eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
جبهه! گــردان! و خاکـــریز! است... ما با هم شده ایم تا همدیگر را ... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز وفات آیت الله بهجت🍂🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ▪️ 📌به مناسبت سالروز وفات 🕯حضرت آیت_الله_بهجت 🕯تاریخ تولد : ٢ شهریور ۱٢٩۵ 🏴تاریخ وفات : ٢٧ اردیبهشت ۱٣٨٨ 🕯مزار : حرم حضرت معصومه (س) 🏴━⊱🕯⊰━🏴 دنیا جای عجیبی ست، سرزمین دگرگونی و جابجایی ها، جایی که در آن چشمانی می‌بینند و چشمانی خرما. چشمان خدایی به دنیا 🏴━⊱🕯⊰━🏴 و دلبستگی هایش کاری ندارند. چشمان دنیایی اما غرق در زرق و برق. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 گذرگاه است؛ همه می‌خواهند به هر قیمتی زندگی کنند واندک اند کسانی که ..... زندگی می کنند تا قیمت پیدا کنند می آیند تا بیاموزند به ما مشق_عشق را. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 جاذبه زمین را یارای جذب کردنشان نیست چرا که دلهایشان جز در 💨آسمان آرام نمی گیرد. می آیند و میشوند عارفِ عاشق، نامشان میشود بهجت💥 و راهشان مسیر رسیدن به معبود میشوند آیت خدا بر روی زمین از بادیه سرمستانند و جایشان اینجا نیست. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 👌می آیند و می‌شوند حقیقت هستی اشرف_مخلوقات، دلشان اما قرار ندارد مقصد اینجا نیست و دل این را میداند پس در غروبی بار می‌بندند و پرواز می‌کند سمت قرارگاه دلهای بی قرار. ما میمانیم و دنیایی که دیگر رنگه......ــ خاتم_العرفا را به خود نمیبیند. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 هدیه به پیشگاه ائمة المعصومین علیه السلام، علما....آیت الله العظما بهجت فومنی با_ذکر_زیبای_صلــــــــــوات🕯 . 🍀@shahidNazarzadeh🍀
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید محمد عبدی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🎁به مناسبت سالروز تولد 🌷شهید_محمد_عبدی 🌸تاریخ تولد : ۲۷ /۲/ ۱۳۵۵ 🌷 شهادت : ۱۶ /۱۱/ ۱۳۷۷🌴 سیستان 📌تاریخ انتشار : ۲۶ /۲/ ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا تهران ‌-------⚘•؛❁؛•⚘------- ‍ 👌می‌گفت: اگر ادعای شیعه ی حضرت زهرا(س) رو دارم💥 باید از ناحیه سینه یا پهلو ⚡ش_ه_ی_د⚡ بشم، اگه یکی از این دو نشونه رو نداشتم، بدونید ش_ه_ی_د نیستم، یه مرده‌ام مثل همه مرده های دیگه، فقط ادای شیعه ها رو در میارم همین. ‌-------⚘•؛❁؛•⚘------- این اواخر، دست به دامن حاجی شدی، که برای شهادتت دعا کند و او گفت: دعا میکنم که شهید نشی، تو باید بمونی و بچه های مردم و سر و سامان بدی. ولی تو بی‌تاب و تشنه بودی، تشنه سعادت، بی‌تاب شهادت‌‌. ‌-------⚘•؛❁؛•⚘------- این حرف ها سرت نمیشد، آدم عاشق نمی‌تواند دوری معشوق را تحمل کند و تو عاشق شده بودی، عاشق معبودت، بیقرار بودی برای وصال... آرزو داشتی مانند مادر پر بکشی یا از ناحیه سینه یا پهلو... ‌-------⚘•؛❁؛•⚘------- و چه خوب مادر تو را خرید، شدی شیعه واقعی حضرت مادر همانطور که میخواستی. بالاخره به معشوقت رسیدی، راستی مادر را دیدی... ‌-------⚘•؛❁؛•⚘------- اگر دیدی سلام ما را هم برسان بگو که جا مانده ایم و بیقراریم... بگو که شفاعتمان را کند این حضرت_مادر ‌-------⚘•؛❁؛•⚘------- خدایا مستجاب کن دعایی🙏 رو که جزتو کسی را قادر به اجابتش نیست ادرکنا ....یاقیاس المستغیثین . کوتاهترین دعاااااا برای بزرگترین آرزو . ⛅أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج⛅ . ارواح_مطهر_شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات . ❄@shahidNazarzadeh
می‌گویند ما که رفتیم اینک شما و دنیایتان شهدا دست ماراهم بگیرید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لحظه اعلام خبر شهادت شهید مدافع حرم علیرضا بابایی 🌹 به دختر کوچکش💔 📎صبوری دل فرزندان شهــدا صلوات🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شھـادت ... همین‌است‌دیگر . . ! بہ‌ناگہ،پنجرھ‌ا؎بازمیشود بہ‌سمت‌بھشت . . مھم‌تویۍڪہ‌چقدر ازدلبستگۍها؎این‌طرفِ‌پنجرھ دل‌ڪَنـدھ‌ا؎! ..シ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💚شهید 💚 از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک _زیر پیراهن_ راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده ای ندارد. کم سخن می گفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه یعنی *بیسیم چی* بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از شهادت رساندن وي ، برای به دست آوردن رمز و کد های بیسیم سینه و شکمش رو شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد ...!😇💔 یادمان باشد روي سفره چه کسانی نشسته ایم و این نظام اسلامی امانت شهدای مظلوم است!!!💔 🌷🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ♡وَ رَبُّکَ الغَفُورُ ذُوالرَّحمَه♡ (آیه ۵۸ سوره کهف) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋ *فرمانده اطلاعات عملیات لشڪر ۱۱ حضرت امیرالمومنین(ع)* *شهید علی بسطامی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۲ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۷ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: اَما، ملک‌شاهی،ایلام محل شهادت: مهران *🌹همرزم← علی بسطامی یکی از مسئولان زبده­‌ی واحد اطلاعات- عملیات لشکر 11 امیرالمؤمنین(ع) بود🌙او شب­ها گرسنه می­خوابید🥀و می­‌گفت: “سزاوار نیست، رزمنده‌ه­ا گرسنه بخوابند و من سیر بخوابم🌙او آخرین نفری بود که پتو و کیسه­ خواب تحویل می­گرفت💫 و برای خودش نازکترین پتو را انتخاب می­کرد🥀نصف شب­ها اگر متوجه می­شد که کسی از همرزمانش احساس سردی می­کند پتوی خود را روی او می­کشید🌙همرزم← با یکی از فرماندهان به سمت خاکریزهای مرز راه افتادیم🍂 وقتی به آن­جا رسیدیم، به ما گفت: کنار خاکریز بمانید تا شما را خبر کنم🍂 از ما فاصله گرفتند و به سمت جلو حرکت کردند💫 حدود ده،پانزده دقیقه گذشت و هنوز برنگشته بودند🥀دچار دلشوره شدیم🥀در همین موقع صدای انفجاری به گوش رسید💥 از خاکریز پایین رفتم صدایش زدم؛ اما جوابی نشنیدم🥀همچنان که در حال جست­جو بودم، متوجه شدم، داخل بوته­‌ها🎋و علفزارها افتاده است🎋علت شهادتش انفجار مین والمر بود💥دو ترکش از ترکش­ها به سر🥀و پیشانی‌اش اصابت کرده بود🥀و همان دو ترکش موجب شهادتش شده بود*🕊️🕋 *سردار شهید علی بسطامی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین ڪه یوسف را در آغوش ڪشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع ڪرد تا از شیشه و پنجره و موج انفجار دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود ڪه رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند. در این دو هفته محاصره، هر از گاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود ڪه بی‌وقفه تمام شهر را میڪوبیدند. بعد از یک روز روزه‌داری آن‌هم با سحری مختصری ڪه حلیه خورده بود، شیرش خشڪ شده و با همان اندڪ آبی ڪه مانده بود برای یوسف شیرخشک درست ڪردم. همین امروز زن عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود ڪه عمو مدام با یک لقمه نان بازی میڪرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه ڪرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود ڪه نمیدانستم آبی برای افطار دارد یا امشب هم با لب خشڪ سپری میڪند. اصالا با این باران آتشی ڪه از سمت داعشی‌ها بر سر شهر میپاشید، در خاڪریزها چه خبر بود و میترسیدم امشب با خون گلویش روزه را افطار ڪند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میڪردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا این‌همه وحشت را با عشقم قسمت ڪنم و قسمت نبود ڪه پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. آخرین گوشی خانه، گوشی من بود ڪه این چند روز در مصرف باتری قناعت ڪرده بودم بلڪه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود ڪه آن هم تمام شد و خانه در تاریڪی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر ڪه ما زنها هر یڪ گوشه‌ای ڪِز ڪرده و بیصدا گریه میڪردیم. در تاریڪی خانه‌ای ڪه از خاڪ پر شده بود، تعداد راڪت‌ھا و خمپاره‌هایی ڪه شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم انفجار بعدی در ڪوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های ڪوتاه قرآن را میخواند، زن عمو با هر انفجار صاحب الزمان﴿عج﴾ را صدا میزد و به جای نغمه مناجات سحر، با همین موج انفجار و ڪوالڪ گلوله، نیت روزه ماه مبارڪ رمضان ڪردیم. آفتاب ڪه بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شڪسته، کف حیاط از تڪه‌های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا میرفت. تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور جنگ داغتر و ما نه وسیله‌ای برای خنڪ ڪردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود ڪه حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدمدافعان شڪسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت اما نمیدانستم داغ شھادت عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت اسارت! ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر ڪارمان از ترس گذشته بود ڪه از وحشت اسارت به دست داعشی‌ها همه تن و بدنمان میلرزید. اما غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد ڪه به سمت ڪمددیواری اتاق رفت، تمام رختخواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی ڪه به گلویش مانده بود، صدایمان ڪرد : _بیاید برید تو ڪمد! چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در ڪمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن عمو داخل ڪمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد : _اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمیخوره! اما من میدانستم این ڪمد آخرین سنگر عمو برای پنھان ڪردن ما دخترها از چشم داعش است ڪه نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌ھای قلب عاشقش را در قفسه سینه‌ام احساس ڪردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شھر را اشغال ڪرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟ عمو همانجا مقابل در ڪمد نشست و دیدم چوب بلندی را ڪنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما دفاع ڪند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد ڪه دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه ڪرد : _بیاید دعای توسل بخونیم! در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، ڪلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از اهل بیت﴿؏﴾تمنا میڪردیم به فریادمان برسند ڪه احساس کردم همه خانه میلرزد. صدای وحشتناڪی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس ڪرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده ڪه عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میڪرد ڪه عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد : _جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون میڪنن! داعش ڪه هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه ڪسی به ڪمڪ مردم در محاصره آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود ڪه نفس ما بالا آمد و از ڪمد بیرون آمدیم. تحمل اینھمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میڪرد و من میدیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا میزند ڪه دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. با ناامیدی به موبایلم نگاه ڪردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود ڪه یوسف را تڪان میداد و مظلومانه گریه میڪرد و خدا به اشک عاشقانه او رحم ڪرد ڪه عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش میڪرد و من با زبان روزه جام شادی را سر ڪشیدم ڪه جان گرفتم و از جا پریدم. ما مثل پروانه دور عباس میچرخیدیم ڪه از معرڪه آتش و خون، خسته و خاڪی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل شمع میسوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و میدید... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ دردم به جز وصال تو درمان نمی شود بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان این قصه بی حضور تو امکان نمی شود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🔗 تو نداشتھ‌منـے.. وقتے تونبـٰاشے بھ‌چھ‌ڪـٰارم‌مۍآید این‌همه‌آسمـٰان...🌤✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷وصیت‌نامه بسیار عجیب یک شهید ✍سردار حاج حسین کاجی:بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیت‌نامه نوشته بود: من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم، پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم و جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می‌ماند، بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است. 📚 کتاب خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـ⚘هـداءِ والصِّـدیقیــن💠 . 🌸به مناسبت تولد ش⚘ی_د 🌸حسین صابـــــــــری 🌸ولادت :۱۳۴۷/۲/۲۸ 🌸ش⚘ادت:۱۳۷۶/۲/۲۷ ⚘نحوه ش⚘ادت:انفجـــــــار م🔥ن 🕯مزار او در گلزار ب🌺شت زهرا (س) . . 📌 بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۴۷، در تهران چشم به جهان گشود⭐ پدرش نصیر، راننده بود و مادرش،خاور نام داشت⭐ تا اول متوسطه درس خواند. راننده شرکت واحد بود. به عنوان پاس🌱دار در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم خرداد ۱۳۷۶، در فکه بر اثر 🔥انفجار مین توسط نیروهای عراقی ش⚘ید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. برادرانش حسن و عباس نیز ش⚘ید شده اند😔 ‌ ~⚘•؛❁؛•⚘~ 🍂شهادت آغاز خوشبختی است؛ خوشبختی ای که پایان ندارد... شهید که بشوی،خوشبخت ابدی میشوی... ~⚘•؛❁؛•⚘~ 🕊خوش‌به‌حال‌ش🌷دا.... 🌹هدیه به ارواح طیّبه ش🌷یدان، وامام ش🌷دا ......صلــــــــوات. 🍃 "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سالروز شهادت شهید سید مجتبی هاشمی🍂🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ☆به نام او☆ 🍃به گمانم که دریا، از ابتدا بدین سان آرام و زیبا نبود. نبود. آبی نبود. تلخ بود و پریشان. سیاه بود وآشفته. اما نگاه دل ربای سپهر که شیشه ی لغزان دیدگانش را نوازش داد، سیاهی اش شکست و آبی شد. عاشق شد. 🍃ما خستگان نیز همچو همان دریای سیاه گشته ایم، بی دل و دردمند. 🍃یارا! شده ایم یک نگاهت که آبی گردیم و عاشق. همچو دریا. همچو آنان که بِدیشان نگریستی و عاشق شدند. خالص شدند. همچو . 🍃او که مبارز و مجاهد بود. او که عاشق و خالص بود.او که از طریقت مبارزه اش، تنها آگه بود. او که عبد و بود، بی شایبه و فریب. او که خَلَت زمانه از دل رانده و سپهر را میهمان صحن دل کرده بود. 🍃یارا! ما را نیز چون او گردان. "اَللّهُمَّ اَخرِج حُبَّ الدُّنیا مِن قُلوبِنا" آری! همچو او و هزاران عاشق دیگر. ✍نویسنده : 🍂به مناسب سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ آبان ۱۳۱۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید بهرام جاهی الماسی☘🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh