eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهـادت ... اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با و زمانی ڪه نفس سرڪش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد_اڪبر، را روزی آنان خواهد کرد امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیم‌هادی سلام بر پهلوان بی مزار❤️ به شما 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در سیره شهدا 💠شهید علی حیدری؛ 🔸شهید علی حیدری اهل مراقبت و محاسبه نفس بود،او هیچ زمانی را مانند شرایطی که با خدا خلوت می کرد دوست نداشت در این شرایط از خودش بی‌خود می شد و متوجه اطرافش نبود، او فقط و فقط در محضر دوست بود . 🔸همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود برای اقامه نمازشب.می‌گفت؛ وقتی توی جمع هستی خدا می‌گوید این سرش شلوغ است ولی وقتی تنها باشی خدا می آید سراغت. [نماز شب در تاریکی و خلوت قرار داده شده است تا جذب رحمت الهی و همنشینی با خدا مشهود باشد]. هرشب به عشق نماز شب بخوانیم💝 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نماز_شب #نمازشب در سیره شهدا 💠شهید علی حیدری؛ 🔸شهید علی حیدری اهل مراقبت و محاسبه نفس بود،او
🌹بخشی از وصیت نامه شهید علی حیدری «همیشه با وضو باشید ، قرآن بخوانید . حجاب ها را از قلب خود بردارید تا با عالم غیب ارتباط داشته باشید و اسرار غیبی را بدانید و ببینید ، نگاه های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین و ائمه شهداء را ببینید و زیارت کنید . بینی خود را از بوهای حرام نگه دارید تا بوی حسین ( ع ) و عشق را بشنوید و با زبان خود غیبت نکنید و تهمت نزنید تا بتوانید با مولایتان صحبت کنید» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_50482575.mp3
3.06M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۸۳ 🎤 استاد 🔸«چرا امام زمان؟»🔸 🔺قسمت دوم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋ *شهید غواصی که بیماری را شفا داد*🍃 *شهید حسینعلی بالویی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۹ تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: بهشهر،مازندران محل شهادت: ام‌الرصاص *🌹پدرش← روزی بر سر مزار فرزندم رفته بودم🍂دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشسته‌اند و به شدت گریه می‌کنند🥀رفتم نزدیک و علت را جویا شدم. گفتم که پسر من مفقود الجسد است🥀خانمی که گریه می‌کرد گفت: فرزند مریضی دارم🥀که از ناحیه دو پا فلج بود🥀دوا و درمان‌های ما نتیجه نداد🥀و از سلامتی‌اش ناامید شدیم🥀اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده🍃و به او می‌گوید که از جایش بلند شود🍃پسرم در پاسخ جوان می‌گوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم🥀جوان می‌گوید "برخیز تو شفا یافته‌ای💛 من شهید بالویی از مازندران هستم"💛 فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود🍃من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم🌷تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) سنگ قبر را پیدا کردم.»🍁بعد از صحبت ها نشستم و برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است.🌷شهید بالویی شهید غواص🤿 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید🕊️بعد از 30 سال پیکر 175 شهید غواص دست بسته🥀سال 1394 به وطن بازگشت🌷که او یکی از این شهدا بود*🕊️🕋 *شهید حسینعلی بالویی* *شادی روحش صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹: "طور؎تلاش‌ڪنید کہ‌اگرروز؎ . . . (عج)فرمودند یڪ‌سربازمتخصص‌میخواهم بفرمایند،فلانـی‌بیاید . . . سرباز؎کہ‌هیچ‌ڪارایی‌نداشته‌باشہ، بدردآقانمی‌خوره ..!" أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 ... سیره عبادی ما خیلی هنر کنیم، نصف شب دل از رختخواب می کَنیم؛ اگر خسته و کوفته نباشیم؛ اما حاجی مثل ما نبود. روز، درگیر مبارزه با اشرار شرق بود، دل شب هم بلند می‌شد. از آخر شب که وقت استراحت بود تا اذان صبح چند بار بیدار می شد دو رکعت نافله می خواند و می خوابید. دوباره بلند می شد وضو می گرفت دو رکعت نماز می خواند و می خوابید. یازده رکعت را یکجا نمی‌خواند، بخش بخش می‌کرد مثل پیامبر که نیمه های شب چندین بار برای نماز از خواب برمی‌خاست. 🖋راوی حجت‌الاسلام عسگری امام جمعه رفسنجان 📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱 ابراهیم مۍگفت : طورے زندگۍ و رفاقت ڪن کہ احترامت را داشته باشند . بۍدلیل از ڪسێ چیزۍ نخواھ . عزت نفس داشته باش ! . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۹۵) حرف مامان تموم نشده بود که زینب با یه تاکسی اومد جلوی در ... پیاده شد، منو با مامان سوار ماشین کردن از یه طرف زینب دستم و گرفته بود از طرف دیگه هم مامانم منم درد میکشیدمو بی قراری میکردم اوناهم سعی میکردن ارومم کنن وارد بیمارستان که شدیم سریع منو بردن اتاق عمل مامان و زینبم با ترس و دلشوره بیرون منتظرم بودن و برای سلامتی منو و بچه ها دعا میکردن زینب به معصومه خانم هم خبر داد تقریبا بعده یه ساعت و نیم پرستار بچه هارو از اتاق عمل بیرون اورد مامان اینا با عجله رفتن کنارش خانم پرستار قربونت بشم دخترم و نوه هام چطورن ؟؟ پرستار با لبخندی گفت حاج خانم چشمتون روشن هر سه سالمن اینا هم نوه های شما هستن یه دختر یه پسر خدا براتون حفظشون کنه واقعا بخیر گذشت خوب شد سریع رسوندیدش... مامان و زینب و معصومه خانم هر سه زدن زیر گریه با خوشحالی بچه هارو نگاه میکردن و میبوسیدن ... پرستارـ اگه اجازه بدین بچه هارو برای معاینه ببرم مامان ـ خدایا شکرت که بخیر گذشت خیلی ترسیده بودم زینبـ وااای خدا جونم یعنی من عمه شدم شماهم مادر بزرگ باورم نمیشه 😍😍 تقریبا یه سه روزی تو بیمارستان بودم بعد از مرخص شدن منو بردن خونه مامان همه برای استقبال اومده بودن اما محسن دیده نمیشد با خودم گفتم لابد برای انجام کاری رفته ... احمد اقا و عمو جلوی پای منو بچه ها دوتا گوسفند قربونی کردن ، معصومه خانم انگشتشو زد به خون و مالید به پیشونیه بچه ها ان شاالله که خدا از هرچی چشم بده حفظشون کنه من بخاطر شرایطی که داشتم برای استراحت به اتاقم رفتم احمد اقا تو گوش بچه ها اذان و اقامه گفت بعد اوردنشون تو اتاق کنارمن.. زینب کنارم نشست هردو به بچه ها خیره شده بودیم اروم گفتم زینب ایناهم یه یادگاری از طرف عباس برای من هستن اره درسته فرزانه دقت کردی چقدر پسرت شبیه داداشمه با بغض گفتم اره خیلی شبیه ابجی براشون اسم انتخاب کردی ؟؟ اره میخوام اسم پسرمو به یاد باباش بزارم عباس .. که یادش همیشه برامون زنده بمونه اسم دخترمم میزارم فاطمه تا تو زندگیش الگوش حضرت فاطمه س باشه... راستی زینب یه سوال من اقا محسن و ندیدم مگه از سوریه برنگشته؟؟!! نه هنوز ،مامانتم از زن عموت پرسید ولی ازش بیخبر بودن ... یه خرده ناراحت شدم فرزانه ناراحت نباش ان شاالله که صحیح و سالم بر میگرده ان شاالله😔😔😔 فرزانه میخوام ازت یه چیزی بپرسم جانم بگوو؟؟ تو شناسنامه میخوای اسم کیو به عنوان پدرشون ثبت کنی؟؟. ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۹۶) یه نفس عمیق کشیدم و نگاهمو سمت بچه ها چرخوندم و گفتم اسم اقا محسن و ... اما وقتی که بزرگ بشن بهشون توضیح میدم که پدر واقعی شون کی بوده... اخه زینب نمیخواد در حق اقا محسنم ظلم کنم او بنده خدا بزرگترین فداکاری رو در حق ما کرده پس وقتشه منم جبران کنم زینب ـ افرین ابجی تصمیم خوبی گرفتی من کاملا موافقم غیراز اینم ازت انتظار نداشتم 😊😊😊😊😊 فقط زینب دعا کن به سلامت برگرده😔😔 ان شاالله توکلت بر خدا باشه... حدودا ۱۵روز از تولد بچه ها و یه ماه از رفتن محسن میگذشت اما خبری ازش نبود همه نگرانش بودیم عمو اینا هر کاری کردن نتونستن باهاش تماس بگیرن همه تو دلشوره و ناراحتی بودیم منم همش خود خوری میکردم و ناراحت بودم مامان ـ دخترم خودتو ناراحت نکن ان شاالله که به سلامتی همین روزا بر میگرده به فکر بچه هات باش عزیزم ناراحت برات خوب نیست مامان اخه حس بدی دارم احساس میکنم همش از پا قدمی منه اگه خدایی نکرده اتفاقی بیفته چی؟؟؟ من خودمو نمیبخشم 😔😔 عه فرزانه این چه حرفیه دختر جای دیگه نگی اینو ... اخه چه ربطی به تو داره دخترم اونجا جنگه هرکس که میره پیه خطرشو به تنش میماله برگشت هرکس با خداست مامان دست خودم نیست دیگه طاقت ندارم اتفاقی که برای عباس افتاده برای محسنم بیوفته... اصلا بد به دلت راه نده فقط براش دعا کن. اون شب همه برای دیدن بچه ها تو خونه ی ما جمع شده بودن که گوشی عمو به صدا در اومد همه سکوت کردیم عمو جواب داد انگار یکی از دوستای هم رزم محسن بود الوو ... بفرمایید... سلام علیکم خوبی پسرم ...ممنون .... چی شده؟؟.....علی جان از محسن خبری شده..... یه دفعه عمو خشکش زد و با صدای لرزون پرسید چی ؟.؟؟ الان کجاست ؟؟!! باشه باشه من الان میام ... همه با ترس پرسیدیم که چی شده .. عمو دقیق نگفت فقط اینو گفت که محسن الان تو بیمارستانه باید بریم ... همه سوار ماشین شدیم و رفتیم ،، به بیمارستان که رسیدیم علی دوست محسن جلوی در منتظر ما بود تا مارو دید اومد سمتمون . مارو به اتاقی که محسن بستری بود برد ... محسن روی تخت دراز کشیده بود گردنشو با گردنبد طبی بسته بودن دکترم بالای سرش بود زن عمو که محسن و تو اون حالت دید رفت بالای سرشو گریه میکرد عمو هم خیلی بهم ریخته بود ولی سعی میکرد پیشه ما گریه نکنه... همه ناراحت دور محسن جمع شده بودن منم از پشت بقیه فقط نگاه میکردم محسن همش اروم دستشو می برد بالا و به زن عمو اشاره میکرد که گریه نکنه عمو نشست کنارش دست محسن و گرفت تو دستش پسرم چی شده چرا به این روز افتادی بابا جان خیلی مارو ترسوندی😔😔😔 محسن به خاطر وضعیتش نمیتونست حرف بزنه چون هنوز اثر داروی بی هوشی بعد عمل تو بدنش مونده بود عمو ـ اقای دکتر پسرم چش شده؟؟ خونسرد باشید پسر شما با برخور‌د ترکش به نزدیک نخاعش که خیلی در شرایطه بدی بود مجبور شدیم با ریسک بالا فورا عملش کنیم و خوشبختانه با موفقیت همراه بود فقط یه موضوعی هست ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔺جرم است زمین گیری اگر بال و پری هست... « ۸ روز تا دومین سالگرد آسمانی شدن سردار دلها» البته از دوشنبه تنها یک هفته مونده 😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ یاصاحب الزمان (عج) چه خوش است روز جمعه، زکنار بیت کعبه... به تمام اهل عالم، (عج)...!! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبــح تا نامی از عشق می برم خورشید را در آغوش میکشی... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت↓ -و‌َخدا‌نکنه‌تو‌مجازی‌ حق‌الناس‌کنیم.! با‌چت‌‌نامحرم‌!✖️ بایه‌پروفایل‌‌که‌به‌گناه‌میندازه‌! با‌یه‌کانال‌مبتذل🚫 بایه‌کپی‌کردن‌که‌راضی‌نیستن‌! با‌یه‌مزاحمت‌! باایجاد‌گروه‌مختلط‌|: با‌تبرج‌🖐🏻 با‌یه‌لایک‌و‌کامنت‼️ -حواست‌باشه‌همش‌نوشته‌میشه‌‌ مؤمن!(: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هم‌ارشدحقوق‌بود🎓 هم‌ورزشکاࢪوقو؎ وقتۍ‌میخواست‌بره‌بیرون‌ده‌دست‌لباس‌عوض‌ میکرد‌تالباساش‌باهم‌ست‌باشن👕 تازھ‌برادࢪش‌اصرار‌داشت‌براے‌ادامه‌تحصیل‌به‌آلمان‌برھ اما‌از‌همه‌اینا‌گذشت(:✋🏼 |••بابک‌قصه‌ما‌گذشت!!••| وبرا؎دفا؏‌از‌حرم‌سید‌ه‌زینبۜ جونشو‌داد و‌درآخر‌هم‌خدا‌خریدارش‌شد🕊•• 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_50482738.mp3
3.05M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۸۴ 🎤 استاد 🔸«چرا امام زمان؟»🔸 🔺قسمت سوم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
| آینه در آینه تکثیر شد... 🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار دلها 🇮🇷 🔹منبع: مرکز هنرهای تجسمی انقلاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴یک عراقی در وصف حاج قاسم نوشته:نمیدانم درکدامیک ازاین شبهابایدتورایادکنم.روزمسلم چون توفرستاده ومیهمان مابودی یا روزحبیب،چون توبهـترین دوست بودی یاروز قـاسم چون اسمـت قاسم بودیاروز علی اکبرچون بدنت قطعه‌قطعه شد یاروزعباس چون توحامل‌پرچم بودی‌ودو دستت‌قطع شد ✍️ حلمابانو ✍️بیداری ملت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هم‌ارشدحقوق‌بود🎓 هم‌ورزشکاࢪوقو؎ وقتۍ‌میخواست‌بره‌بیرون‌ده‌دست‌لباس‌عوض‌ میکرد‌تالباساش‌باهم‌ست‌باشن👕 تازھ‌برادࢪش‌اصرار‌داشت‌براے‌ادامه‌تحصیل‌به‌آلمان‌برھ اما‌از‌همه‌اینا‌گذشت(:✋🏼 |••بابک‌قصه‌ما‌گذشت!!••| وبرا؎دفا؏‌از‌حرم‌سید‌ه‌زینبۜ جونشو‌داد و‌درآخر‌هم‌خدا‌خریدارش‌شد🕊•• 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh