eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_سید_شهیدان_اهل_قلم ✍حُبّ حسین علیه السلام #سرالاسرار شهداست اگر صراط مستقیم می جویی بیا از ا
7⃣0⃣5⃣ 🌷 💠پرواز با كوله ى سبك 🔰یادم هست یک روزی ، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد🗣 که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت👌. من بین این بودم. 🔰شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: « ! دیگر باب هم بسته شد.🙁» آوینی در جواب گفت: «نه برادر🚫، شهادت لباس تک‌ سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید😊، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می‌ کنی🕊، مطمئن باش!» 🔰من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس ؟ من کی پرواز می‌ کنم⁉️» شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کوله‌ ات دارى.» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند🎬 ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کوله‌ ات چیزهای دیگری هم هست که نمی‌ دانم چیست❓، هر وقت کوله ‌‌ات شد، پرواز خواهی كرد👌.» 🔰مدتی پس از این گفتگو به شهادت رسید🌷 و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شد. البته من هم منتظرم ببینم کی کوله‌ ام سبک می‌ شود😔. راوى: رضا برجی مستندساز و از همراهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پرواز بال و پر نمیخواهد #عشق میخواد عشقی که از درون وجود شعله کشیده باشد عشقی که از #پروانگی آغاز ش
1⃣7⃣7⃣ 🌷 📿 🌷روایت اول↯↯ 🔰اکثرا دوست داشت دستش باشد و از بازی کردن با آن لذت می برد... معمولا هم تسبیح های خوب را از می گرفت، فقط سه بار از کلکسیون اتاق من تسبیح برداشت.😅 برای هم به محمدرضا تسبیح هدیه دادم🎁... 🔰معمولا سوئیچ موتورش🏍 را به تسبیح📿 وصل می کرد؛ سوئیچ که روی موتور بود، هم دور دستش.می گفت: به خاطر اینکه وقتی سوئیچ رو در میاره نتونه ببردش😅 🌷‌روایت دوم↯↯ 🔰شبی که و و و شهید شدند🌷، وقتی رفتیم بالا سر محمدرضا بعد از اینکه پیکرهای مطهرشان⚰ را به ماشین منتقل کردیم؛ قرار شد برگردیم عقب و یک جابجایی انجام بدهیم که شد. 🔰یکی از بچه ها موتورش را از روی زمین برداشت، می خواستیم ببینیم موتورش 🏍کدام است⁉️همه گیج بودیم، متوجه نمی شدیم چی به چی است. 🔰با اینکه سوئیچ به موتور نمی خورد⭕️ اما میدانستیم این سوئیچ موتور ، چون یک تسبیح سبز رنگ به آن آویزان بود.یکی از بچه ها سوئیچ و تسبیح📿 آویزان به آن را برد بالا؛ شب بود🌚 ولی دیدیم...😢 🌷روایت سوم↯↯ 🔰فردای آن اتفاق به برگشتیم. یکی از دوستانی که رفته بود بیمارستان🚑 برای کارهای خودش، تعریف می کرد:به بیمارستان که رسیدم و متوجه شدند از رزمنده های یگان هستم، اطلاع دادند که دو نفر از بچه هایمان شدند🕊 و برای شناسایی به محلی بروم که پیکر آن دو شهید🌷 بزرگوار بود. و را شناسایی کردم... 🔰چون دو ساعت⌚️ قبل از آنها یک عملیات دیگری هم داشتیم، در جریان نبودم؛ گفتم: "کی این اتفاق افتاده⁉️.."حالم بدتر شده بود و داشتم برمی گشتم که مجددا گفتند: "صبر کن دیگر هم هست..."خیلی منقلب شدم، گفتم: "مگه چه خبر شده؟! ⁉️ 🔰وقتی برای شناسایی رفتم، یک نشانم دادند که به یک رنگ آویزان بود؛ همان جا گفتم: "این دهقان امیریه😔"آخر هم عامل شناسایی اش شد همان سوئیچ همراه با 📿... 🌷🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴🍂🌴🍂🌴 🌾محسن به #راحتی من و پسرش را رها کرد ، زیرا خدا عشق💓 اصلی او بود . همه از آن #میزان عشقی که م
💠 ؟؟ 🌷در موسسه یاد گرفته بودیم که هر کداممان حداقل با یک دوست باشیم♥️ دوست من شهید نور محمدی🌷 بود و دوست محسن، عمویش🌷 قبر این نزدیک هم بود و هر موقع با هم می رفتیم گلزار شهدای نجف آباد، مسابقه می گذاشتیم😅 🌷عقیده داشتیم هر کی زودتر برسد، حاجتش روا می شود👌 محسن همیشه زودتر می رسید. آخرش هم زودتر روا شد😔 📚برشی از کتاب 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh