🌹حاج قاسم، فرماندهای که کفشهای رزمندگان را جفت میکرد
✍️زین العابدین حسنی سعدی، از همرزمان شهید سلیمانی می گفت
🔹حاج قاسم به هیچ عنوان خودش را در قالب یک فرمانده نمیدید و گاهی کارهایی می کرد که هیچ فرماندهی انجام نمی داد. در دشت عباس که برای رزم شبانه اردویی زده بودیم ایشان همراه با همه رزمندگان در تپه ها در ارتباط بود و حتی یادم هست در شبی که همه رزمندگان خواب بودند و حاج قاسم کاری نداشت و بیکار بود، بلند شد و کفش های تک تک بچه ها را جفت می کرد و پتو روی بچه ها می کشید.
🔸پس از پایان جنگ هم در خدمت حاج آقا بودیم تا بحث ناامنی جنوب شرق و حضور اشرار در این منطقه از کشور مطرح شد. یکی از ویژگی های حاج قاسم بحث رافت و مهربانی ایشان بود. در این عملیاتها، در ابتدا مقرر شد که ما از طرف حاج قاسم، نامههایی را برای سران اشرار ببریم. ایشان به شدت به ما تاکید داشتند که در هنگام برخورد با این افراد حق ندارید توهینی به آنها کرده و یا با بیاحترامی صحبت کنید. آنها مثل برادرانتان هستند که باید به راه راست هدایت شوند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌴🌴🌴☀️
*معجزه سیاه پوشی برای امام حسین*
*سیاه پوشان بخوانند:*
*یکی از نمایندگان حضرت آیت الله خوئی رحمت الله علیه میگوید:*
*یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم.*
*ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود،*
*حتی لباسهای زیر و جوراب های ایشان نیز سیاه بود.*
*من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم ،*
*از آقا سوال کردم که آیا فکرنمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش در این هوا،*
*ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!!*
*ایشان در پاسخ فرمودند:*
*فلانی من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم.*
*پرسیدم:چطور؟*
❓
*فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم.*
*سپس اینگونه برایم تعریف نمود:*
*پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.*
*همسرش که مادر من باشد.*
*هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.*
*روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید:...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید .*
*که اینها خاندان کرامت و بخشش اند،*
*و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده حلال مشکلات اند....*
*پس از آنکه پدرم از منبر پائین میاید زنی به او میگوید آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه ی اهلبیت و امام حسین علیهم السلام برویم،*
*چرا خودت از امام حسین علیه السلام نمیخواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟؟!!*
*ایشان درحالیکه به شدت ناراحت میشوند .*
*به خانه میرود.*
*همسرشان (مادربنده)میپرسد آقا چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟*
*و ایشان قضیه ی منبر و صحبت آن زن را بازگو میکنند.*
*مادرم میگوید خب راست گفته،*
*چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟؟*
*پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟*
*مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،*
*اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا،*
*حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد. و سیاه بپوشید.*
*در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپاسیاه پوش شد.*
*در همان سال هم مادرم باردار میشود و 7ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.*
*یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.*
*وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.*
*پدرم که گمان میکند سوال او یک مساله ی علمی و یا فقهی باشد میگوید بپرس.*
*اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟*
*ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟*
*کسی از این قضیه اطلاع ندارد.باز میپرسد ایشان 7ماهه باردارند؟*
*پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد.*
*ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید:*
*آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم،در خواب وجود مبارک پیامبراکرم صل الله علیه و آله را زیارت کردم.*
*حضرت فرمودند:برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند.*
*و ما او را بزرگ میکنیم.*
*و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم .*
*و به او شهرت میدهیم.*
*و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار. ....*
*حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟....*.
*شادی روح حضرت آیت الله حاج سید ابوالقاسم خوئی و تمام علمایی که مدافع شعائر اهلبیت علیهم السلام بودند،*
*صلوات....*
*عاشقان منتظر🌙*
*اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم*
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
میزبان امروزمون برادر محمدحسین هست✋
*💚شهید ابوالفضلے...*
*شهید سید محمدحسین میر دوستی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳ / ۴ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: دوزین،مینودشت،گرگان
محل شهادت: سوریه
*🌹مادر شهید ← پسرم به قدری به حضرت ابوالفضل(ع) علاقه داشت🌙که وقتی اسم مبارک حضرت میآمد محمد حسین از خود بی خود میشد.🥀برادرش در یکی از ماموریتها چشم راستش را از دست داد و جانباز شد،🥀محمدحسین خود را مانند حضرت ابوالفضل(ع) فدای برادرش میکرد💫و به برادرش میگفت «عیب ندارد من عصای تو هستم و ناراحت نباش حتی اگر کور شوی من همراهت هستم...».🌙خیلی زیاد عاشق پسرش (محمدیاسا) بود🌷اما عشق به ائمه و حضرت ابوالفضل(ع) را بر عشق به محمد یاسا ترجیح داد🌙 و برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب(س) به سوریه رفت و به آرزوی خود رسید.🕊️شب قبل از شهادتش محمد حسین به همرزمان گفته بود «من شهید میشوم🌙و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین میرود🥀جز صورتم،🥀میخواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»💫و واقعاً هم همانطور شد، دستهای محمدحسین از بدنش جدا شده بود💥و فقط صورتش را برایمان آورد.🥀درست صبح روز تاسوعا 💥🏴مانند حضرت ابوالفضل(ع) که به سمت نهر آب میرفته،💦 محمدحسین در حین عملیات💥 برای خوردن آب به سمت تانکر آب میرود💦که موشکی به سمت محمدحسین و همرزمش ابوذر امجدیان میآید💥و آنها به شهادت میرسند،🕊️ در اصل محمدحسین دوبار شهید شد🥀وقتی داشتند پیکر او را به عقب میآوردند💥دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود🥀او در روز تاسوعا ابوالفضلی شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋
*شهید سید محمدحسین
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_یازدهم
هر کاری میکنم خوابم نمیبره
چند ساعتی میشه که خانواده موسوی رفتن.
فکرم درگیره پیشنهاد زینبه همون لحظه جوابی بهش ندادم، گفتم فکرامو که کردم بهش خبر میدم
انگار علی خبر داشت زینب از من کمک خواسته🤔😕☹️
موقع رفتن که به اصرار مامان به خاطر ریختن شربت ازش عذر خواهی کردم😒😒
برخلاف همیشه که به زمین زل میزنه چند ثانیه معنی دار نگام کرد و آروم گفت:اتفاق خاصی نبود، نیازی به عذرخواهی نیست...
خودم قصد عذر خواهی از اینو نداشتم اصلا
ولی مگه میشه از دستور مامان سرپیچی کرد...😅😅
نمیدونستم چیکار کنم
هم رو بچه ها حساسم و نمیتونم ناراحتی و دردشونو تحمل کنم😔😔
هم از علی خوشم نمیاد اخلاقاش عصبیم میکنه حس میکنم خیلی خودشو میگیره...
نمیتونم حضورشو تحمل کنم
اخم کردن هاش به من، نگاه نکردن هاش...
انگاری منو لایق هم صحبتی نمیدید، هر چند دورادور خبر دارم که رفتار و ظاهر منو قبول نداره اصلا...😒
هه... اصلا مهم نیست چی دربارم فکر میکنه
من هر جور که دوست داشته باشم رفتار میکنم
ولی کاراش عجیب رو مخمه...
فکرنمیکنم مامان و بابا مشکلی داشته باشن تازه کلی هم خوش حال میشن
یه دلم میگفت تو به علی چیکار داری آخه؟؟
برو کمکتو بکن، چرا بهونه میاری
یه دلمم میگفت بیخیال
تو نری از یکی دیگه کمک میخواد...😐
اصلا اگه خیلی مشتاقه خودش یه جوری براش وقت بزاره زبانم یادش بده...
انقدر فکر کردم سر درد گرفتم
صبح با حسین مشورت کنم ببینم اون چی میگه...
_صبح همگی بخیر😁😍
حسین_ به به حلما خانم 😜
چی شده که صبح زود بلد شدی؟
حلما_یه جور میگی انگار همیشه تا لنگ ظهر خوابم😒
حسین_ هستی دیگه... 😕
مگه نه مامان؟
مامان_ دخترمو اذیت نکن بچه
بعد چند هفته خواسته دور هم صبحونه بخوریم مگه نه دخترم؟
خدا منو ببخشه😭
این مدت انقدر تو خودم بودم و به دیگران توجه نداشتم اصلا متوجه مامان نبودم که چقدر نگرانمه
و سعی میکنه حال و هوای منو عوض کنه...
یه بوس آبدار از لپ مامان کردم و گفتم : بله مامان گلم😍😍💋
گفتم دور هم صبحونه بخوریم...
راستی بابا رفت؟
حسین_ اره کار داشت زودتر رفت منم 1ساعت دیگه باید برم.
حلما_آهان
فقط قبل اینکه بری میخواستم چیزی باهات درمیون بزارم...
حسین چشمکی زد و گفت : باشه خواهری
حالا صبحانتو بخور اول
باشه ای گفتم و مشغول شدم اینم مشکوک میزد ها انگار میدونست قراره چی بگم
_داداشی میای اتاقم؟
حسین_ برو خواهری الان میام ببینم چیکارم داری😉
رفتم اتاقم و درو باز گذاشتم
حسین هم چند دقیقه بعد اومد و کنارم نشست
حسین_ خب بگو ببینم چی فکرتو مشغول کرده؟
تموم حرفای زینب رو براش بازگو کردم و منتظر نگاهش کردم
_میگی چیکار کنم ؟🤔🤔
حسین_اگه ادم در راه خدا کمکی از دستش برمیاد چرا انجام نده؟😕
تو هم که یه مدته همش خونه ای و بیکاری
هم یه ثوابی کردی هم سرت گرم میشه
ولی قبلش من با علی حرف میزنم
اول باید مطمعن شم که مشکلی برای تو پیش نمیاد
اگه خیالمو راحت کنه
که از نظر من مشکلی نداره
خودت چی فکر میکنی حلما؟
_بدم نمیاد امتحانی هم شده یه بار برم کمک ...🙁
حسین- من باعلی صحبت میکنم ببینم چجوریاس😊
بلاخره تو باید از وقتت استفاده کنی چه کاری بهتر از کمک
حلما_اوهوم درست میگی فقط نمیدونم حوصلم بکشه یانه 😢
حسین_امتحانش که ضرر نداره 😉
حسین درست میگه قبول میکنم فوقش اگه اذیت شدم دیگه نمیرم☹️
هرچی باشه بهتر از خونه نشستنه...
💚سلام_امام_زمانم
ازبین ڪُلِ خلق
ٺورادوسٺ دارمٺ
حُبي لَکَ الْهَوا
بِاَبي اَنْتَ یا مهدی💚
#خدایا_برسان_یوسف_آل_فاطمه_را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍥بسم رّبّّّ اّلّشّهّـّבّاّءّ פּّّ اّلّصّـّבّیّقّیّنّ"ّ🍥
💠به مناسبت سالروز تولد
💠شهید_عارف_کایدخورده
💠تاریخ تولد : ۲۴ /۵/ ۱۳۷۱
💠تاریخ شهادت : ۲۷ /۸/ ۱۳۹۶.بوکمال
🥀مزار : خوزستان
❣در سایه ساره خانه امن الهی
امروز هم عارفانِ به حقی هستند که پیرو راه شهدا باشند و راه شهدا را ادامه دهند. وقتی که میگویند راه بهار دیگر بسته شده جوانان دهه هفتادیمان نشان میدهند باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی. اگر بخواهی لطف و کرمشان شامل حالت باشد، باید عارف باشی باید بشناسیشان تا از باران لطف و رحتمشان سیراب شوی🙃
❣شهید عارف کاید خورده در روزهایی که همه درگیر روزمرگی هایشان بودهاند
دغدغهاش شده بود دفاع از حریم اهل_بیت. اقتدا کرده بود به سقای ادب و همین هم موجب شده بود تا دایره المعارف ادب خطابش کنند.
❣امروز بغض های ما روبه روی بزرگی شهدا سرازیر می شود. از شهدا چه باید گفت و چه باید نوشت که امروز ما مانده ایم و یاد شهدا.
❣ای شهید در این روزها، هوای دلهایمان را راهی خود کنید تا شاید ماهم در این دنیا هوایی شدیم
<<برای سلامتی امام عصرعجل الله.....>>
🕯ارواح مطهرشهدا،امام شهدا🕯
❣شهید مدافع حرم،عارف کاید خورده❣
🍂 صلـــــــــــوات🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ایکسانیکهایننوشتهرامیخوانید،
اگرمنبهآرزویمرسیدمودلازایندنیا
کَندم،بدانیدکه نالایقترینبندههاهم
میتوانندبهخواستِاو، بهبالاترین
درجاتدستیابند..!
البتهدرایـنامرشکینیستولےباردیگر
بهعینهدیدهایدکهیكبندهیگنھکارِخدا
بهآرزویشرسیدھاسـٺ:)🥀!
- فرازیازوصیتنامهی شھید
#شهیدانه 🦋
#امیرحاجامینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
35.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 اثری شنیدنی با عنوان پر کشیده هر دل عاشق به سوی کربلا
🎼سید مجید بنی فاطمه
🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود
#محرم
#کربلا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چشمان شهدا
بہ راهی است ڪہ
ازخود بہ یادگار گذاشتہ اند،
اما چشم ما
بـہ روزی است ڪہ با
آنان رو برو خواهیم شد...
"شهید محمود رضا بیضایی"
#شهیـدانهـ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
|آثار کات کردن رابطه با نامحرم بخاطر حسین(ع) !
سخنران:استاد هاشمی🎙
#پیشنهاد ویژهدانلود
••¦⇢ #امام_حسین
••¦⇢ #ترک_گناه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب را کتک میزنه که چرا امام حسین تشنه شهید شد!
کلیپ مربوط به ایران نیست
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽
*📝 نماز ، نماز ، نماز*
💢مادر بزرگ *شهید جهادمغنیه* می گفت:
مدت طولانی بعد شهادتش
اومد به خوابم
- بهش گفتم:چرا دیر کردی؟
منتظرت بودم!
- گفت: طول کشید تا از *بازرسی ها*
رد شدیم.
- گفتم :چه بازرسی؟!
- گفت:بیشتر از همه سر
*بازرسی نماز* وایستادیم...
بیشتر از همه
درباره *نمازصبح* میپرسیدن‼️
⛔رفیق! *نماز* ، حتی با *شهید* هم شوخی ندارد!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
میزبان امروزمون برادر امین هست🥰✋
*عاشقانهاے زیبا با رنگ و بوے شهادتـــــ*🌙
*شهید امین کریمی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۳۰ / ۷ / ۱۳۹۴
محل تولد: مراغه/ساکن تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرشهید← هر خواستگاری که میآمد به دلم نمینشست🥀تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا بردارم📿به نیت یک همسفر که ایمان و اعتقاداتش واقعی باشد نه در حرف و ظاهر🍁چله زیارت عاشورا که تمام شد چند روز بعد خواب دیدم، شهیدی بر روی سنگ مزار خود نشسته و لباس سبز پوشیده🍃یک تسبیح سبز به من داد و گفت: شما حاجت روا شدهاید📿من چهره شهید را ندیدم.🥀دقیقا یک هفته بعد از اتمام چله، مادر امین به خواستگاری من آمد💐 از خواستگاری تا جشن نامزدی من و امین فقط 14 روز طول کشید🎊 چون امین از همه نظر عالی بود و من هیچ مخالفتی نتوانستم بکنم🌙تاریخ عروسی و رفتن امین به سوریه یک روز شد🥀دلم راضی نبود🥀امین تمام زندگی ام بود💞 فقط به احترام امین که به عشقش برسد ساکت شدم🥀اما راضی نشدم که برود و خطری او را تهدید کند🥀یک شب خواب دیدم یک نفر نامهای برایم آورد📄که در آن نوشته بود: ✍🏻"جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است" 💛و پایین آن امضا شده بود💫اون شخص بهم گفت: این امضای خانم زینب سلام الله است.»🌙امین خیلی از شنیدن این خواب خوشحال شد🍃امینم به سوریه رفت و در نهایت در هجدهمین روز از دومین اعزامش🥀در شب تاسوعای حسینی🏴 به شهادت رسید🕊️🕋*
*شهید امین کریمی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_دوازدهم
حسین با علی صحبت کرد
قرار شد هفته ای دو روز بریم من به حسن زبان یاد بدم و برای این که من تنها نباشم زینب هم قراره بیاد باهام امیدوارم بتونم از پسش بربیام...
حسین_حلماااا
_بلهه همینجام چرا داد میزنی😂
حسین_شرمنده ندیدمت خانوم کوچولو😉
_خو حالا چیکارم داری؟
حسین_علی قرار شد ساعت 4با زینب خانوم بیان دنبالت
فقط... سعی کن یه لباس ساده بپوشی
حلما_😳چرا اونوقت نکنه علی آقا فرمودن لباس من مناسب نیست😒😒بچه پرو
حسین_باز زود قضاوت کردی حلما😕😕 اون بنده خدا اصلا نگاه میکنه ک بخواد نظربده
جایی که دارین میرین یه محله فقیر نشین هستن خانواده حسن وضع مالی خوبی ندارن نمیخوام جوری بری که جلب توجه کنه😕😕😕 مهمونی که نمیخوای بری
گفتم حواست باشه مثل وقت هایی ک با دوستات میری بیرون نیست متوجه ای که چی میگم؟
وای خدا من چه احمقم از بی فکری خودم شرمنده میشم
_متوجه شدم😞
حسین_خب حالا قیافت رو آویزون نکن خواهری با من کاری نداری؟
حلما_نه داداشی 😘
قضیه رو وقتی با مامان و بابا مطرح کردم کلی خوش حال شدن
میدونم از این بابت که قراره بیشتر وقتمو با زینب بگذرونم خیلی خوش حالن اما راستش خودم خیلی از این بابت راضی نیستم ... دوستایی که تا حالا باهاشون صمیمی بودم همه هم تیپ نگین و سپیده هستن سخته بخوام با یه دختره چادری و... صمیمی بشم البته زینب خیلی مهربونو خونگرمه نمیدونم شاید مشکل از منه😕😕 امتحانش که ضرر نداره یه مدتی رو هم اینجوری میگذرونم
میرم داخل اتاقم آماده شم یه ساعت بیشتروقت ندارم
خب به گفته حسین باید لباس ساده بپوشم☹️
مانتو مشکی که قدش تا زانو هست رو انتخاب میکنم با شلوار جین سرمه ای شال هم رنگ شلوارمم برمیدارم
خب یه کوچولو هم آرایش میکنم😁😁 به من چه که اون پسره خوشش نمیاد والا من بردل خودم آرایش میکنم
کارم که جلو آیینه تموم شد وسیله هایی که لازمم میشه رو میزارم تو کولم میرم از اتاق بیرون
مامان_حلما جان داری میری
حلما_نه هنوز عشقم اماده شدم زینب برسه زنگ میزنه
مامان_اهان😕دختر یکم شالتو بکش جلو تمام موهات معلومه زشته داری بااونا میری
حلما_ وااا مامان ینی چی من همینم به اونا چه ربطی داره😒😒
مامان_😕😕 یکم از زینب یاد بگیر ماشالا چقدر حجابش کامله
حلما_من زینب نیستم😒به نظر من که حجابم خیلی هم خوبه
اههه مامان شد یه بار تو به حجاب من گیر ندی
گوشیم زنگ میخوره زینبه برای خاتمه دادن به بحث تکراری کمی شالمو میارم جلو
خوب شد الان مامان؟ راضی شدی من برم؟
مامان_برو در پناه خدا
....
از در میام بیرون اون پسره پشت فرمون نشسته زینب هم از ماشین پیاده شده داره با یه لبخند منو نگاه میکنه با این که همیشه باهاش مقایسه میشم ولی تهه دلم حس خوبی دارم بهش حس میکنم محبتاش واقعیه
_سلااااام😊
زینب_سلام خوشگل خانوم😍
_چاکریم بانو 😉
زینب_سوار شو بریم عزیزم
_باااشه برویم
نشستم تو ماشین دیگه چاره ای نیست باید به این پسرم سلام بدیم
_سلام
بدون این که نگاهم کنه سلام میده شروع کرد به رانندگی
پخش ماشین رو روشن کرد اوووه اووه مداحی گذاشته مگه شهادته
_اوووم زینب جون
زینب_جونم عزیزم
_میگما شهادتی وفاتی هست ماخبر نداریم؟
زینب_🤔نه حلما جونم چطور؟؟؟؟
_اخه دیدم مداحی گذاشتین گفتم شاید شهادته 🙁🙁
زینب_😂 نه عزیزدلم منو علی تو ماشین که میشینم بیشتر مداحی و این چیزا گوش میدیم اینا بهمون آرامش میده تا آهنگای دیگه☺️
حلما_😐😐 عجب ولی من که اینارو گوش میدم دلم میگیره.
زینب_الان عوضش میکنم که دل شما هم نگیره😘
یه آهنگ از حامد همایون گذاشت
دیگه تو مسیر حرف خاصی زده نشد منم سرمو تکیه دادم به شیشه و به موسیقی که پخش میشد گوش میدادم
.
#یادت_باشد
دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود.😍
با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد، سه روز روزه بگیریم.☺️
شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم، حمید یک لیست بلند بالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند.
رفیق زیاد داشت؛🌱
چه رفقای هم کار، چه رفقای هم هیئتی، چه رفقای باشگاه، همسایه ها، فامیل.
خلاصه با خیلی ها رفت و آمد داشت.🍃
با همه قاتی می شد، ولی رفیق باز نبود.🖐🏻
این طوری نبود که این رفاقت ها بخواهد از با هم بودن هایمان کم کند. وقتی لیست تعداد رفقایش را دیدم،
به شوخی گفتم :
انقدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منو فراموش کنی..😂
🌷شهید نظرزاده 🌷
#یادت_باشد دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود.😍 با حمید نیت کردیم برای
"یـٰادت باشد" یک رمان متفاوت عاشقانه است به قلم همسر شهید سیاهکالی که گوشه ای از زندگی مشترک مدافعان حرم را در ۳۶۲ صفحه به تصویر کشیده است ↻
شروع پارت گذاری در یک روز از هفته به صورت خلاصه گزینشی در کانال بنــٰام مـــرد🍁 ...
با کسب اجازه از انتشارات📠
براۍ خوانـدن این رمـــٰان زیبـا ڪلیڪ ڪنید↯
https://eitaa.com/joinchat/4029481049C16a0fe6c6a
✨💕بْهْْنْاْمْْࢪْبْْزْیْبْاْیْیْْهْاْ✨💕
شهید_مدافع_حرم
#شهید_امیر_علی_محمدیان🌷
🔳شِمرخوانی که مدافعحرم شد
▪️مادر شهید نقل میکند: امیرعلی، ارادت و اُنس ویژهای به امام حسین و اهلبیت ایشان داشت و همواره امام حسین علیهالسلام را به عنوان الگوی خود معرفی می کرد که با تأسّی به حضرت نباید زیر بار ظلم رفت و اجازه داد حق تضییع شود.
▪️اهل هیئت و عزاداری و تعزیهخوان بود. در روز عاشورا نقش شِمر ابنِ ذِیالجوشن را اجرا میکرد اما وقتی خیمهها را آتش میزدند، گوشهای مینشست و اشک میریخت. به جهت اینکه درشتاندام بود، همواره در تعزیهها نقش شمر لعنةاللهعلیه را اجرا میکرد.
▪️زمانی که در اخبار و رسانهها، جنایات داعش در سوریه را مشاهده میکرد، تأسّف بسیاری میخورد و بر اساس همین الگوپذیری از سالار شهیدان، هزاران کیلومتر دور از وطن و خانه به مبارزه با دشمن و دفاع از حرم حضرت زینب علیهاالسلام پرداخت و در نهایت، دیماه۱۳۹۴ در خانطومان سوریه به شهادت رسید
🌸یادشون با صلـــــــــــــــــوات🌸
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh