eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹باز هم یک ی بدون تو 🔸باز هم همان قدیمی😭 🔹و باز هم مالامال 🔸در عصری که بدون تو💕 🔹به متصل می شود😭 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بر شانه های دلم کوله باری سنگینی می‌ݣــند کوله باری پر از دلم می شکند💔 زیر بار این همه دلتنگــی با پــرهاے باز سوی آسمــا‌ن‌ها می رود🕊 می‌رود سوی ناشـــناختنی‌ها شــاید این بار در آن اوج به رسد دلتنگـــتم 😔 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#از_گمنامی_نترس از اینکه #اسم و رسمی نداری از کارهای کرده ات به نام دیگری از تنهایی ات درعین #شلوغ
📝 💠گمنام آشنا سلام! 🌾باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی میشوی به خواب عقربه های ساعت⏰ هایم تا فراموش نکنم🚫 اروند خروشان و کوسه هایش را. های گم شده در والفجر8 وکربلای 4را. 🌾زخم های دهان باز کرده و غروب سرخ 🌥هویزه را. تو می آیی مثل همیشه . ! ومن چه ساده دل میبندم💞 مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع ⚰کوتاه نیم روزی و من هم دل برمیدارم💕 و سلامهایم را بدوش میکشم و به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا… 🌾اما دل خوشم به دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد 😔. امان ازاین تجربه های مکرر ! این بار که بیایی دلم هزار تکه است💔 برای هزار بغض نشکسته😢,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته… 🌾شیون شعرم به زاری نمیرسد❌ اما دلم خوش است که میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و بر خواستم ,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم😭 🌾قربان درد دلت ! گمنام آشنا💫!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک🌫 و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های ! 🌾چقدر لازم است بیایی و دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها🚗.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه گم شده است😞. تشنگی شهر جگرم را و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای 【عقل منهای درد】 , 【آدمهای عافیت طلب】 , 【آدمهای عشق به علاوه پول 】, 【مردان زن به توان بیست】 , 【زنان تکاثر و تفریح】بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای هایشان گم شده اند!! 🌾بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که تا دیگر نذر کنار مزار نداشته ات محال نباشد. 🌾 ! همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت⚰ تو تبرک شود, همین که نگاه سوخته ام بدرقه خاکی🌷 و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه💗 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•🍃♥️🍃• تمام هایم را نذر کرده ام تا تــ🌷ــو همان باشی که صبـ☀️ـح یکی از روزهای خدا عطر ام رابه باد🍃می سپارد ... 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ ↲به روایت همسرشهید 4⃣ 💟سر اونقد ذوق زده بود که منو هم به هیجان می آورد. وقتی خطبه جاری شد و رو گفتم صورتمو چرخوندم سمتش تا بازم اون لبخند زیبای همیشگیشو ببینم😍 اما به جای اون لبخند زیبا اشکای شوقی رو دیدم که با تو چشاش حلقه زده بود. همونجا بود که خودمو زن دنیا دیدم 💟محرم که شدیم. دستامو گرفت و خیره شد به چشام، هنوزم باورم نمیشد بازم پرسیدم: چرا من…⁉️ از همون لبخندای دیوونه کننده تحویلم داد و گفت: قسمت من بودی و من قسمت تو قلبم از اون همه خوشبختی تند تند میزد💗 و فقط خدا رو شکر میکردم به خاطر عزیزی که بهم داده بود 💟هر روزی که از عقدمون میگذشت بیشتر به هم میکردیم. طوری که حتی یه ساعتم نمیتونستیم بی خبر از هم باشیم. هیچ وقت فکرشو نمیکردم تا این حد مهربون و احساساتی باشه به بهونه های مختلف واسم کادو🎁 میگرفت و غافلگیرم میکرد. وقتی صحبت از برگشتش به پیش اومد خیلی دلامون گرفت. بغض و از همون موقع تو چهره هردوتامون پیدا بود 💟وقتی که رفت یه دل سیر دور از چش همه گریه کردم😭بعدشم پناه بردم به دفترچه دلنوشته هام، تقریبا هر روز زنگ میزد سعی میکرد با شوخی و خنده دلتنگیامو کم کنه خیلی فکر بود. همه سعیشو میکرد تا من احساس ناراحتی نکنم، وقتی گفت داره میاد مرخصی، اونقده ذوق کردم😍 که همه خونواده خنده شون گرفته بود. هر بارم با گل و شیرینی مستقیم میومد خونه ی ما ... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 🌾کاش دفترشعرهایم چراغ جادو بود تا هر وقت از سرِ به رویش دست میکشیدم از درونش با لبخندبیرون مےآمدی😍 اومدم بهت بگم عصرت بخیر دوستت دارم♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ ↲به روایت همسرشهید 4⃣2⃣ . 💟خونه برادر شوهرم مهمون بودیم دلم شور میزد حالا که اینجاییم نكنه زنگ بزنه خونه!! تو همین فکر و خیال،تلفنشون زنگ خورد تماس گرفته بود خونه مادرم وقتی کسی جواب نداد زنگ زده بود خونه داداشش دلم عجیب واسش تنگ شده بود متوجه حالم شده بود گفت : "چی شده خانومی...؟ بچه ها چیکار میکنن...؟" 💟با زحمت بغضمو خوردم و گفتم : "تا یه چیز میشه سریع گریه میکنن" خندید و گفت: "دلشون واسه باباشون تنگ شده" گفتم :"آره به خدا" از لحن و حالت حرف زدنم خنده ش گرفت دیگه بغض امونم نداد پرسید:چیزی شده خانومی؟" گفتم :راستش دل ما هم تنگ شده! با خنده گفت: ای بابا مگه ما هم داریم…؟" گفتم:"آره"گفت:پس اینو بگووو بچه ها بهونن" 💟دیگه اشکام بوضوح سرازیر شده بود و گفتم: "آقا مهدی کی میای…؟"گفت:"با خداست" صداش خسته بود مثل قبلنا که زنگ میزد نبود الان که فکرشو میکنم میبینم انگار یه چیزی میخواست بهم بگه که بیقراریام اجازه نداد حرف دلشو بزنه گفتم :خوش میگذره…؟ با لحن خاصی که خالی از حس دلتنگی نبود گفت: "بدون شما مگه قرار بگذره...؟" اشکامو پاک کردم سعی کردم بغضمو بخورم تا نفهمه تا مثه همیشه خوشحال کنه 💟مکثی کرد و گفت:”خطا خرابه معلوم نیست بتونم زنگ بزنم نگران نباش مراقب خودتون باشید خداحافظ..." و این آخرین تماسش بود تا ۳_۴ روز خبری ازش نبود دل تو دلم نبود خیلی دلواپس بودم همه ش منتظر بودم که خبری بهمون بدن جرأتم نداشتم به کسی زنگ بزنم وخبری بگیرم تو بی خبری سرکردن خیلی سخته خیییلی(همسر شهید مهدی خراسانی) ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺 چشمی از ببخشایم تا رود آفتابـ☀️ بشوید مرا .. 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ♥️ #خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی ↲به روایت همسرشهید 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_چهارم . 💟خونه برادر
❣﷽❣ 📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 5⃣2⃣ 💟آروم و قرار نداشتم همه ازم میپرسیدن چرا ناراحتی…؟ منم هر بار بهونه می آوردم دلواپسیم واسه آقا مهدی باعث شده بود واسش صدقه بدم تا شاید یه نمه دلم آروم شه حس غریبی داشتم انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده ولی نمیخواستم باور کنم. از وقتی که رسیده بود یه روز در میون تماس میگرفت منم خونه مادرم بودم خیلی صحبت نمیکردیم 💟احساس آشکاری تو حرف زدن و طریقه پیامش بود که دلمو بیشتر بیقرارش میکرد تماس که میگرفت اصلا دلم راضی نبود گوشی رو قطع کنم از حال بچه ها میپرسید بعد کمی مکث میکرد و میگفت: "خودت چطوری… خوبی…؟مشکلی که ندارین…؟" سعی میکردم طوری جواب بدم که دلواپس نشه میگفت :"صبر کن خانومم زود تموم میشه..." خوب میدونست چقد سختمه که خونه کسی باشم اونم با دو تا بچه تحمل دوریش واقعاً واسم سخت بود همه اينا رو خوب میدونست 💟میگفت: "میام و میریم خونه مون جبران میکنم" مدام به خاطر غیبتش ازم عذرخواهی میکرد حالشو که میپرسیدم،میگفت:"خوبم ...شکر..." ولی لحن کلامشو خوب میشناختم اکثراً شبا زنگ میزد اگه بچه ها بودن باهاشون حرف میزد واز پشت گوشی میبوسیدشون عادتم داده بود به یه روز در میون زنگ زدن ؟منم همیشه منتظر تماسش بودم یک نگام به بچه ها بود و یک نگام به تلفن (همسر شهید،مهدی خراسانی) ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔅بوی غربت میدهی اےآشنای جمعه ها 🌀درددارد درد هوای جمعه ها 🔅وحشت دنیای عذاب آورشده 🌀چاره ای باید بیندیشی برای 🔅هر بالا سخت می آید نفس 🌀وای از چه میخواهد بلای جمعه ها⁉️ 🔅مرگ تدریجی ست این کاشکی 🌀میشدازتقویم خط زد📆 ردپای جمعه ها 🔅تلخ تلخم قصه ی تکراری 🌀چشمهای خیسمان😢 شد مبتلای جمعه ها 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌙❣🌙❣🌙❣🌙 ما در وسط معرکه‌ی عشـ❤️ــق چه بود❓ غم و و حسرت 😔 همه یکجا با هم .. ؛👨‍👩‍👦‍👦 تصویری از وداع همسر و فرزندان مدافع حرم رشید🌼🍃 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh