eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
°•🌸🍃•° ✴ نکات‌ کلیدی ✴ در قرآن‌کریم🌸🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 سـݪاݥ‌ݩـماز و روزه هاتون قبول درگاه حق🌹🌸 عزیزای دل مسابقه داریم... فـقـطـ ڪافـے از سـفـڔـہ افـطـارٺـوݩ یہ عڪس خـشڲـݪ بگـرے و بـفـرسـٺے بہ آیـدے زیـر👇👇👇👇 @cuteTeen 🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜 مـݩـٺـظـڔ عـڪسـاے خـشـگـݪ شـمـا هـمـراهـان هـمیـشـگیمـون هستیم🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 راسـٺـے جـوایـزهـم داریـم😉🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا " شفای بیماران آمرزش گناهان رفع گرفتاری گرفتاران و عاقبت بخیری همه بخصوص جوان ها را از درگاه لطفت تمنا داریم "آمین یارب العالمین" ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃 _هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ! یھ ټسبیح بگیࢪ دسټټ ۅ بگۅ "اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج" هم ڊݪِ خۅڊټ آࢪۅم میگیࢪھ هم‌ڊݪِ آقا ڪھ‌یڪۍ ڊاࢪھ بࢪا ظهۅࢪش ڊعا میڪݩھ. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃🌹أمير المؤمنين علی (ع) :🌹🍃 ⚡️تعجب است از کسی که دعا می کند و اجابت آن را کُند می شمارد؛ در حالی که (راه) اجابت را با ، بسته است. ⚡️ ✅برای رفع موانع دعا لازم است که انسانِ نیایشگر را قبل از برنامه نیایش و در خواست از خداوند قرار دهد. 🌺اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ؛ پروردگارا! بر من ببخش گناهانی را که دعا را حبس می کند و مانع اجابت آن می شود.🌺 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان❤️🍃🌹⏰
❤️ بقیه پله هارو با دو اومدم پایین و به طرف قبر شهید مغفوری رفتم. محمد پشت به من نشسته بود... همه جا تاریک بود و صدای دعای کمیلی که از مهدیه مصلی میومد سکوت شب رو میشکست... چند قدم به طرف جلو برداشتم و ایستادم. مردد بودم برای صدا کردنش... میترسیدم... بعد شیش ماه میخواستم اسمشو صدا بزنم...😢 _محمد...😭 محمد مثل فنر از جاش پرید و به طرف من برگشت... نگاهش توی نگاهم گره خورد... دیگه خیره شده بود به چشمام و من مست چشماش بودم... شاید این تاریکی شب باعث شد بهتر ببینم... چماش قهوه ای روشن بود نه عسلی... خدای من... چه رنگ فوق العلاده ای... یه قدم به محمد نزدیک شدم و اون ثابت سرجاش وایساده بود... چشمام پر از اشک بود و گلوم پر از بغض... فقط یه تلنگر کافی بود تا مثل بارون ببارم... صدای محمد شد همون تلنگر...😭 محمد: فائزه...😢 با صدایی که میلرزید گفتم: جانِ فائزه😢 محمد با صدایی پر از بغض: باهاش ازدواج...😭 _نهههه😣 نهههه محمد😣 محمد: پس چی...؟ _محمد باید بهت توضیح بدم... خیلی چیزا هست که نمیدونی...😔 محمد پشت کرد بهم و نشست سرمزار شهیدگمنامی که کنار شهیدمغفوری بود... با فاصله کنارش نشستم و میون گریه هام شروع به حرف زدن کردم...😭 _یکی بود... یکی نبود.... 😢 و شروع کردم به گفتن همه چیز...😭