محمد گفت: _بشین یه چایی برات دم کنم سرما و خستگی از تنت در بره. راستی اسمت رضا بود دیگه؟! درست میگم؟؟؟ +آره اسمم رضاست. _خوش اومدی آقا رضا؛ مادر من عاشق مهمونه. اگه خونه بود حتماً از دیدنت خوشحال می‌شد☺️ کیفش را گوشه ای گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت. 🌿چشمم به قاب عکس روی دیوار افتاد. اول فکر کردم محمد است، اما بیشتر که دقت کردم دیدم عکس قدیمی است. جوانی درست با چهره ای شبیه محمد و همانطور با لبخندی دلنشین😍 کمی آن طرف‌تر، عکس روی تاقچه را که دیدم تازه فهمیدم او پدر محمد است. 🍂عکس روی تاقچه همان جوان بود در حالی که کودک گریانی را کنار دریا در بغل داشت. محمد که در حال دم کردن چای بود از آشپزخانه با صدای بلندی گفت: _این عکس بابامه، اون بچه ای که داره گریه میکنه هم منم😁 از بس تو بچگی بد اخلاق بودم همه عکس هام همینجوری در حال گریه کردنه. 🌿خندیدم😅 گفتم: _خیلی شبیه پدرتی. من اول این عکس روی دیوار رو دیدم فکر کردم تویی. +آره همه میگن، از وقتی جوون تر شدم و چهره از بچه بودن درآمده مادربزرگم هر بار که منو میبینه بیشتر از قبل قربون صدقم میره. میگه تو منی که دوباره خدا بهم داده. هر دفعه هم کلی برای پدرم دلتنگی میکنه. یوسف اسم پدرمه. _اسم قشنگ خدا رحمتشون کنه ... 🍂بعد از نوشیدن چای با مربا بهار نارنج که از درخت خانه خودشان بود به اصرار محمد یک پیراهن از او قرض گرفتم و راهی خانه شدم. قبلا که محمد را می‌دیدم فکر میکردم که اگر روزی با او هم صحبت شوم یک دنیا حرف برای گفتن دارم، اما امروز انگار ذهنم از تمام حرف‌ها خالی شده بود. شاید هم دلیل این فراموشی به خاطر ناراحتی از اتفاقات بین من و آرمین بود ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 2⃣1⃣ 🍂به خانه رسیدم. شب شده بود و می‌دانستم که با نگرانی مادر مواجه خواهم شد. در را باز کردم که مادر هراسان از آشپزخانه آمد و گفت: _رضا معلومه کجایی؟؟ دلم هزار راه رفت. چرا انقدر دیر کردی؟ کجا بودی؟؟؟ +با بچه ها بیرون بودیم. چندجا کار داشتیم دیگه یکم دیر شد. ببخشید _ لباس نو هم که خریدی. مبارکه. چرا یقه اش اینطوریه؟ تو که از این پیراهنا نمیپوشی. 🌿تا آن لحظه متوجه نشده بودم که پیراهنی که از محمد گرفتم مدل آخوندی بود. نگاهی به یقه ام کردم و گفتم: _می‌خواستم تنوع بشه. گفتم یه بار این مدلی بخرم. اگر خوب نیست دیگه نمیخرم. ببخشید من خیلی خستم اگر اشکالی نداره میرم بخوابم. +پس شام چی؟؟ منو بابا شام نخوردیم تاتوبیایی. شام حاضره باباتم تو حیاط خلوته، وایسا الان صداش میزنم شام بخوریم. بعد برو بخواب. _ببخشید مامان ولی گشنمون بود با بچه‌های چیزی خوردیم. اشتها ندارم با اجازه میرم استراحت کنم. 🍂به اتاقم رفتم و در را بستم اما خوابم نمیبرد. از اینکه نتوانسته بودم از این فرصت برای حرف زدن با محمد استفاده کنند ناراحت بودم😔 از طرفی دیگر نمی دانستم فردا چطور با آن مواجه شوم فکر و خیال آن همه اتفاقی که امروز افتاده بود از سرم بیرون نمی رفت. 🌿بعد از چند ساعت یکبار بالاخره تصمیم گرفتم فردا به دانشگاه نروم. تا هفته آینده کلاسی نداشتم و این چند روز می توانست فرصتی برای آرام تر شدن همه ی ما باشد ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5908958882771764621.mp3
1.45M
🎧مداحی شهدایی 🔸وقتی دلم پر میزنه 🔹باز #شهدا رو میخواد 🎤مداح: #رمضانی 💢مقام معظم رهبری: #شهادت، يعنى وارد شدن در حريم خلوت الهى. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌠یک آسمـان #بی_ستاره شدیم 🌃در نبــود تو👤 🌠تا چشم کار می کند 🌃اینجـا شب🌒 است و #شبـ⭐️ #شهید_رسول_خلیلی🌷 #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ هر #صبح سلامت می کنم و این قلب💔 پاره پاره با شمیم حیات بخش پاسُخَت #آرام می شود و جان می گیرد. دردهاے بی شمارم جز دم مسیحایی #تو درمانی ندارد❌ تو باز #خواهی_آمد و از رنج و بیمارے افسانہ اے😇 بیش نخواهد ماند... #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍁خوشش باد آن نسیمـ🍃 صبحگاهی 🌾که درد #شب_نشینان را دوا کرد 🍁نقاب گل🌷 کشید و زلف سنبل 🌾گره بند قبای #غنچه وا کرد #سلام_بر_شهدا #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5780806387328092028.mp3
3.4M
🎧 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا #علی_پناه 🔖 بی ارزشی دنیا 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh