eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹چشم پاک #دختری از جمله‌ای تر مانده است 🔸چشم‌های پاکش اما خیره بر در مانده است 🔹روی دیوار اتاق کوچک تنهایی‌اش  🔸عکس #بابایش کنار شعر مادر مانده است . . . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#محرم ڪہ نزدیڪ مےشد مےرفٺ سراغ ڪارهاے #هیئٺ و ازچند روز مانده بہ دهہ ے اول،سرگرم خدمٺ به امام حس
بابا بيا ببين كه چه #دختري شدم يكدم مرا ببين چقدر #حسيني شدم حلما خانم دردانه ي #شهید_میثم_نجفی که 17 روز بعد از شهادت #پدرش به دنیا آمد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چقدر احساس حقارت میکنم در برابر #شکوه_ایمان تو گاهی خداوند نمود "انسان کامل" را در برخی از بندگانش
5⃣9⃣4⃣ 🌷 🔰از پیروزی انقلاب✌️ یک ماه گذشت. چهره و قامت بسیار جذاب‌تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار 👖زیبایی می‌پوشید به محل کار می‌آمد. محل کار او در شمال بود. 🔰یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است😞! کمتر حرف می‌زد، تو حال بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چیزی شده⁉️ گفت:: نه، چیز مهمی نیست، ⚡️اما مشخص بود که پیش آمده. 🔰گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کنم.کمی سکوت کرد: به آرامی گفت: «چند روزه که بی حجاب، توی این محله به من گیر داده😧! گفته تا تو رو به دست نیارم !» 🔰رفتم تو فکر💭، بعد یکدفعه خندیدم😄😄! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد😳 و پرسید: داره؟ گفتم: داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده؟! 🔰بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم کردم و گفتم: با این و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست❗️ گفت:: یعنی چی؟ یعنی به و قیافه ام این حرف رو زده⁉️ لبخندی زدم و گفتم: شک نکن✅! 🔰روز بعد را دیدم خنده ام گرفت😄. با تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار🚫! فردای آن روز با بلند به محل کار آمد! با چهر‌های ژولیده تر😞، حتی با و دمپایی آمده بود. 🔰ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن رها شد👌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹چشم پاک #دختری از جمله‌ای تر مانده است 🔸چشم‌های پاکش اما خیره بر در مانده است 🔹روی دیوار اتاق کوچک تنهایی‌اش😔  🔸عکس #بابایش کنار شعر مادر مانده است  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌خدایا نامه ام رو به دست #امام_حسین برسون ❣سلام امام حسین مهربون ✍من #دختری کوچک هستم. پدرم #جانبازموجی است. الان که دارم برای شما نامه می نویسم📝 #پدرم خوابیده آرومه آرومه😌. ✍وقتایی که #خوابه میام کنارش👥 وباهاش حرف می زنم. امام حسین شنیدم #رقیه ی کوچولوت🌸 به آسمون ها رفته می خوام بهتون بگم، من حاضرم #دخترشما بشم. ✍به جاش حال #بابام رو خوب کنید😢 ازشما خواهش می کنم می دونم که #خیلی_مهربونید امام حسین(ع). 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#حجـاب🌹🍃 پرید اونڪه بالش ڪمی #زینبی بود خوشا #دختری ڪه دل❤️ش زینبی بود نذار چـ🌺🍃ـادر از #سر بیفته، رها شه بذار آخرش با #شهـادت تموم شه ... #چادر_من_نذر_زینب_است💕 #دختران_چادری✌️ #عفاف🌾 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسر شهید سیاهکالی: دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و #تولد آقا حمید.شب قبلش #افسرنگهبان بود و منزل نبو
5⃣6⃣8⃣ 🌷 📚برشی از 🔸گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که را حس می‌کنم، یک شب🌙 نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《 خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》 🔹معمولا سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیک‌ترین مغازه به چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است👌 🔸همیشه روی رعایت تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که شهداست🌷 خرید کنم. 🔹همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که 🔸گفت: عکس رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه میزارم 🔹 فردا میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش را که دیده بودم تعریف کردم 🔹گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست برای نشان دادن راه خیلی باز👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 💟پیله کرده بود برای #سال_تحویل کنار حرم حضرت معصومه (س) باشیم ... دستش را محکم گرفته بودم، نم
3⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 📚برشی از 🔸گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که را حس می‌کنم، یک شب🌙 نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《 خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》 🔹معمولا سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیک‌ترین مغازه به چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است👌 🔸همیشه روی رعایت تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که شهداست🌷 خرید کنم. 🔹همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که 🔸گفت: عکس رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه میزارم 🔹 فردا میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش را که دیده بودم تعریف کردم 🔹گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست برای نشان دادن راه خیلی بازه👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
😔 💔دلت که هوای  را بکند ✾دیـگر نـه مـی خواهی ✾نـه عـاشـورا❌ 💔فقط چشمانت خرابه میبیند ✾و کـه آرام بابا را ناز میکرد نازدانه شهید: نیایش 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh