🔰 #معرفی_یادمان | #بازی_دراز
🔹این ارتفاعات كه در جنوب غربی سرپل ذهاب قرار دارد؛ یكی از ارتفاعات مهم و استراتژیك منطقه می باشد كه بر شهرهای سرپل ذهاب، قصرشیرین و نفت شهر در داخل خاك ایران و شهرهای نفت خانه و خانقین در داخل خاك عراق دید و تسلط خوبی دارد.
🔹ارتش عراق در تاریخ 1359/7/15 این ارتفاع را بدون درگیری اشغال و سپس جاده ای به طول 6 كیلومتر روی آن احداث و آسفالت كرد.
🔹برای آزادسازی بازی دراز عملیاتی در عاشورای 1359 اجرا شد كه موفقیتی در پی نداشت. پس از آن برادران سپاه طی دو ماه شناسایی، عملیات دیگری را طراحی كردند كه با اجرای آن در تاریخ 1360/2/2 بخش مهمی از ارتفاعات بازی دراز از جمله قله های 1000، 1050 و 1100 گچی آزاد شد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌿#خاطره_از_شهدا کوتاه
✍رختخواب🌚💫
باز هم مثلشب های قبل، در نیمه شب از خواب بیدار شدم،
دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده!
بااینکه رختخواب برایشپهن کرده بودیم ،
اما آخر شب وقتی از مسجد آمد
دوباره روی فرش خوابید،صدایشکردم
گفتم: داداش جون، هوا سرده، یخ می کنی.چراتوی رختخواب نمیخوابی؟!
گفت: خوبه احتیاجی نیست.
وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای منالان توی جبهه گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند.
و من هم باید کمی حال آنها را درک کنم.
🌹#شهید_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌 #در_محضر_شهدا
روزی خواهد رسید که برادر از برادر فرار می کند و مجرم ها با صورت شناخته می شوند و معذرت خواهی ظالم هرگز سودی ندارد ، پس آن روز را در نظر داشته باشیم و مواظب اعمالمان باشیم و نکند با کم کاری کردن و سرگردان نمودن مردم و تلف کردن وقت های خود ، انقلاب عزیزمان را به خطر بیندازیم .
🌹 شهید والامقام عباسعلی سالمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⁉️یك بار از او پرسیدم متنهایت را
چطور مینویسی؟
از کجامیآیند؟
✅گفت: اگر دوست داری براۍ شھدا
بنویسی وضو بگیر،
دو رکعت نماز بخوان،
سلام را کہدادۍ...
بنشین به نوشتن.
میرسانند به آدم!
👤به نقلازسردارسعیدقاسمی
#شهید_مرتضی_آوینی🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #پنجم
اجازه نداد حرفم تمام شود ڪه فریاد بعدی را سر من ڪشید
_برو تو خونه!
اگر بگویم حیدر تا آن روز،
این طور سرم فریاد نڪشیده بود، دروغ نگفته ام ڪه همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و ساڪت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم،
ڪه بیرحمانه تنبیھم ڪرده بود،لحظاتی نگاهش ڪردم تا لحظه ای ڪه روی چشمانم را پرده ای از اشڪ گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد ڪه سرم را پایین انداختم، با قدمهایی ڪُند و ڪوتاه از ڪنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
احساس میڪردم،
دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان ڪه هنوز به جانم مانده بود
و از آن سخت تر،
شُڪی ڪه در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع ڪنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود،
و تڪیه گاهی محڪم برای همه خانواده، اما حالا احساس میڪردم،
این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر ڪوچڪترش اعتماد ندارد.
چند روزی حال دل من همین بود،
وحشت زده از نامردی ڪه میخواست آزارم دهد
و دلشڪسته از مردی ڪه،
باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود ڪه همچون من از روبرو شدنمان فراری بود
و هر بار سر سفره،
ڪه همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشڪست. انگار فراموشش هم نمیشد ڪه هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنھان میڪرد.
من به ڪسی چیزی نگفتم،
و میدانستم او هم حرفی نزده ڪه عمو
هر از گاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی
خودش نمی آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش ڪرده است.
شب چهارمی بود،
ڪه با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر ڪرده بودم
ڪه اصلا نگاهش نمیڪردم،
و دست خودم نبود ڪه دلم از بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود،
ڪه حیدر از پشت پرده سڪوت همه این شب ها بیرون آمد و رو به عمو ڪرد
_بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.
شنیدن نام عدنان،
قلبم را به دیوار سینه ام ڪوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میڪرد،
و طوری مصمم حرف زد،
ڪه فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش ڪند.
باور نمیڪردم،
حیدر این همه بیرحم شده باشد ڪه بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را می چرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میڪنم تا حرفی نزند. و او بیخبر از دل بی تابم، حرفش را زد
_عدنان با #بعثیهای_تڪریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون ڪار کنیم.
لحظاتی از هیچڪس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم.
#بعثیها؟!
به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، این طور بھانه بتراشد.
بی اختیار.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #ششم
بی اختیار محو صورتش شده،
و پلڪی هم نمیزدم ڪه او هم سرش را چرخاند.و نگاهم ڪرد و چه نگاه سنگینی ڪه این بار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند،
و چرا پس از چند روز،
دوباره با چشمانم آشتی ڪرده است؟ اما نگاهش ڪه مثل همیشه نبود؛ اصلا مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم ڪرد ڪه برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله #بعثی بودن،
تھمت ڪمی نبود ڪه به این سادگی ها به ڪسی بچسبد،یعنی میخواست با این دروغ،آبروی مرا بخرد؟
اما پسرعمویی ڪه من میشناختم،
اهل تھمت نبود ڪه صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون ڪشید
_من بی غیرت نیستم ڪه با قاتل برادرم معامله ڪنم!
خاطره پدر و مادر جوانم،
ڪه به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تڪان داد، آن هم قلبی ڪه هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میڪرد،
چطور فهمیده و حیدر مثل این ڪه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش های عباس را با بیتمرڪزی میداد.
یڪ چشمش به عمو بود،ڪه خاطره شهادت پدرم بی تابش ڪرده بود،
یک چشمش به عباس،ڪه مدام سوال پیچش میڪرد
و احساس میڪردم،
قلب نگاهش پیش من است ڪه دیگر در برابر بارش شدید احساسش ڪم آوردم. به بھانه جمع ڪردن سفره بلند شدم و با دست هایی ڪه هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست،
هرچه زودتر از معرڪه نگاه حیدر ڪنار بڪشم
و نمیدانم چه شد،
ڪه درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. یڪ لحظه سڪوت و بعد صدای خنده جمع!
تُنگ شربت در دستم سرنگون شده،
و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میڪردم خنڪای شربت مقاومت حیدر را شڪسته ڪه با دستش موهایش را خشڪ ڪرد و بعد از چند
روز دوباره خندید.
صورتش از خنده و خجالت،
سرخ شده و به گمانم گونه های من هم از خجالت گل انداخته بود ڪه حرارت صورتم را به خوبی حس میڪردم.
زیر لب عذرخواهی ڪردم،
اما انگار شیرینی شربتی ڪه به سرش
ریخته بودم، بینھایت به ڪامش چسبیده بود ڪه چشمانش این همه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
انگار همه تلخیهای این چند روز،
فراموشش شده و با تھمتی ڪه به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروڪ صورت عمو هم،
از خنده پُر شده بود ڪه با دست اشاره ڪرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم ڪنار حلیه، همسر عباس نشستم.
زن عمو به دخترانش زینب و زهرا،
اشاره ڪرد تا سفره را جمع ڪنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بھانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده،
و همچنان نه با لب هایش ڪه با چشمانش میخندید.
واقعاً نمیفهمیدم چه خبر است، در سڪوتی ساختگی سرم را پایین انداخته...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هُوَالشَهید🌿
شهید مصطفے صدرزاده:
سخنان مقام معظم رهبرے را گوش کنید؛ قلبـــــ شما را بیدار مےڪند و راه درستـــــ را نشانتان مے دهد.
قسمتی از وصیتـــــ نامه #شهیدصدرزاده
سلام
صبح زیباتون شـــــهدایـے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ا~~~~~🌷﷽🌷~~~~~
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
━━━━⊱🎉🎁🎉⊰━━━━
🎊به مناسبت سالروز #تولد #شهید_محمدحسین_فهمیده
🎊تاریخ تولد : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۶
🎊تاریخ شهادت : ۸ آبان ۱۳۵۹
🎊مزار شهید : شهدای بهشت زهرا(س)
━━━━⊱🎉🎁🎉⊰━━━━
این بار قلمِ دل عزم وصف نوجوان رهبری کرده که چه زیبا #اسماعیل وار ، بند بند وجودیش را در مسلخ گاه #عشق قربانی نمود .
━━━━⊱🎉🎁🎉⊰━━━━
حسین فهمیده، #نوجوانی که از تمام بندرگاهای دنیایی دست کشید و #شجاعانه جان خود را فدای جانانش کرد
━━━━⊱🎉🎁🎉⊰━━━━
درست است، بزرگی قصه فهمیده را همه شنیده ایم، شاید بارها و بارها، اما باید زبان به اعتراف بگشایم که قاموس لغات و واژه ها یارای آن را ندارد تا بزرگی او را #وصف کند.
━━━━⊱🎉🎁🎉⊰━━━━
دقیق که مینگری، میبینی که نوجوان قصه ی ما چه زیبا توانست در آغازین ثانیه های نوجوانیش اسوه انسان کاملی را برای #عالمیان به تصویر بکشاند
━━━━⊱🎉🎁🎉⊰━━━━
بدرستی، او چه زیبا توانست #دلبری این عالم فانی را به چَشمِ روح، بشناسد و بر تمام آمال دنیویش پشت پا بزند.
آری فهمیده چه زیرکانه دام های #دنیایی را شناخت و آنها را به زانو دراورد
━━━━⊱🎉🎁🎉⊰━━━━
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّــــدٍ وآلِ مُحَمَّدٍوعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
السلام علیـــــڪ یا اباصالحَ المهـــدے 🎊
اللهُـمَّ؏َـجِّـلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🎊
#برای سلامتی وتعجیل درامرظهور مولایمون🎊
وشادی روح بلندشهید فهمیده صلوات هدیه کنید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh