eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠اهمیت به نماز🌸 🌷روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای #اذان آمد #احمد
برادر مهربان ⭐️راوی: نورهان دقدوق خواهر شهید 🍃 #احمد با رفتارش، به من عشق، علاقه❤️ و وفاداری به خانواده را می آموخت.بسیار به مادر و مادربزرگش علاقه مند بود. 🍃 احمد محبت بسیاری به مادرش ابراز می کرد و عشق او به #مادرش بی نظیر و غیر قابل وصف بود. به بهانه های مختلف برایش #هدیه 🎁🛍می گرفت و روز به روز ارتباط آن ها با هم صمیمی تر می شد. 🍃در کارهای منزل🛋🚪 به او کمک می کرد. حتی کارهای زنانه در آشپزخانه🍳 را نیز برای مادرش انجام می داد. گاهی اوقات احمد خودش برای همه غذا 🍖درست می کرد و به کار در خانه افتخار می کرد. اگر در انجام کاری اشتباهی از او سر می زد و کار خطایی می کرد، خیلی زود ابراز پشیمانی کرده و درصدد #جبران اشتباهش بر می آمد. 📚 #ملاقات_درملکوت #شهید_احمد_مشلب 🌷 #معروف_به_شهیدBMWسوار 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📷 فیلم تکان دهنده شهید مجید سلمانیان قبل از شهادت 🔸بعد اینکه شهید شدم پخش کنید. شهیدی که قبل از اعز
🔷 اگر می‌خواهید کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی‌کنم به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم. 🔹یعنی از طرف خودتان عملی را برای و تعجیل در آقا امام زمان(عج) انجام ‌دهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است. 🔹یا اگر می‌خواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید. 🌺 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻 🌷نزدیک سال 92 بود و به رزمندگان مقدار کمی‌پول سوریه ای به عنوان داده بودند، 🌷با فرمانده هماهنگ کرده بود تا در یکی از مساجد روزانه نیم‌ساعت‌کلاس برگزار کند. عیدی اش شد تشویقی به بچه‌های روستایی کلاس قرآن. 🌷وقتی با ماشین در روستا عبور می‌کردند بچه ها شعارمی‌دادند الله محی الجیش، محسن ‌سرش را بیرون می‌کرد و می‌گفت: الله محی الاطفال، یعنی خدا بچه ها را حفظ کند ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 مادر شهید: 🔰رسول خیلی به #قرآن اهمیت می داد و علاقه داشت، کلاس اول ابتدایی که رفت، همون روز اول م
✍ #خاطرات_شهدا 🌷انگشترهایی که براخودش تهیه میکرد معمولا بارکاب های خوبی بود، اما یکی دوماه بیشتر در انگشتش نمیدیدی. هرکدام از دوستانش که خوشش می امد به او می بخشید. 🌷در مورد لباس هایش هم همینطور بود، لباسی که امانت میداد، محال بود پس بگیرد. برای عروسی دوستانش که می رفت محال بودکه دست خالی برود، مقید بودکه حتما #هدیه ای تهیه کند ودوستان دیگرش را هم مجاب میکردکه باهم یا یک سکه طلا بخرند یا پاکت پولی را هدیه بدهند. میگفت اول زندگیشان هست باید #کمکشان کنیم...!!! 🔺 راوی: مادر بزرگوار شهید #شهید_رسول_خلیلی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بسم ا... بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران #آخرین_وداع_همکار تشییع ش
✍ برگی از خاطرات 🌸چند ماهی بود که جذب تشکیلات شده بود و هر روز به محل کارش رفت و آمد داشت. از اینکه با سختی و به صورت هر روز می رفت ناراحت بودم و تصمیم گرفتم با پول بازنشستگی برایش تهیه کنم. 🌸تنها پسرم بود و خاطرش برایم عزیز بود لذا با او تماس گرفتم و گفتم: می خواهم ماشینی را ثبت نام کنم به نظرت چه ماشینی بهتر است؟ تصور کرد که می خواهم ماشین را بفروشم و تبدیل به احسن کنم. 🌸برای همین گفت: شنیده ام که ال نود ماشین خوبی است. حرفش را پذیرفتم و ال نود ثبت نام کردم. چند مدتی از تحویل گرفتن آن نگذشته بود که حسن به آمد و در یک فرصت مناسب و بعد از ناهار بود که سوئیچ ال نود را آوردم و گفتم این من به شماست. 🌸ابتدا تعجب کرد و بعد سراغ سوئیچ سمند ام را گرفت. و هر دو سوئیچ را در دستانم گذاشت و گفت: حالا اگر یکی از ماشین هایت را به من تعارف کنی سمند را قبول می کنم. 🌸با اینکه جوان بود و ماشین نو برایش مناسب تر بود ولی روحیه پدر و مادر در حسن بسیار زیاد بود سوئیچ سمند را از من تحویل گرفت و تا ابد را در دلمان ماندگار کرد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢به اسم حبیب 💠روایت اول #قسمت_دوم 🔰بعضی وقتا فکر میکنیم💭 اینکه مقام معظم #رهبری مد ظله العالی فرمو
💢به اسم حبیب 💠روایت اول 🔰محمدحسین تحصیلات نداشت❌ مثل همت, اما خوب بلد بود چه میخواهد. هر جا که بود بجای اینکه بگوید بروید میگفت: . خودش اول از همه راه میافتاد, . 🔰به نقل از میگفت: شهادت🌷 یه لباسه هر وقت اندازت بشه میپوشیش. محمد حسین زود بزرگ شد. خوب به تنش نشست. بعضی جاها آدم یهو میشه یکیش جنگه💥 اول تو جنگ فرهنگی بزرگ شد بعد تو سوریه شاید بخاطر همین بود راه چهار ساله رو کمتر از یک سال رفت👌(از فرماندهی گردان به فرماندهی تیپ سیدالشهداء رسید) 🔰حتی اینجا هم به اسم جلو رفت از فرماندهیش که نگم, اکثرا نیروهای غیر ایرانی🇮🇷 میگرفت. عراقی, ...زندگی با این آدما سخته, اخلاقشون, کاراشون زندگیشون با ما ولی محمد حسین باهاشون سر یه سفره مینشست همین شد که همشون شدن همه نیروهاش خالکوبی عمار داشتن یا پلاک اسمشو🏷 همیشه چند نفر👥 اسکورتش میکردن طوریش نشه، وقتی اومد همه تعجب کردن چطور با اون فدایی ها عمار شهید شده⁉️ 🔰وقتی درگیری💥 شدید باشه کسی نمیتونه زخمی برگردونه عقب ولی کسی ندید تنها برگرده🚫 بعد از شهادش🌷 یکی از دوستانش که تیرمیخوره توان برگشتن نداشته. پشت بی سیم میگه: مثل تنها شدم کجایی عمار😭 خیلی رو مقید بود, دوران دانشجوییش کل خونه پر بود از عکس . حرمت نگه میداشت, هم اتاقیش میگفت: سیگار🚬 کشیدیم عکس شهدا🕊 رو جمع کرد ورفت. 🔰بعد هیئت کتیبه وپارچه سیاه های هیئت🏴 رو باز میکرد بعد میگفت بشینین به شوخی. میگفت: زیارت که رفتین بدون اذن دخول وارد نشین⛔️ اشکه اونقدر منتظر بمونین تا اذن بگیرین. میگرفت که گره از کار باز بشه اعمال مستحبی📿 که براش عادی بود تا جایی که روزه روز دوشنبه وپنج شنبه📆 رو برای بچه های شورای الزامی کرده بود. 🔰تک خوری نمیکرد هرجا که بود همه تیپ آدمی رو دورش👥 جمع میکرد کتاب میخوند📖 کتاب هم میداد کتاب های ساندویچی تا بچه ها کتابخون بشن. رو همه تاثیر میذاشت✅ ولی تاثیر نمیگرفت. با هر تیپ آدمی که بود موقع بلند میشد به نماز بچه ها هم دنبالش. 🔰محرما غذای هیئت بود میگفت اشک رو زیاد میکنه.گوشت🍖 که میگرفت, گوشت بود شاید براتون سوال بشه چرا گوشت شتر؟ گوشت شتر رو زیاد میکنه. به همین سادگی... ، همون چیزی که ابر قدرت های دنیا ازش هراس😨 دارن. همیشه این بود که اطرافیانش رو جذب میکرد. با همه میجوشید ولی یه نقطه مشترک بین همه رفقاش بود👇 📚برگرفته از کتاب عمار حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سیره_شهدا 🔸مثل بچه #بسیجی ها زندگی میکرد خیلی ساده و به دور از تجملات. نمی پذیرفت درخانه حتی مبل🛋
6⃣5⃣1⃣1⃣ 🌷 💠کتاب 🔰شوق داشت، به ویژه ازچندماه مانده به ؛ اما این چیزی نبود که یک شبه در او ایجاد شده باشد❌ علی رغم اینکه درجمهوری اسلامی، دوست و دشمن😈 این همه توی سر تبلیغ از وجنگ وگفتن ونوشتن از دفاع مقدس📝 می زنند 🔰به عنوان برادرِمحمودرضا👥 می گویم: که او هرچه داشت، از دفاع مقدس داشت.شخصیت محمودرضا حاصل اُنس💞 باهمین ها وفیلم ها🎥 و ها وگفتن ها ونوشتن ها از شهدای دفاع مقدس🌷 بود. 🔰دانش آموز بود که با پروین قدس در تبریز رفاقتی به هم زده بود. مرتب برای دیدن آرشیو🎞 عکس هایش سراغش می رفت. اولین ریشه های به فرهنگ جبهه وجنگ راحاج بهزاد در او ایجاد💖 کرده بود. 🔰کتابخانه ای📚 که از او به جامانده، تقریباً تمام کتابهای منتشرشده در حوزه دفاع مقدس در چند سال گذشته را در خود گنجانده است. مثل همه ی بچه های ، به یاد ونام وتصاویر📸 سرداران شهید دفاع مقدس، به ویژه تعلق خاطر داشت. 🔰این اواخر پیگیر محصولات جدید ادبیات بود. گاهی ازمن می پرسید فلان کتاب راخوانده ای⁉️ واگر میگفتم نه✖️ نمیگفت بخوان، می خرید وهدیه🎁 میکرد. اواخر، چندتا کتاب را توصیه کرد که بخوانم. ازبین این کتابها📚کوچه نقاش ها، دسته یک، همپای صاعقه وضربت متقابل یادم مانده💬 است. 🔰مجموعه سیری درجنگ ایران وعراق💥 را که ازکتابخانه ی خودش به من کرد، هنوز به یادگار دارم. یک بار هم رُمانی را که براساس زندگی نوشته شده بود، ازتهران برایم پست کرد📬 که بخوانم. 🔰یادم هست باهم در مراسم این کتاب📙 شرکت کرده بودیم. سردار هم درآن مراسم حضورداشت. به سردارسعیدقاسمی وموسسه فرهنگی میثاق هم علاقه مند💖 بود و بدون استثنا، هرسال بارفقایش درمقتل شهدای فکه🌷 که سردار حضور می یافت، حاضر می شد. چند بار هم به من گفت که عاشورا بیا . هربار گفتم می آیم ولی نمی رفتم😔 به روایت: برادر بزرگوار شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸کتاب #یادت_باشه رو خانمم قبل محرم میخوند، میگفت خیلی قشنگه😍 #اربعین امسال برای اولین بار رفتیم کربل
📚‌برشی از کتاب #یادت_باشد 📖بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای #حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا(س)🎉 و #روز_زن بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه🎁 گرفتن از جانب او نبودم. ‌ 📖سپاه برای #خانمها برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن🎊 شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول #جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید♥️ مانده بود. ‌ 📖وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد🤯 حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل💐 و #هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم😍 نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که #غافلگیر شدم. 📖اصلا فکر نمی کردم حمید با آن شرایط جسمی و #درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار👥 هدیه تهیه کند و این شکلی من را #سورپرایز کند. ‌ 📖همان روز به من گفت: "کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای #مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش🙏" ‌ #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿تو آموزشی تیراندازیش محشر بود هیچ کس نمیتوانست وسط سیبل بزنه ولی محمدحسین میزد تو #خال... 🍃تو عمرم
🔸نوروز می خواستیم بریم #اردوی_جهاد سازندگی یه قلک بزرگ داشت که پول💰 زیادی توش جمع شده بود 🔹گفت: اگه منم ببرید، قلکم رو هدیه🎁 میدم به اردو اسمش توی #قرعه_کشی در نیومد، به شوخی گفتم: قلکت رو می تونیم ببریم😉 اما #خودتو نه 🔸شوخی شوخی، #قلکش رو هدیه کرد برای مخارج اردوی سازندگی بعد هم رفت یه قلک بزرگتر خرید و دوباره داشت توش پول💵 می ریخت... 🔹گذشت و خبر #شهادتش رسید توی یه تیکه کاغذ📝 که داده بود دست یکی از دوستان، #تکلیف بعضی چیزا که ازش مونده بود رو مشخص کرده بود: 🖊لباس ها #هدیه به فقرا 🖍كتاب ها هدیه به کتابخانه📚 🖊 #قلك هدیه به اردوی جهادی... #شهید_محمدحسین_مومنی #شهید_زینبیون 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خادمی از جنس ایثار خون🥀 🔸 #مهدی در آغاز سفری که در آن به شهادت رسید🌷 آنچنان خوشحال از قم می رفت که
⤵️همسر شهید 🌷 🔸مهدی عاشق 😍 #شهید ابراهیم هادی بود. دوماه قبل شهادتش🌷 ریش هاشو کوتاه نمیکرد میگفت میخوام موقع شهادت #هم_تیپ شهید هادی باشم❤️. 🔹همیشه کتاب📙 سلام برابراهیم را به دوستانش #هدیه میداد #شهید_مهدی_ایمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید #نفت ریختند و #آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن
💠کرامت شهدا 🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از شهادت غلام رضا خیلی بی تابی میکردم، دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم... ❣✨غلام رضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت... خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم... بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم... ❣✨همون شب به آمد باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من... با همون خنـ❤️ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام همسر ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید... -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی.. بهش بگو از طرف ماســت اینم ... +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت این شال همان شالی بود که حضرت آقا در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم... ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک برآورده کرد. و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مدیر بانکی که از خونه میلیاردی چشم پوشید و عازم سوریه شد ... #شهید_حمید_مختاربند🌷 #شهید_مدافع_حرم
✳️ #مستاجرداری شهید مختاربند 🔹من حدود دو سال #مستاجر شهید مختاربند بودم. روز اول كه با ايشان براي مبلغ كرايه صحبت كردم با من شرط گذاشت و گفت: شيخ شرط من این است که اجاره منزل بايد اول ماه آماده باشد. ما شرط ايشان را قبول كرديم. 🔸اما بعضي مواقع با خودم فكر مي‌كردم آقاي مختاربند كه #مسجد چهارده معصوم را مي سازد و از بچه‌های جبهه و جنگ است چرا اينقدر اصرار دارد كه حتما اول ماه بايد پول آماده باشد، براي من تعجب آور بود. 🔹حدود دو سالي ما نشستيم بعد از دو سال جايي را پيدا كرديم و آمديم اثاثيه را بار كرديم. هنگام خداحافظی مرا صدا زد و يك پاكت به دستم داد. تعجب كردم گفتم اين چيست؟ گفت #هديه اي براي خانواده است. 🔸پاكت را باز كردم و ديدم تمام كرايه اين دو سال را جمع كرده و همه را به من برگردانده از طرفي معما برايم حل شد و از طرفي خوشحال شدم كه تمام پولها به من برگردانده شد، بله خداوند مي‌داند توفيق #شهادت را به چه كسي عطا كند. #شهید_حمید_مختاربند🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh