eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌺🦋 او آرزو داشت؛ گریه میکرد برای ...🕊💔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
▪️حضرت مهدی علیه السلام: به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه خدا را قسم دهند به حق عمه‏‌ام حضرت زينب سلام الله علیها تا فرج مرا نزديک گرداند. اللهم‌عجل‌ولیڪ‌الفرج‌بحق‌زینب(س) 📚 شيفتگان حضرت مهدى ج ۱، ص ۲۵۱ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 شھدا حاضرند تا پای‌ جان♥️ ‌بروند تا تو جـان ‌بگیری رفیق‌بازند باورکن... آنھا نیکو ‌برای ‌ما راه‌ گم‌ کرده ها هستند ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زندگینامه احمد محمد مشلب تاریخ تولد: 1374/06/09 محل تولد: لبنان - نبطیه تاریخ شهادت: 1394/12/10 محل شهادت: تل حمام(حلب)طول مدت حیات: 20 سال مزار شهید: گلزارشهدای نبطیه-لبنان احمد محمد مشلب از اهالی شهر نبطیه لبنان و متولد 31آگوست 1995 میلای(9 شهریور ماه سال 1374) بود. از همان کودکی با عشق به اهل بیت(ع) در خانواده اش تربیت شد، نفس کشید و بزرگ شد. احمد محمد مشلب، شهید 20 ساله حزب الله لبنان که به خاطر شیک پوشی به القاب مختلفی مشهور و معروف بود، اما خودش دوست داشت به او غریب طوس بگویند چرا که به امام رضا(ع) علاقه فراوان داشت.  مدر ک دیپلمش را در هنرستان امجاد گرفت و به دانشگاه راه یافت.  درست در روزهایی که عده ای کج فهم تلاش می کردند تا مغرضانه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم را به پول پیوند بزنند، احمد با آن لبخند زیبایش از راه رسید. همان روزهایی که می گفتند این جوان ها به خاطر 500 دلار یا به خاطر بیکاری و تنگدستی به سوریه می روند. همان موقع بود که احمد آمد. جوانی که نفر هفتم لبنان در رشته تکنولوژی بود و چیزی از مال دنیا کم نداشت؛ کرامت و غیرت شهید مشلب بود که او را به سوریه کشاند ...  او در تل حمام روستایی در جنوب حلب در تاریخ 29 فوریه 2016 میلادی (10 اسفند ماه سال 1394) به شهادت رسید و در محل شهدای شهر نبطیه آرام گرفت.  جوانی که در بخشی از وصیت نامه اش این طور نوشته: «خدا تو را کمک کند ای امام زمان! ما انتظار او را نمی کشیم؛ او انتظار ما را می کشد و وقتی خودمان را درست کنیم و اصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند.» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم 📖 #وص
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣6⃣ 📖از ایوب هر کاری بر می اید. هر وقت از او میخواهم هست. حضورش👤 فضای خانه را پر میکند. مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود. برای برگشتنش پول💰 نداشت، توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم _ابرویم را حفظ کن، هیچ در خانه ندارم✘ دوستم امد جلوی در اتاق + بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم 📖امده بود کمکم تا ها را جمع کنیم. شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. زیر فرش یک دسته اسکناس💷 پیدا کرده بود. ابرویم را حفظ کرد. 📖توی امتحانهای کمکش کرد. برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم میامد و راهنمایی میکرد👌 حتی حواسش به هم بود. 📖یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمدحسین شب جمعه ای ببرد مسجد🕌 یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمدحسن و گفتم بین ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من👀 📖-مامان میگذاری همه اش را بخورم؟ +نه مادر جان، این ها برای است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند شانه اش را بالا انداخت _خب مگر من چه ام است⁉️ خودم میخورم، خودم هم اش را میخوانم 📖چهار زانو نشست وسط اتاق و همه ها را خورد. سینی خالی را اورد توی اشپز خانه _مامان فاتحه خیلی کم است. میروم برای بابا بخوانم. شب ایوب توی خواب، سیب ابداری🍎 را گاز میزد و میخندید؛ فاتحه و نماز های محمدحسن به او رسیده بود😍 📖از تهران تا تبریز خیلی راه است. اما وقتی دلمان گرفت💔 و هوایش را کردیم می رویم سر . سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم. بچه ها جلوتر از من میروند. اول سر مزار میروم تا کمی ارام شوم اما باز دلم شور میزند 📖چه بگویم؟ از کجا شروع کنم⁉️ ......... 🖋 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ramezani-32-وبلاگ-شهود-عشق.mp3
2.68M
❤️ ✨من و خـیـال شـهـدا ❣عـشـق و از قـافلہ شـون ❣خـوشــا بہ حال شـهــدا😔 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸خواب شده ی لالایی🎶 دنیایم ⇜ای ⇜ای بیدار دل عاشــ❤️ـق 🔸برای هم کاری کن میترسم آخر سنگینی بیدارم کند😔 که دیگر خیلی است... 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 💐گریه‌ام😭 روے ریا بود به رویم نزدی 🌱عَمَلم بود به رویم نزدی 💐همه جا جار زدم در خط توام 🌱راه من از تو جدا بود به رویم نزدی😔 ♥️سلام صبحت بخیرگوهرنایابم♥️ 🌸🍃 ‍ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵 💎درزمان غیبت كبری به كسی گفته می‌شود وكسی می‌تواند زندگی كند كه منتظر باشد ⇜ ⇜منتظر ظهورامام زمان (عج)♥️ 💎خداوند امروز از ما همت، اراده و می‌خواهد👌 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
توی اردوگاه تکریت، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم.  یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت!  کاظم آقای را خیلی اذیت می کرد. اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!  ✅تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. او واجباتش را انجام می داد و به روحانیون و سادات احترام می گذاشت. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی. ✅یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت بیا اینجا کارت دارم... از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.  وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود، اما ... دیشب خواب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه سیدی را اذیت می کنی؟ از دست تو راضی نیستم. کاظم رفتارش کاملا با ما تغییر کرد. زمانی که رژیم صدام از بین رفت، کاظم راهی ایران شد، از ستاد امور آزادگان آدرس اسرای اردوگاه خودش را گرفت و تک تک سراغ آنها رفت و از آنها حلالیت طلبید. 💐کاظم عبدالامیر مذحج، چند سال بعد در راه دفاع از حرم حضرت زینب در زینبیه دمشق به قافله شهدا پیوست. 📙برگرفته از کتاب تا شهادت ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تاریخ فراموش نخواهد کرد که چگونه پابرهنگان یمنی ابرقدرت‌های جهان و نوچه‌هایشان را خوار و خفیف کردند... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 ‏کاربر عربستانی خطاب به آیت الله خامنه‌ای : «دمپاییِ کهنه‌ی شما به پادشاهی آل سعود و‌ تاج و تخت و تمام قصرهایش می‌ارزد.» ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه که روی دوش‌شان آرپی‌جی نبود! بعضی اوقات هم هندوانه حمل می‌کردند... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
..🌹🍃 بخشی از 🌷🕊 اگر پهلوی من مثل زخمی نشده بود به من شهید نگویید 💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‹بہ‌مرگ‌داخل‌بستر‌نمیشود‌دل‌بست خداکند‌کہ‌شہادت‌بہ‌دادمابرسد..!:)🌿› 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
میشه جوون بود میشه خوش تیپ بود میشه به موهات ژل بزنی میشه تیشرت بپوشی میشه همه اینا رو داشته باشی و هم بشی ... اگه همه ی این کارها برای خدا باشه 🌷 برای شادی روح پاکشون صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
_ بلندشو، آزادی... +بالاخره رژیم سقوط کرد؟ _نه... اونی که بهش میگفتی دیکتاتور، بخشیدت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣6⃣ #قسمت_ش
سلام و عرض ادب خدمت شما عزیزان و همراهان کانال شهید نظرزاده انشاءالله از فردا شب با رمان جدیدی درخدمتتون هستیم 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون دنیا مو رو از ماست میکشند بیرون😱 برشی از سلسله جلسات تدبر جزء ۳۰ 🎙 ▪️باهمکاری کانال شهید نظرزاده 🔺 @Almontazar_mashhad 🔻 @shahidNazarzadeh
سکوت می کند تا فریاد دلتنگی هایمـ💔 را بشنود و شبـ⭐️ چه کوتاه است برای هایم ای مهربانم♥️ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا