🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣9⃣ به یاد #شهید_سیدمصطفی_موسوی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣3⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹دلیـ❤️ قرص و شجاعتی مثال زدنی داشت.وقتی همه اینها در دل دردانه پسری که تنها چند روز مانده تا #20ساله شود، جمع میشود، دیگر کسی همچون #سیدمصطفی برای رفتن سر از پا نمیشناسد⭕️.
🔸آنقدر بی تابـ💓 رفتن میشود که همه، از جمله #پدرومادرش به این نتیجه میرسند که نمیتوانند🚫 مانعش شوند. شوق رفتن او را از این دنیای خاکیـ🌎 کَند و با خود برد.
🔹نابغه کوچک مدافعان حرم، #جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی🇮🇷 و القاب مختلف دیگری که هیچکدام نمیتواند به تنهایی گویای دل بزرگ💗 این #شهید باشند....
🔸مصطفی که از نسل #دهه70 بود، بر خلاف خیلی از هم نسلهایش، خیلی زود راه و هدف🎯 خود را پیدا کرد و با #معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به #فرمان_رهبر بودن به دست آورده بود، به خیل عظیم آسمانیانیـ🕊 شتافت که نزد خدا روزی می خورند......
🔹شیفته #شهیدبابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز🕊 درونش، #شعله_ور شد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پرواز بال و پر نمیخواهد #عشق میخواد عشقی که از درون وجود شعله کشیده باشد عشقی که از #پروانگی آغاز ش
1⃣7⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#سه_روایت_از_تسبیح📿
🌷روایت اول↯↯
🔰اکثرا دوست داشت #تسبیح دستش باشد و از بازی کردن با آن لذت می برد... معمولا هم تسبیح های خوب را از #دیگران می گرفت، فقط سه بار از کلکسیون اتاق من تسبیح برداشت.😅
برای #آخرین_تولدش هم به محمدرضا تسبیح هدیه دادم🎁...
🔰معمولا سوئیچ موتورش🏍 را به تسبیح📿 وصل می کرد؛ سوئیچ که روی موتور بود، #تسبیح هم دور دستش.می گفت: به خاطر اینکه وقتی #پلیس سوئیچ رو در میاره نتونه ببردش😅
🌷روایت دوم↯↯
🔰شبی که #محمدرضا و #مسعود و #احمد و #سیدمصطفی شهید شدند🌷، وقتی رفتیم بالا سر محمدرضا بعد از اینکه پیکرهای مطهرشان⚰ را به ماشین منتقل کردیم؛ قرار شد برگردیم عقب و یک جابجایی انجام بدهیم که #کنسل شد.
🔰یکی از بچه ها #سوئیچ موتورش را از روی زمین برداشت، می خواستیم ببینیم موتورش 🏍کدام است⁉️همه گیج بودیم، متوجه نمی شدیم چی به چی است.
🔰با اینکه سوئیچ به موتور نمی خورد⭕️ اما میدانستیم این سوئیچ موتور #محمدرضاست ، چون یک تسبیح سبز رنگ به آن آویزان بود.یکی از بچه ها سوئیچ و تسبیح📿 آویزان به آن را برد بالا؛ شب بود🌚 ولی دیدیم...😢
🌷روایت سوم↯↯
🔰فردای آن اتفاق به #مقرمان برگشتیم. یکی از دوستانی که رفته بود بیمارستان🚑 برای کارهای خودش، تعریف می کرد:به بیمارستان که رسیدم و متوجه شدند از رزمنده های یگان #فاتحین هستم، اطلاع دادند که دو نفر از بچه هایمان #شهید شدند🕊 و برای شناسایی به محلی بروم که پیکر آن دو شهید🌷 بزرگوار بود. #مسعودعسکری و #احمداعطایی را شناسایی کردم...
🔰چون دو ساعت⌚️ قبل از #عملیات آنها یک عملیات دیگری هم داشتیم، در جریان نبودم؛ گفتم: "کی این اتفاق افتاده⁉️.."حالم بدتر شده بود و داشتم برمی گشتم که مجددا گفتند: "صبر کن #دوشهید دیگر هم هست..."خیلی منقلب شدم، گفتم: "مگه چه خبر شده؟! #چهارشهید⁉️
🔰وقتی برای شناسایی رفتم، یک #سوئیچ نشانم دادند که به یک #تسبیح_سبز رنگ آویزان بود؛ همان جا گفتم: "این #محمدرضا دهقان امیریه😔"آخر هم عامل شناسایی اش شد همان سوئیچ همراه با #تسبیحش📿...
#نقل_از_دوست_و_همرزم #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹چگونه در بند خاک مانَد⁉️ آن کسی که #پرواز را آموخته استـ🕊 🔸روزِ ولادت تو❣ در واقع، همان #روزشهادت
2⃣2⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خبر شهادت
🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام #علمدار حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨
🔰به خودم گفتم: نه❌ #سید که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی #جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند #سیدمجتبی بیمارستان هست.
🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای #سیدمصطفی. روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵
#شب آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان #بابلسر نمایان بود.
🔰وقتی به جلوی #امامزاده رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر #رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها #پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود.
🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر #منتظر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت #سیدمجتبی_علمدار هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊
🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که #اومده این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و #حضرت_زهرا (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند.
🔰این جمله پدرم که تمام شد از #خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از #سید⁉️ گفت سید موقع #غروب پرید🕊
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_بااخلاص_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
شبی🌙 که در تاریکی در #سوریه گیر میکنند. #سیدمصطفی برای اینکه بتواند متوجه حضور دشمن👹 بشود کولهها را پر از قوطی کنسرو میکند
و دور تا دور محل اقامتشان میچیند و در واقع یک #حفاظ_صوتی میسازد. اینکه یک رزمنده #نوجوان در شرایط حساس و ملتهب میتواند با دل و جرأت💪 و مانند یک #فرمانده عمل میکند، جالب توجه است.
#سید_مصطفی_موسوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣دل نوشته دختر شهید : 📝من همیشه وقتی که دلم برای #بابام تنگ میشه💔 عکسش و #تو_دلم نقاشی میکنم. می
#سید_ابراهیم کیست⁉️⁉️
🌷به "ابراهیم هادی" بسیار علاقه💞 داشت. #خاطراتش را برای دوستان تعریف میکرد. بارها کتاب📖 #سلام_بر_ابراهیم را خریده و به دیگران هدیه🎁 میداد.
🌷در صفحه اول می نوشت: ✍وقف در گردش🔄 پس از #مطالعه در اختیار دیگران قرار دهید.
🌷شهید #سیدمصطفی صدر زاده فرمانده گردان عمار لشکر #فاطمیون، ابراهیم هادی را الگوی❣ خودش قرار داد و حتی نام #جهادیش را سید ابراهیم نهاد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍
8⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خبر شهادت
🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام #علمدار حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨
🔰به خودم گفتم: نه❌ #سید که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی #جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند #سیدمجتبی بیمارستان هست.
🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای #سیدمصطفی. روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵
#شب آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان #بابلسر نمایان بود.
🔰وقتی به جلوی #امامزاده رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر #رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها #پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود.
🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر #منتظر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت #سیدمجتبی_علمدار هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊
🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که #اومده این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و #حضرت_زهرا (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند.
🔰این جمله پدرم که تمام شد از #خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از #سید⁉️ گفت سید موقع #غروب پرید🕊
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_بااخلاص_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌾این ۵ نفر آخرین #نفراتی هستند که از پُل خرمشهر گذشتند تا در برابر #تانکهای عراقی بایستند. نامشان در جایی ثبت نیست اما تکاوران #شهید؛
🌾#داریوش باقری،منصور پوراحمد،جهانریز دهقان،علیاکبر رجبی،علیرضا صناعی سده،#سیدمصطفی طباطبایی،محمدباقر ارجمند و محمد علی سیدمومنی؛ روی همین خاک افتادند
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#معرفی_کتاب📚
📙نور چشم امام
زندگینامه و خاطرات فرزند ارشد حضرت امام، روحانی وارسته حاج #سیدمصطفی خمینی
سید مصطفی یکی از #امیدهای اصلی پیروزی انقلاب و از نخبه های علمی حوزه👨🎓 بود. او به دسیسه عوامل ضد نهضت در اول آبان ماه ۱۳۵۶ به #شهادت رسید.
🌷 #سالروز_شهادت
🦋 #هدیهبهروحمطهرشانصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh