eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️قسمت پانزده❤️ . از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. + به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟ _ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور😍 + عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم. _ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم. + من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم. میخواستم تلافی کنم. گفت: _ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور.... عکس نداشتم. عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش ❤️ بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت شانزده❤️ . توی مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند. دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون... از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور سنت شکنی بود. داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران. ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت: _ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: -الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم چون شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد. دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت: - برای آرامش خودمان یک راه می ماند، این که قرآن را شاهد بگیریم. بعد رو کرد به من و ایوب - بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قرآن بگذارید. من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم. دایی گفت: - قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید... قسم خوردیم. قرآن دوباره بین ما حکم شد. 🌹 . بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هفده❤️ . فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. 😕 . . #داستان_مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌹 💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺🌼🌸 اے صبــــح ڪہ نہ تمام عمرمان بہ خیــر مے شود اگر سایہ اے از بر اعمالمان افتد🌺🍃 🤚 🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°طرح جمعه های انتظار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃من به یاد دل و دل یاد تورا میگیرد دل اگر یاد عزیزش نکند میمیرد ... 🍃آری، تو همان عزیزی هستی که سالهاست غیبتت دنیا را به نشانده ... 🍃همان عزیزی که میان عهد نامه هایمان را به بزرگی اش قسم میدهیم تا سلام مارا به تو برساند تا حتی اگر چشم هایمان لایق دیدن پر عظمتت نبود وجودمان را دوباره زنده کند و دست مارا به دستتان برساند ... 🍃گویا اخرین فرزند (س) خود به تنهایی میتواند نمایانگر اهل بیتش باشد ... عطر محمدی ... غیرت علوی ... مناجات فاطمی ... بخشندگی حسن(ع)و غربت (ع) 🍃حال میان تمام هایمان میشود دستمان را بگیرید و مارا به خود وصل کنید؟! میشود وجود نالایق مارا با نگاه مهربانتان پاک کنید ؟! 🍃اخر اقا جان ما چشم امیدمان به شماست، چشم دوخته ایم به هایتان. همان هایی که دل میبرد از هر و دلدارش شمایید. بیایید و به این انتظار پایان بدهید. ؛ العجل اقای من العجل💚 ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جدید به مناسبت روز راهیان نور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨نکته اصلی و کلیدی در اردوهای راهیان نور ایجاد زمینه‌ای برای {زیارت با معرفت} است. 🍃در که راه می‌افتی صدای خوش آمدگویی را از تن های عجین شده با خاک می‌شنوی، استخوان هایی گرد هم می‌آیند و برای تو که به دیدارشان آمده‌ای قامت راست می‌کنند. آن هنگام بی شک به آسمان متصل خواهی شد. 🍃 اگر از بگویم، خواهی فهمید آنجا مکه‌ی کوچکِ است که برای طواف رفت و هرگز بازنگشت. هنوز هم صدای مداحی شهیدان را از حسینیه گردان تخریب میتوان شنید! همان ها که محتاج نگاهی بودند تا گره‌های دنیا از دستانشان باز شود و مانند پرنده‌ای کوچ کنند‌🕊 🍃چشمانی در جزیره می‌درخشند که صاحبشان را به سپرده اند... همان چشمانی که مصباحی بودند برای. 🍃خدا در آیه‌ای زنده بودنشان را فریاد می‌زند اما چه بسیار آدم‌هایی که نمی‌شنوند. 🍃شرهانی خود قصه‌ای دارد برای اهلش، آنجا قطعه‌ای از. گویی سلام الله علیها آنجا بر روی تپه‌ها ایستاده و برای دیگران سخنرانی میکند، از سر‌هایی می‌گوید که سالها بعد در سرزمینی دیگر بریده می‌شوند و برای خواهران و مادران خود سرافرازی به بار می‌آورند، همان مدافعانی که پای درسِ سرداران خیبر و بدر و بودند و چه خوب درسِ تا ابد زنده بودن را آموخته‌اند‌✌️ به راستی 💚 ✍نویسنده: 🌷به مناسب روز راهیان نور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh