🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_سید_شهیدان_اهل_قلم ✍حُبّ حسین علیه السلام #سرالاسرار شهداست اگر صراط مستقیم می جویی بیا از ا
7⃣0⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پرواز با كوله ى سبك
🔰یادم هست یک روزی #شهید_آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد🗣 که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت👌. من بین این #دوشهید بودم.
🔰شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: « #حاج_مرتضی! دیگر باب #شهادت هم بسته شد.🙁» آوینی در جواب گفت: «نه برادر🚫، شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید😊، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می کنی🕊، مطمئن باش!»
🔰من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس #من_چی؟ من کی پرواز می کنم⁉️» شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کوله ات #چیزهایی دارى.» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند🎬 ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کوله ات چیزهای دیگری هم هست که نمی دانم چیست❓، هر وقت کوله ات #سبک شد، پرواز خواهی كرد👌.»
🔰مدتی پس از این گفتگو #مرتضی_آوینی به شهادت رسید🌷 و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی #شهید شد. البته من هم منتظرم ببینم کی کوله ام سبک می شود😔.
راوى: رضا برجی مستندساز و از همراهان
#شهید_آوینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پرواز بال و پر نمیخواهد #عشق میخواد عشقی که از درون وجود شعله کشیده باشد عشقی که از #پروانگی آغاز ش
1⃣7⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#سه_روایت_از_تسبیح📿
🌷روایت اول↯↯
🔰اکثرا دوست داشت #تسبیح دستش باشد و از بازی کردن با آن لذت می برد... معمولا هم تسبیح های خوب را از #دیگران می گرفت، فقط سه بار از کلکسیون اتاق من تسبیح برداشت.😅
برای #آخرین_تولدش هم به محمدرضا تسبیح هدیه دادم🎁...
🔰معمولا سوئیچ موتورش🏍 را به تسبیح📿 وصل می کرد؛ سوئیچ که روی موتور بود، #تسبیح هم دور دستش.می گفت: به خاطر اینکه وقتی #پلیس سوئیچ رو در میاره نتونه ببردش😅
🌷روایت دوم↯↯
🔰شبی که #محمدرضا و #مسعود و #احمد و #سیدمصطفی شهید شدند🌷، وقتی رفتیم بالا سر محمدرضا بعد از اینکه پیکرهای مطهرشان⚰ را به ماشین منتقل کردیم؛ قرار شد برگردیم عقب و یک جابجایی انجام بدهیم که #کنسل شد.
🔰یکی از بچه ها #سوئیچ موتورش را از روی زمین برداشت، می خواستیم ببینیم موتورش 🏍کدام است⁉️همه گیج بودیم، متوجه نمی شدیم چی به چی است.
🔰با اینکه سوئیچ به موتور نمی خورد⭕️ اما میدانستیم این سوئیچ موتور #محمدرضاست ، چون یک تسبیح سبز رنگ به آن آویزان بود.یکی از بچه ها سوئیچ و تسبیح📿 آویزان به آن را برد بالا؛ شب بود🌚 ولی دیدیم...😢
🌷روایت سوم↯↯
🔰فردای آن اتفاق به #مقرمان برگشتیم. یکی از دوستانی که رفته بود بیمارستان🚑 برای کارهای خودش، تعریف می کرد:به بیمارستان که رسیدم و متوجه شدند از رزمنده های یگان #فاتحین هستم، اطلاع دادند که دو نفر از بچه هایمان #شهید شدند🕊 و برای شناسایی به محلی بروم که پیکر آن دو شهید🌷 بزرگوار بود. #مسعودعسکری و #احمداعطایی را شناسایی کردم...
🔰چون دو ساعت⌚️ قبل از #عملیات آنها یک عملیات دیگری هم داشتیم، در جریان نبودم؛ گفتم: "کی این اتفاق افتاده⁉️.."حالم بدتر شده بود و داشتم برمی گشتم که مجددا گفتند: "صبر کن #دوشهید دیگر هم هست..."خیلی منقلب شدم، گفتم: "مگه چه خبر شده؟! #چهارشهید⁉️
🔰وقتی برای شناسایی رفتم، یک #سوئیچ نشانم دادند که به یک #تسبیح_سبز رنگ آویزان بود؛ همان جا گفتم: "این #محمدرضا دهقان امیریه😔"آخر هم عامل شناسایی اش شد همان سوئیچ همراه با #تسبیحش📿...
#نقل_از_دوست_و_همرزم #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴🍂🌴🍂🌴 🌾محسن به #راحتی من و پسرش را رها کرد ، زیرا خدا عشق💓 اصلی او بود . همه از آن #میزان عشقی که م
💠 #دوست_شهید_دارید؟؟
🌷در موسسه یاد گرفته بودیم که هر کداممان حداقل با یک #شهید دوست باشیم♥️
دوست من شهید نور محمدی🌷 بود
و دوست محسن، عمویش🌷
قبر این #دوشهید نزدیک هم بود و هر موقع با هم می رفتیم گلزار شهدای نجف آباد، مسابقه می گذاشتیم😅
🌷عقیده داشتیم هر کی زودتر برسد، حاجتش روا می شود👌 محسن همیشه زودتر می رسید. آخرش هم زودتر #حاجت روا شد😔
📚برشی از کتاب #سرمشق
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh