eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (
❣﷽❣ 📚 💥 4⃣1⃣ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. 💢گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» 💢پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. 💢در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. 💢هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. 💢با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. 💢عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. 💢صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. 💢صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» 💢دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» 💢 اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» 💢و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
1_13171576.mp3
5.01M
🌴شهدا شرمنده ایم 🎙حاج میثم مطیعی 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💫❣💫❣💫❣💫 ☘یک تکه ، نورید شــ✨ــما 🍀اسطورۀ غیرت و شـ✨ما 🍀رفتید اگر چه، زود برمی‌گردید 🍀زیرا که ذخیرۀ شـ✨ما 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌼🌼🍃🌼🌼🍃🌼🌼🍃 ❣ ❣ 🦋روزها از پیِ هم میگذرندوگناهان بی شمارمانه تنها قـــ❤️لب‌تان را آزرده کہ در قرنطینہ تنهایی اسیرتان ڪرده استـ ... 🦋روزها از پیِ هم میگذرند ومابرای ظهورتان کارے نڪرده ایم پیِ هم میگذرند تنهایی پشت تنهایی و درد روے درد انبار میشود 😭 🦋و تنها یڪ حال تمام عالم را خوب خوب میکند خبر امدن شـ✨ما😍یا مهدی مرادردیست‌‌دور‌از‌تــو‌که‌‌نزد‌توست‌‌درمانش 🌤 در افق آرزوهایم تنها 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌷🕊🌷🕊 دفتــــر 📒 خاطراتتان بنویسید: هر چہ ڪہ داریم ز داریم...👌 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_زرنگ_ترین_انسان_ها.mp3
876.6K
♨️زرنگ ترین انسان ها 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰‍آن شب، شب عجیبی بود. #باران میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول
⚘﷽⚘ 📌دعوت شده پیامبر 🔰همسرشهید: به آقامصطفےگفتم براےاتمام حجت وآرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم وقتےرسیدیم حرم میکشیدم واردحرم شوم چون ازخدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهدآیاراهےکه میرویم درست است یانه❓ 🔆وآیاحضرت آقا راضےبه این کارهستندیانه و خوبے باخواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. وقتےاستخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبربا دعوت انسانهاے میکند به او اجازه دهید. 🔰ازآقاعلےبن‌موسے همانگونه که تاکنون مراقبم بودازاین پس نیزهوایم راداشته وصبورےنصیبم کند هنوزازحرم مطهربیرون نرفته بودم که به آقا مصطفےگفتم:به گمانم امام رضا(ع)برمن منت گذاشتن 🔆وصبورےبسیارےبه من عطاکردند. آرامشےخاص وجودم رافرا گرفته بودوازآن همه . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤میدانم رفیق شرح را زیاد شنیده ای، غافل از شرح امامانش ... اینک برایت از اویی خواهم گفت که لقبش"علویٌ بین علویَین" است، چرا که نسبش هم به میرسد و هم . اویی که سعی در برپا کردن نظام علوی داشت، آن هم در شرایطی که گروهی از مردم برای افکار باطلشان میجنگیدند، ان هم در روزگاری که باید تعویض میشد اسلام تحریفی رسوخ کرده با حقیقت قرآن و واقعی ... 🖤در این روز ها لعنت و نفرین وآه و سوز دیگر کارساز نیست. باید جنبشی را پدید اورد، حال مهم نیست که چه زمانی به ثمر بنشیند چرا که حتی ایشان هم در زمان فرزندشان به اوج رسید و این مبارزه بیشترین کارشان هم بود 🖤میدانی این روزگار یک کم دارد یک شکافنده ی حقایق قرانی و دانش های اسلامی؛ اصلا باقر علم الاولین یعنی این✅ای کاش یک صندوق از همان جنس صندوقی که امام سجاد به ایشان داده بود به ما نیز قرض می دادند تا شویم چراکه در این صندوق خبری از مال و دنیوی نیست بلکه از انباشته از دانش یا حاوی سلاح رسول الله است. 🖤 ها تنها یک روز غم انگیز در تقویم نیستند تلنگـ💥ـری هستند برای ما، تا شاید به دنبال شناخت برویم و در این میان عملی. ✍پ.ن: گذری برکتاب انسان 250ساله ✍پ.ن: بحارالانوار ج 46 ص229 (ع)🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh