🌷شهید نظرزاده 🌷
مجاهدت پرستاران در جبهه 🍃درود های خدا بر تو #پرستار 🌸که هستی ناجی و دلسوز بیمار 🍃ادامه می دهی
7⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍️خواهر شهیده
❣پرستار بود و توی اتاقش #عکس_امام رو نصب کرده بود، خیلی ها میگفتند: اگر رئیس بیمارستان ببینه برخورد #بدی باهات میکنه، اما فوزیه عکس رو برنداشت.👌
❣يه روز رئيس بيمارستان كه بعداً به #خارج از كشور #فرار كرد، براي سركشي اومد و متوجه عكس روي ديوار شد و با #عصبانيت😡دستور داد كه عكس رو از روي ديوار بردارد. اما فوزيه گفته بود: اتاق #متعلق به من است و هر عكسي روي ديوار آن آويزان ميكنم.🙂
❣رئيس بيمارستان هم فوزيه رو تهديد به كسر يكماه از حقوق كرد. 😳اما فوزيه حرفش يك كلام بود: اگر #اخراج هم بشم، عكس رو برنميدارم....👏
#شهید_فوزيه_شيردل🌸
#پرستار_مكتب_زينبي🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃
چقدر با شعف و تاب و تب #شهید شدند
برای #دختر شاه عرب شهید شدند🌷
برای حفظ #حرم سینه را سپر کردند
شبیه عابس و #حر و وهب شهید شدند
من الغریب به آنها رسید نامه عشق💌
مدافعان حرم #منتخب شهید شدند
برای او نوه های غلام ترکی و جُون
چقدر آدم #عالی_نسب شهید شدند
به احترام قدمهای #حضرت_زینب
دمشق یا که نشد، در حلب
#شهید_شدند🌷
✨❣✨❣✨
در #روز_میلادت ای بانوی عشق
جای همه مدافعانت خالی...
شادی ارواح طیبه شهدای مدافع حرم #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5798711792452502372.mp3
4.94M
🔹ای خوش آن که #جانش
🔸به تو شده هدیہ😞😔
🔹خورده بر مزارش #شهید_زینبیه
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
شادی روح #شهدای مدافع حرم عقیله بنی هاشم #صلوات🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۵۱ استاد پرهیزگار .MP3
963.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اعراف✨
#قرائت_صفحه_صدوپنجاه_ویکم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌟🍃🌟🍃🌟 🌷 #کرامات_شهدا 🔹همیشه «یا زهرا» میگفت و البته عنایاتی هم نصیب ما میشد. مثلاً دو سه بار ا
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔
🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍ را خواندم. حالا #سالهاست، دلم به حال خودم می سوزد.
🔸روزهایی که از خیل عشاق #جامانده بودی و درد فراق💕 دلت را به تنگ آورده بود. به روضه های ارباب🏴 پناه آوردی. برای ِغربت #امام_حسن، اشک ریختی😭 از حضرت مادر #شهادت خواستی و چه زیبا دعایت مستجاب شد
🔹جانباز ِشهید، برای رسیدن به #تو و چون تو زندگی کردن، پاهایم بی رمق و سرزانوهایم، زخمی ِگناهانم🔞 است. مسیر طولانی و #نفس_اماره، نفس هایم را به شماره انداخته است😓
🔸باید در دفتر زندگی ام #قوانین ده گانه ات را بنویسم📝 و سرمشق روزهای بلاتکلیفی بکنم. می خواهم #بغض هایم را در کوله پشتی🎒 تنهایی ام بریزم. دلم یک سفر میخواهد به مقصد #ساری ...
🔹آرزو دارم همانگونه که درکتابت📔 خواندم، راهنمایم شوی و مرا به #گلستان_شهدا ببری؛ چشم هایم را ببندم و در دارالشفای عاشقان♥️ بگشایم
🔸دل ِ سوخته🖤 از آتش هجران را با سنگ سرد #مزارت تسکین دهم. تسبیح📿 تربتم را در دست بگیرم و آنقدر ذکر #یازهرا (س) بگویم تا نگاهم کنی😍
🔹باب الحوائج ِ جوانان، دست دلم را بگیر، #علمدارش باش.برای این سر به هوا کمی روضه بخوان😢
🔸در روز #تولدت که شهادتت🌷 هم امضا شد، برای حال دلمـ♥️ امن یجیب بخوان، بطلب که زائرت شوم😭
🎀به مناسبت #تولدوشهادت
#سیدمجتبی_علمدار ❣
✍به قلم طاهره بنائی(منتظر )
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍
8⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خبر شهادت
🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام #علمدار حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨
🔰به خودم گفتم: نه❌ #سید که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی #جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند #سیدمجتبی بیمارستان هست.
🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای #سیدمصطفی. روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵
#شب آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان #بابلسر نمایان بود.
🔰وقتی به جلوی #امامزاده رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر #رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها #پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود.
🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر #منتظر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت #سیدمجتبی_علمدار هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊
🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که #اومده این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و #حضرت_زهرا (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند.
🔰این جمله پدرم که تمام شد از #خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از #سید⁉️ گفت سید موقع #غروب پرید🕊
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_بااخلاص_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_زینب_کبري (س)
💐سر زده باز دلم تا حرمت پر زده
💐به سیم آخر زده
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰ماه رمضان و شهــدا 🌷ماه رمضان را آمده بود خانه... به علی می گفت: «امسال ماه رمضان از خدا احدی الحس
💠چادر مردانه
🔰هفت هشت سالش بیشتر نبود، ولی چون پسر بود،
داخل راهش نمی دادند. چادر مشکی سرش کرد و رویش را سفت گرفت.
🔰رفت داخل مجلس و یک گوشه نشست. روضه بود، روضه حضرت زهرا علیها السلام. مادرم زودتر از او رفته بود و سفت وسخت سفارش کرده بود كه: «پا نشی بیای دنبال من، دیگه مرد شدی؛ زشته؛ از دم در برت میگردونند.» روضه که تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و بدو.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 162 #ولایت 21 #استاد_پناهیان🔻 ✅ راه اینکه جهنمِ جاودانه رو باور کنیم و کمر به ج
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 163
#ولایت 22
#استاد_پناهیان🔻
✅ همۀ رنج هایی که از اول بحث تا اینجا گفتیم تا به نقطۀ نهایی یعنی #ولایت میرسه برطرف میشه.....
🔷 رنجی هم که میخواستی برای مبارزه با نفس بکشی و طبیعی هم بود ، به "ولایت" که میرسه از بین میره .
دیگه چی میخوای؟! 😊☺️
💞 "خدا ولایت رو گذاشته تا این راهِ سخت و طولانی آسون بشه...."
⭕️ بعضیا فکر میکنن ولایت ، دینداری رو سخت میکنه!
نه عزیز دلم 😊💖
" خدا اهل بیت رو گذاشته تا دینداری آسون بشه برامون...."👌
✅ آدمی که #سالم باشه وقتی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میرسه میگه:
آقا شما چقدر خوبید! 😌😍
من تا حالا شما رو نمیشناختم. برای همین بی دین بودم..... 😢😓
من حاضرم جونمم براتون بدم...😇❤️
من فکر میکردم دینداری سخته... وقتی شما اومدید کارم راحت تر شد...😊
🌹 " امام تسهیل کنندۀ عبودیّت هست"
💖 " تسهیل کنندۀ مبارزه با هوای نفسه"
⭕️ برای همین از این نقطه به بعد دشمنی با دشمنان خدا شروع میشه.....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 0⃣1⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_محمد_کامران🌷 ⚜خدایا دوست دارم به شکلی پیش شما بیایم
🔻همسر شهید
♦️با موتور🏍 برای خرید انگشتر #نامزدی (نشان) به میدان خراسان رفتیم که همان شد حلقه ازدواجم💍 بعد از آن هم به حرم #شاهعبدالعظیم رفتیم تا زندگیمان سروسامان بگیرد. از آنجا #محمد یک انگشتر دُرِ نجف✨ خرید. این هم شد حلقه ازدواج محمد.
♦️دوست نداشت #جشن عروسی برگزار کنیم❌ دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هرچند #رضایت محمد هم برایم شرط بود.
♦️یادم هست همان روزی که مستاجر خانه🏡 را خالی کرد، شبانه برای نظافت و #سروسامان دادن به خانه آمدیم. آنقدر ذوق شروع زندگی😍 را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر🚗 آماده شدیم.
♦️چون جشن #نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به #مشهد هوایی بود🛫 آنهم 2 هفته! با اینکار حسابی ریختوپاش کرده بودیم! (هردومان میخندیم😅)
#شهید_محمد_کامران
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهشتم 📖چند
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣4⃣ #قسمت_چهل_ونهم
📖سرش را انداخت بالا و محکم گفت: #نچ. خانمها یا باید #دکتر شوند یا معلم و استاد. باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد❌ ناراحت شدم🙁چرا حاجی؟
چرخید طرف من؛ ببین #شهلا خودم توی اداره کار می کنم. می بینم که با خانمها چطور رفتار می شود. هیچ کس ملاحظه #روحيه_لطیف آنها را نمی کند.
📖حتی اگر مسئولیتی به عهده #زن هست؛ نباید مثل یک مرد بازخواستش کنند⛔️ او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد. اصلا میدانی شهلا باید ناز زن را کشید. نه این که او #ناز رئیس و کارمند و باقی آدمها رو بکشد.
📖چقدر ناز ادم های مختلف را سر بستری🛌 کردن های #ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر #مسئولی را گیر میاوردم برایش توضیح میدادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است.
📖مراقبت های خاص خودش را میخواهد. به #روان_درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش💊 کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها میکردند. وقتی اعتراض میکردم، میگفتند: به ما همین قدر #حقوق میدهند
📖اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره #بستری میشد. اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمیکرد🚷 هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش #زجر نمیکشیدیم😔
📖وضعیت #عصبی ایوب به هم ریخته بود. راضی نمیشد با من به دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول میکند در بیمارستان بستریش کنم یا نه‼️نوبت من شد. وارد اتاق #دکتر شدم.
📖دکتر گفت پس مریض کجاست⁉️
گفتم: توضیح میدهم #همسر_من....."
با صدای بلند🗣 وسط حرفم پرید
_بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای #جانبازان است نه همسرهایشان
📖گفتم: من هم برای خودم نیامدم. همسرم♥️ جانباز است. امده ام وضعیتش را برایتان..... از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید "برو #بیرون خانم با مریضت بیا..."
📖با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم میکردند👁 رو به دکتر گفتم: فکر میکنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، #شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه😭 واز مطب بیرون امدم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
0⃣5⃣ #قسمت_پنجاه
📖مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که مخصوص #جانبازان نبود. دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار🤒 بودند یا در اثر حادثه مشکلات #عصبی پیدا کرده بودند.
📖ایوب با کسی اشنا نبود. میفهمید با انها #فرق_دارد. میدید که وقتی یکی از انها دچار حمله میشود چه کارهایی میکند، کارهایی ک هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود❌
📖از صبح کنارش مینشستم👥 تا عصر، بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. #بچه ها هم خانه تنها بودند. میدانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش میگیرد و با #التماس میگوید
من را اینجا #تنها_نگذار🚷
طاقت دیدن این صحنه را نداشتم😔
📖نمیخواستم کسی را که برایم بزرگ بود♥️ عقایدش را دوست داشتم. #مرد_زندگیم بود، پدر بچه هایم بود را در این حال ببینم. چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم.
📖یک بار به بهانه ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی #پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش میکرد. اما این بار شش دانگ حواسش به من بود👀 با هر قدم او هم دنبالم #می_امد، تمام حرکاتم را زیر نظر داشت.
📖نگهبان در را نگاه کردم، جلوی در منتظر ایستاده بود👤 تا در را برایم باز کند. #چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در، صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم امد. او هم داشت میدوید....
" #شهلا .....شهلا ......تو را به خدا ....."
📖بغضم ترکید😭 اشک نمیگذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور میکنم. نگهبان در را باز کرد، ایوب هنوز میدوید🏃♂ با تمام توانم #دویدم تا قبل از رسیدن او به من ،از در بیرون بروم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
درد ودل شهیدعلمدار با شهدا_1397-1-4-12-37.mp3
2.29M
چه قدر سخت است حال عاشقی 😇 که نمیداند محبوبش نیزهوای او را دارد یانه....😞💔
#پیشنهاد_دانلود 👌
🎤شهید سیدمجتبی علمدار💞
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢از همان وقت که صــدای #یاحسیـن آخرتان را شنیدیم، دیگر تاکنون نغمه ی دل انگیـز♥️ نوایتــان را گُم کرده ایم.
★°★آخرین باری که چهره ی نورانیتان✨ را دیده ایم، موقعی بود که صورتتان را بر #خاک_مزارتـان🌷 نهـاده بودند، سنگ لَحـد دیواری شد و نظاره ی رویتان را #برای_همیشه از ما دریغ کرد😭
💢ای شقایق های آتش گرفته🥀 دل خونین ما شقایقی است که
#داغ_شهادت شما را بر خود دارد.
★°★آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی🕊 دیگر در وصف ما سرود #شهادت بسراید⁉️
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#سالروز_شهادت
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh