eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
انا لله و انا الیه راجعون🖤 حاج محمدسلیمانی پدر شهیدان والا مقام قاسم ویعقوب سلیمانی🌷 به فرزندان #شه
💠وقتی «حاج قاسم سلیمانی» برای « » فاتحه خواند 🔰پس‌از رجعت پیکر پاسدار شهید مدافع حرم «علی سعد» در فروردین ۹۸📆 که در بهمن۹۴ در به شهادت رسیده وجاویدالاثر گردیده بود، سردار حاج قاسم سلیمانی🌷 بدون اعلام قبلی به دیدار خانواده ی این شهید در شهر امام شهرستان دزفول می‌آید🚗 🔰حاج قاسم پس از این دیدار برای ادای احترام به مزار این معظم و سایر شهدا، در بین خیل عظیمی از مردم شهید پرور👥 شهر امام و میانرود دزفول در اسحاق‌ابراهیم حاضر می شود. 🔰پس از قرائت فاتحه بر مزارِ شهدای سعد، لابلای مزارهای مطهر گلزار🌷 قدم می زند و اسامی شهدای مدفون در آن را از نظر می گذراند که ناگهان نگاهش👀 روی سنگ مزار یکی از شهدا ثابت می ماند " " 🔰این تشابه اسمی برای حاج قاسم؛ آنچنان جالب و دلنشین💖 به نظر می‌آید که سراغ از شهید و می‌گیرد و سپس لبخندی روی لب هایش شکوفا می‌شود☺️ و می‌گوید: «انگار ما هم ایم و نمی دانستیم!» 🔰و امروز سلیمانی و قاسم و یعقوب سلیمانی همنشین هم در بهشت برزخے🌸 پروردگار هستند .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🏴 فزت و رب الکعبه 🔰سپهبد : 🔸وقتی شمشیر بر فرق مبارک فرود آمد، این جمله را فرمود: "فزت و ربّ الکعبه" به خدای کعبه رستگار شدم. 🔹این رستگاری دو وجه دارد: یکی آسودگی از ، یکی رسیدن به آن جایگاه بزرگی که امیرالمؤمنین در آن به سر می‌برد. 📸 تصویر: حضور در حرم مطهر حضرت امیرالمومنین، علی علیه‌السلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸زندگی ما خیلی #ساده شروع شد. محل کارش تهران بود ‌شهرداری واسه همین یه سری لوازم خونه مثل تلوزیون📺 ی
🔰به حسین بواس گفتن: حسین، تو که نیستی، نمیترسی بعد از شهادتـت، فراموش بشی⁉️ میگفت: ما و به شوخے میگفت اگر شهید شدم بزنید "ڪارگر شهید حسین بواس"🌷 🔰از او پسری به نام به یادگار مانده است و پسری دیگر به نام که بعد از شهادت پدر، به دنیا آمد. همان پسری که وقتی شهید حاج نماز میخواند گلی🌹 را در نماز به او میدهد. 🔰شهید بواس علاقه خاصی به داشت یک شب بدون اینکه شهید حامد کوچک‌زاده🌷 را بشناسد خوابش را دید، از فردا عضو و از این طریق ارادت خاصی به او پیدا کرد 🔰در عالم خواب شهید کوچک‌زاده به او گفته بود به زودی به میرسی روزی که با شهادت یکی از بزرگان ایران مصادف است💔 و آن بزرگ شیرازی بود که در ۲۱ فروردین به شهادت رسیده بود. 🔰حسین سه بار به رفت که سرانجام در ۲۱ فروردین ماه سال ۹۵📆 طبق خوابی که دیده بود در سوریه به شهادت رسید و به ملکوت اَعلیٰ پرواز کرد🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📸تصویری از شهدای شاخص سال ۹۹ سردار دل ها حاج شهید شهید مدافع حرم معلم شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #خاطره_شهدا 🌷زنگ زده بود وقت گرفته بود بیاید مطب من، مطب یه #روانشناس. 🌷نه که یک آدم معمولی باشد
دو در یک قاب ۲۱خرداد سالروز شهادت سپهبد علی 🔸ویژگی‌های منحصربفرد شهید صیاد شیرازی از وی شخصیتی بی‌نظیر👌 ولایتمدار و محبوب ساخته است. اسناد و نیز از همین روحیه و صفای باطنی حکایت دارد. 🔹همین دست خصوصیات و ویژگی‌ها بود که در شخصیتی نظیر سپهبد شهید تبلور یافته و او را به فرماندهی بی‌بدیل😍 تبدیل کرده بود. چه اینکه بررسی آثار، افکار و اندیشه‌های این دو سپهبد👥 شهید نشان از وجودی و اشتراکات فراوان ایشان دارد. 🔸یکی از همین اندیشه‌های مشترک رمز در دیدگاه این دو شهید است. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 در سخنانی درباره رمز عاقبت‌بخیری گفته بود: والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری قلبی♥️ و دلی و حقیقی ما با این حکیمی [رهبر معظم انقلاب] است که امروز سکّان انقلاب را به دست دارد✊ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5827734840681693406.mp3
2.91M
🎤 من هستم یک سرباز ایرانی فرمانده ام ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت می شود♥️ 🌹پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم🌷 شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان 📌آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ است! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 8⃣1⃣#قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای
❣﷽❣ 📚 💥 9⃣1⃣ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💢 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» 💢 عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» 💢لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» 💢 حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. 💢 غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» 💢 احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. 💢 حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. 💢تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. 💢 ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💥💫💥💫💥💫💥 ✍ دست نوشته سردار اسلام حاج که در دیدار با خانواده شهیدحسین بواس🌷 این جمله را روی تصویر شهـ♥️ـید نوشت: 📝بسمه تعالی. فدای این هایی که در "راه خدا" داده شد😭 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 1⃣2⃣#قسمت_بیست ویکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣2⃣ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💢 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. 💠صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💢 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» 💠و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💢یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» 💠پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💢 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💢 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💢 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💢 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💢 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حاج منافقین و رجوی را با خاک یکسان کرد ✔️ 🔹سردار : امروز شما آمریکایی‌ها این زباله‌های بیرون‌ریخته‌ی ملت ایران را، و ضدانقلاب را جمع می‌کنید و به اینها دل بستید. 🔸آیا آمریکا این هست⁉️ یک دختر یا زن ولگردی را به تلویزیون می‌چرخانید و امیدتان به این هست؟ این همه‌ی توان شماست؟ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✨🌹✨🍃🌹✨🍃✨🌹✨ ♥️امسال این مؤدب حاج‌ به آقا و نگاه پر از ♥️ محبت 💞حضرت به سردار دلها رو تو بیت نمیبینیم.😭 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_5827734840681693406.mp3
2.91M
🎤 من هستم یک سرباز ایرانی فرمانده ام ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚩داغ دست مقطوع انگشترت 🏴اسم جسم قاسم اربا اربا . . .😔 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_خدا♥️ 💠قبول کرده بود سخنران یادواره شهدای روستا باشد . وقتی متوجه شد برای مراسم مردم را باز ر
🏴 لوح | تـ✨ـو در دستِ (ع) تصویرسازی نمادین از دست# قطع‌شده علمدار جبهه مقاومت در دست علمدار کربلا😔 🏴 🚩 🌸اثر: علیرضا باقری 🦋شاعر: میلاد عرفانپور 🌸خط: مهدی دقیقی 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
•° 🌈فقط یک #بغڵ نبود منطقه‌اے بود پُراز آرامش😌 ☁️دلمون‌براتون #‌تنگ‌شده😔💔 #علمدارایران #شهی
🔻برای منتشر شد 📝نامه جانکاه حاج خطاب به یارهمیشگی خود : قول می‌دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت🌸 نشوم 🔹بیست سال اخیر، مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود. می‌داند با هریک از آنها که از دست داده‌ام چه بر من گذشت؛ همیشه نگران بودم تو را هم از دست بدهم. 🔹من همه 🌻 را از دست داده ام و عزادار🏴 ابدی آنها هستم، 😔لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم کنم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم چرخیدند و جلو چشمم هستند. 🔹️ حسین عزیزم! اجازه نده روزمرگیروزانه و دنیا یاد دوستان را از یادت ببرد. یاد اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_خودش♥️🌷 🔰روایت سردار#شهید_قاسم_سلیمانی ازسردار #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی جانشین اطلاعات عملیات
🔰 روایت سردار شهید حاج از شهید 🌷 💢گفته بود بین ایرانی ها ،از همه بیشتر حاج قاسم را دوست دارد و رابطه اش با او رابطه ی سرباز و فرمانده است و افتخار می کند به اینکه سرباز او باشد. 💢بعد از آزادسازی موصل ،حاج قاسم به ابومهدی اشاره کرد و گفت: ابومهدی یک شهید زنده است.مجاهدی است با چهل سال مبارزه.ما سرباز ابومهدی بودیم ،هستیم و افتخار می کنیم به او. 📎 مجموعه مثل خودش ،تهیه شده در حوزه هنری کرمان 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✅ خواب پسر شهید مدافع حرم و حضور حاج قاسم سلیمانی در مراسم خواستگاری اش 🔺لطف کن یک بار این کلیپو بب
🔺 صحنه‌های عملیات دفاع مقدس، جلوه‌های عمل مقدس است 🔺️ سپهبد سلیمانی، مهرماه سال گذشته: عمل مقدس؛ یعنی هویتی که برای دیگران موج می‌زند و خود را نمی‌بیند. تنها چیزی که نمی‌بیند خود است. شب‌های عملیات به تعبیر رهبر معظّم انقلاب شب‌های قدر این انقلاب بودند. 🔺هیچ خودیت و وجود نداشت و عمل مقدس بود. مثل برادری که با گریه،😭 برادرش را راضی می‌کرد که بماند تا خودش برود یا مثل حماسه‌ی کربلای ۵. عاشورا 🏴این دفاع مقدس است. دفاع مقدس؛ یعنی عمل خود فراموشی. 🔺 به تعبیر آن شاعر که می‌گوید: تا فراموش خودی یادت کنندبنده گشتی آزادت کنند. ۹۸/۷/۸ 🏷 دفاع مقدس در 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🚨بیانیه‌ی دختر شهید درباره ردیف بودجه اختصاص یافته سال ۱۴۰۰ برای بنیاد فرهنگی شهید سلیمانی 🔰ردیف بودجه بنیاد مکتب حاج‌قاسم را به حل مشکلات مردم و ترویج مکتب آن شهید اختصاص دهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🚨بیانیه‌ی دختر شهید #قاسم_سلیمانی درباره ردیف بودجه اختصاص یافته سال ۱۴۰۰ برای بنیاد فرهنگی شهید سلی
‏اين خانواده از فرد هتاك به تصوير حاج ‎ ميگذرند بودجه اى كه به ‎ اختصاص داده بود رو به حل مشكلات مردم اختصاص دادند. اين همون ‎ است👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرزند شهید : بین بایدن و ترامپ تفاوتی وجود ندارد❌ 🔹زینب سلیمانی در مصاحبه با راشاتودی: ترامپ دستور داد پدر من را کنند و بایدن نیز از این اقدام حمایت کرده است. هردوی آن‌ها از یک سیاست مشخص پیروی می‌کنند☝️ 🔹بعد از ترور پدر من، آمریکا تصور می‌کرد که همه چیز متوقف می‌شود، اما آن‌ها اشتباه می‌کنند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دخترها هم شهید میشوند یا شهید پرور🌷 می شوند خواهرم تو مانده ای که #دفاع_کنی ⇜ازآنچه که شهدا برایش
: عده ای از شهید میشوند آن هم گمنام🌷 دخترانی که چادرشان بوی (س) میدهد. دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند✅ دخترانی که بار سنگین را به دوش میکشند ولی به چشم نمی آید؛ چون ندارد چون از روی این کار را انجام میدهند. چون فقط با تغییر دکور خانه، دیگران متوجه میشوند خانه🏡 تغییر کرده و کارهای دیگرشان به چشم نمی آید دخترانی که بوی غذایشان🍲 در خانه میپیچد. به فرزند کوچکشان یاد میدهند😍 برایش کتاب میخوانند به ظاهر خود و کودکشان میرسند در پای منتظر هستند منتظر آمدن صدای . ین کارها بماند کنارش مشغول هستند📚 دخترانی که به دور از "چشم و هم چشمی" زندگی میکنند و بر سخت نمیگیرند⛔️ خواسته هایی که در توان همسرشان را به زبان نمی آورند. اینها همان های گمنامند. جهاد میکنند فقط در میدانِ نیستند. کار میکنند فقط آچار به دست نیستند❌ برای همین میگوییم گمنامند آنها علاوه بر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند. روی مزارشان نمینویسند(شهیده)‌ چون مثل مادرشان این دختران مورد واقع نشدند اینها معنی بودن را درک کردند❤️ اینها رسالت شریف را درک کردند.☺️ که در دامنش ها🌷 احمدی روشن ها🌷 و محمدرضا دهقان ها🌷 رو تربیت میکنه... اخه شنیدی که میگن از دامن زن مرد به معراج میرسه☝ این کارِ 💞 است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh