🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکر
🌾ای خدا فکرمان را #بسیجی کن
وقت پرواز🕊 مرا خلیلی کن
🍁هم مرا غیرت بسیجی ده
هم #دلم ❤️وصل بر شهیدی کن
#شهید_غیرت ✨
#شهید_علی_خلیلی 💞
تا ابد مدیون خون شهیدانیم...✨
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بابایی! "پنجشنبه ها" تو رو بیشتر کنار خودم💕 #حس میکنم عطر تَنت میپیچه💫 همه جا #پنجشنبه_ها قلبم
#عاشقانه_شهدا💞
💥ازدواج من و #عبدالرحیم،ڪاملاً سنٺے بود. روزےڪہ بہ خواستگارے بندہ آمدند، همسر شہیدم گفت: «من دنباݪ عاقبٺ بخیرے و #شہادٺ هستم و دوسٺ دارم همســ💍ـر آیندہ ام نیز با من همقدم باشد...».
💥ایمان و عشق بہ اهݪ بیٺ(ع) در همان روز خواسٺگارے در چہــ🙂ـرہ اش متبلور بود و باڪلام دلنشینش ڪہ بوے خدا میداد، من را جذب ڪــ😍ـرد.
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #داستانهای_مهدوی
1⃣ #از_او_بگوئیم🌸
•••♥️
🌸دیروز برای اصلاح سر به #آرایشگاه محلهی جدید رفتم. با آرایشگر درباره ی موضوعات مختلف صحبت کردیم. او گفت: من باور نمیکنم #امام_زمان وجود داشته باشد! پرسیدم: چرا⁉️
🍃آرایشگر جواب داد: مگر شما نمیگین او پدر فقیران و یتیمان و گرفتاران است. پس چرا دنیا از #فقر و گرفتاری و درد و رنج پر شده؟ اگر امام زمان وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشه❌ اصلاح تمام شد اما اشکال آرایشگر بی پاسخ مانده بود. به او گفتم راجع به این موضوع بعدا صحبت میکنیم.
🌸آرایشگر لبخندی زد و به شوخی گفت: باشه برو دَرسِت را بخون و بیا! به محض این که از آرایشگاه بیرون آمدم، در خیابان مردی #ژولیده را دیدم با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده. برگشتم و به آرایشگر گفتم: میدونی چیه؟ به نظر من تو این شهر آرایشگری وجود ندارد😒
🍃آرایشگر با تعجب😳 گفت: میدونم منظور دیگری داری، اما چرا این حرف را میزنی؟ من که همین الان موهای تو را کوتاه کردم. با خوشرویی گفتم: نه! آرایشگری وجود ندارد، چون اگر وجود داشت، اگر #تو وجود داری ،پس چرا آن مرد با موی بلند و ظاهر ژولیده است؟
🌸آرایشگر جواب داد: خوب معلومه! او به من #مراجعه_نکرده وگرنه ردیفش میکردم. گفتم: آفرین گل کاشتی! دقیقاً👌 به نظرم نکته همینه. امام زمان هم وجود داره! ولی مشکل اینه که مردم به او مراجعه نمیکنند🚷 مردم به همه جا مراجعه میکنن الا اونجایی که خدا معین کرده😔
💥ای کاش ما قبل از این که امام زمان را #متهم کنیم بهش مراجعه کنیم تا کمکش را درک کنیم👌
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان_عج🌺
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_51.mp3
12.16M
#چگونه_عبادت_کنم ❓۵۱ 🤲
💢ما شبیه یک دانه، زیر خاکِ دنیاییم،
و باید تمام حجابها را از روی روحمان، کنار زده و از زیر این خاک بیرون آمده و جوانه بزنیم.
اگر عباداتِ مان، نتوانند به قدکشیدنِ روح ما و دریدن حجابهای ظلمانی کمک کنند؛
عباداتِ موثری نبودهاند❗️
#استاد_شجاعی👆
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا♥️ ❣همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد، که هر وقت #دلخوری از من داری و نمیتوانی ابرا
🍃🍃🍃🍃🍃
💞لبخند 😅زدنشان دليل خاصے نميخواست
شايد آنها جز #زيبايے چيزے نميدیدند
لبخند پيروزے ❓
مگر غير از اين است كه در راه خـدا
چه بكشے و چه #كشته شوے پيــروزے ❗️
#شهید_پویا_ایزدی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣ #قسمت_ششم 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
7⃣#قسمت_هفتم
💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریهاش بهوضوح شنیده میشد.
💢 زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرینزبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیباییام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
💠 حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشیها بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!»
💢 انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد :«مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچههاش برمیگردم!»
💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.
💢عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»
💠 نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه میرفت.
💢تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس کردم.
💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»
💢 شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
💢 همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.
💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتابترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام گرفت.
💢نماز مغرب و عشاء را بهسرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.
💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
💢ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.
💠 شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود.
💢 با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریهای که دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم.
💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویههای مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچهات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»
💢 کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
1_55658442.mp3
5.25M
🌙✨*🌙✨*🌙✨*🌙✨*🌙
🌷جامانـده ترین
🍃لالهء باغ شهدایـــم❗️
دلتنگــی ِ #صـد قافله دارم،
گلــه دارم... گلــه دارم.... ‼️
🌷حال یک جامانده را #جامانده می فهمد فقط....
#شبتون_شهدایی🌟
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🦋ظهور کن نگار من بیا که از سر شعف
🌱فدای قامتت کنم دو #چشم اشک بار را
💫تمام لحظه های من #فدای یک نگاه تو
🌱بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣💕❣💕❣
🦋پروانه اگر در..
ره عشق💞
🕊 بال و پر افکند
من بال که هیچ ...
جان و دلی ❤️باختم آنجا
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾ای خدا فکرمان را #بسیجی کن وقت پرواز🕊 مرا خلیلی کن 🍁هم مرا غیرت بسیجی ده هم #دلم ❤️وصل بر شهیدی
🌹🍃🌹🍃
🔻خاطره بسیار جالب از #شهید_غیرت💖... 👇
🔸علی قائل به این بود که امر تربیت نیاز به سیر و زمان⏱داره.
به این نبود که یه جوون با #وضع خراب داخل خیابون ببینه بعد بهش بگه این چه وضعیه، چرا داری این طوری میگردی و...
♦️میرفت با طرف مقابل #رفیق میشد
انقد توی دل 💓این جوون، دانشآموز، پیرمرد و... جا میگرفت که طرف خود به خود سیره زندگیش عوض میشد.
🔹دغدغه داشت این جوون هایی که داخل خیابون هستن این بچه ها رو آشنا و مأنوس کنه با امام #رضاو میدوید، نفس میزد، پول 💴خرج میکرد، چقدر زحمت میکشید برای همین #تحول✨جوانان .✔️
#شهید_علی_خلیلی 🌷
#مربی_مجاهد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#تلنگر
🌼قلـــب انسان❤️
همانند حوضی است ڪه چهار
جویبار، همیشه #آبشان 💧در آن می ریزند...
🌾اگر آب این چهار #جـویبار پاڪ باشد، 💧قلب💓انسان راپاک و زلال میکنند✅
🍄اما اگر #آب یڪی یا دو
تا یا چهارتای این جویبارها
آلوده باشند قلب 💞را هم آلوده میڪنند.
🍃جویباراول: چشم است👀
🍂جویبار دوم: گوش است👂🏻
🍃جویبار سوم: زبان است👅
🍂جویبار چهارم: فڪرو ذهن🧠
#مواظب_این_جویبارها_باش✅
#شهدا_شرمنده_ایم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🏴✨🏴✨🏴
♦️امام جواد عليه السلام فرمود:
هر كس بدون آگاهى كار كند، بيش از آنكه درست كند، خراب مى كند.
🗒 بحار ج۷۸ ص۳۴۶
#امام_جواد «ع»
#شهادت_امام_جواد «ع»
#تسلیت🖤
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_5814603480685349263.mp3
1.78M
🎤مداحی بسیار زیبا و سوزناک
به مناسبت شهادت
میوه دل امامرضا علیهالسلام
🔳 #شهادت_امام_جواد (علیه السلام)
اشکتون جاری شد
التماس دعا...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page277.mp3
715.5K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نحل✨
#قرائت_صفحه_دویست_هفتاد_وهفت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂خنده هـايت😍 آنچنان جادو كند #جانِ_مرا💗 🍂هر چه غــ💔ـم آيد سرم #هرگــــز نبينم آفتی #شهید
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهید_حجت_الله_رحیمی💞
🌾ولادت:1368/12/24
🌾شهادت:1390/12/18
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #شهید_حجت_الله_رحیمی💞 🌾ولادت:1368/12/24 🌾شهادت:1390/12/18 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
2⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️خـلاصہ ای از زنـدگے شهـید📜
شهید رحیمی از #ویژگیهای اخلاقی و شخصیت و معنوی خاصی برخوردار بوده است و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان، گفتن #یا_زهرا و #یا_علی در ابتدا و انتهای مکالمات تلفنیاش به جای سلام و #خداحافظی اقامه نماز اول وقت زبان و خاص و عام بوده است
♻️ایشان بسیار انسان #محجوب صبور و مهربان بودند و در فضای خانواده یک الگو برای دیگر فرزندان بود. ایشان همیشه با همان لبخند ☺️زیبایشان به پدر و مادر خود احترام و دستهایش را با رضایتی کامل و عشقی 💗خاص میبوسید.
♨️شهید علاقه و #تعصب خاصی نسبت به اهل بیت (ع) به خصوص #حضرت_زهرا(س) داشتند و در هر کاری از این بانوی کریمه مدد میجوستن و ذکر یا زهرا (س) را همیشه بر لب داشتند.✅
♻️ایشان همیشه #لبخندی ملیح و زیبا🌷 به لب داشتند و ظاهری دلنشین و باطنی پاک.
شهید شیفته و دلباخته قدوم مقام معظم رهبری بودهاند و همیشه نگران حالات #حضرت_آقا بودند و به همین دلیل میتوان او را به حق از جوانان نسل سوم انقلاب نامید.
♨️ایشان طبق عادت دیرینه خود به دیدار خانوادههای شهدا در روستاهای محروم میرفتند و #برایشان مواد غذایی و غیره تأمین میکرده و بسیاری از این کارهای شهید بعد از شهادتشان آشکار شد و بیشتر کارهایشان را فی سَبیلِ اللّهِ انجام میدادند
♻️وی در فتنه سال ۱۳۸۸📆 با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان خوزستان نقش فعالی در بصیرت افزائی به مردم داشت. وی همچنین در مدیحه سرائی خود به موضوع بیداری اسلامی اهتمام جدی داشته است .
♨️شهید رحیمی در حالیکه تنها 6 روز تا تولد 22 سالگیاش باقی مانده بود در ساعت 7:45 صبح🌤 مورخه 1390/12/18در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس🚎 کاروان راهیان نور #بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند کنار آبادان بود
♻️بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از #ناحیه پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 ↽به دنبال شهادت🌷و #شهید شدن نباشیم❌ ↽به دنبال #مثل_شهدا زندگی کر
🦋🍂🦋🍂🦋
🔴 بهش گفتم:
ابرام جون،تیپ و #هیکلت خیلی جالب شده
تو راه که میومدی #دوتا دختر پشت سرت داشتنداز تو حرف میزدند.
جلسه بعد رفتم تا ابراهیم را دیدم خندم😁 گرفت.
🔵پیراهن بلند پوشیده بود و شلوارگشاد❗️
و بجای ساک ورزشی #لباسها 👕را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود.
+ماکجا، شهدا کجا❗️
#شهید_ابراهیم_هادی💐
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh