اے غریب ابن غریب ابن غریب...
یا اهل العالم أین امامُنا؟
أین صاحبُنا؟
أین دلیلُنا؟
أین بقیةالله؟
و او طرید و فرید و وحید و شرید و غریب است...
العجلمولایغریبم
صبحتون و عاقبتتون مهدوی 💚
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✅ توصیهی مرحوم آیت الله فاطمینیا برای ایام پایانی #ماه_رمضان
⬅️ این ماه مبارک را با خواندن یک «زیارت جامعه کبیره» به آخر برسانید.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
یکی از فلسفههای #امتحان
اینه که ما پشت پرده رو
نمیدونیم.
از پاداشش هم خبر نداریم.
سربازیم و باید در برابر آنچه در
اتاق فرماندهی اتخاد میشه
تسلیم باشیم.
🗣 حاج آقا عالی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
پورکاوه،غافلی ماهما - yasfatemii .mp3
4.16M
نوآهنــگ↶
مــــاه مــا
ای خـــدای ماه رمضـــون
دیگه آقــامون رو برســـــون
🎙 کربلایی علی پورکاوه
🎙 کربلایی بهنام غافلی
#ماه_رمضان #رمضان_مهدوی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
24.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
●همیشه تو خونه صدام میزد:
همسر شـهید نوروزی
همسر شـهید جان
وقتی زلمیزد بهم می گفتم باز چیشده؟
میگفت: سنت کوچیکتر از اونیه که بهت بگن همسر شـهید هنوز بچه ای آخه!
عَوضش میشی کوچیکترین همسر شهید…
#شهید_مهدی_نوروزی🌷
#شیر_سامراء
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پیغام خودشه:
دوست داره صداتون رو بشنوه 🥰
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
برگرد نگاه کن
قسمت54
آنقدر صدای ساره ضعیف و بیجان بود که گفتم:
–ساره میتونی یه کم بلندتر صحبت کنی؟ توام مریض شدی؟
صدای مردانه ای جایش را به صدای ساره داد.
–سلام خانم. بله ساره مریض شده میخواد ازتون اجازه بگیره برای استفاده از کپسول اکسیژن. چون من یه کم بهتر شدم ساره میخواست بیاره پستون بده. که خودشم مریض شد.
لبم را گاز گرفتم.
–ای وای، حالا کی بهش میرسه شما که خودتونم سرفه میکنید، حالتون هنوز خوب نشده.
–حالا یه کاریش میکنم.
–فکر نمیکنم آقای امیرزاده مخالفتی داشته باشه،
خوشحال شد.
–خیلی ممنون، لطف کردید. بعد هم تلفن را قطع کرد.
با خودم گفتم نکند من نباید از جانب امیرزاده حرف میزدم.
حالا دیگر بهانهی خوبی داشتم برای زنگ زدن به امیر زاده.
در لیست مخاطبینم دنبال شمارهاش گشتم. همین که انگشتم شمارهاش را لمس کرد، تنم گرم شد. انگار جایی میان آسمان و زمین معلق شدم، برای ضربان قلبم هم که اصلا اختیاری نداشتم، وقتی صدای بوق از آن طرف خط به گوشم رسید قلبم مثل یک دیوانهی زنجیری شد که کنترلش غیر ممکن بود. یک آن خواستم تماس را قطع کنم تا کمی آرامش بگیرم بعد دوباره زنگ بزنم ولی وقتی چند بوق خورد و جواب نداد نگرانی نگذاشت این کار را انجام دهم. آنقدر بوق خورد که قطع شد.
به فکر رفتم. شاید مغازه را تعطیل نکرده و سرش شلوغ است و نمیتواند تلفنش را جواب بدهد. ولی آخر در این اوضاع کسی مگر برای خرید، آن هم لوازم التحریر و اسباب بازی بیرون میرود.
شاید اصلا صدای تلفنش را نشنیده. امکان دارد روی سکوت گذاشته باشد.
به خودم دلداری دادم که طولی نمیکشد که با دیدن شمارهام روی گوشیاش حتما خودش تماس میگیرد.
مادر از آشپزخانه صدایم کرد.
–تلما بیا بقیهی غذات رو بخور، میخوام جمع کنما.
–من سیر شدم مامان، دیگه نمیخورم.
صدای محمدامین را شنیدم که غر زد.
–خب از اول میگفتی من اینقدر نون نمیخوردم. مامان سهمشو بده به من.
مادر گفت:
–نه مادر، آخه این دختره که چیزی نخورد. براش کنار میزارم، بعدا میاد میخوره.
نادیا گفت:
–مامان جان اون تو کافی شاپ اونقدر خوشمزهی این غذارو خورده که الان این به دهنش مزه نداره.
–کی تلما بخوره؟ من میشناسمش قول بهت میدم تا حالا لب نزده.
نـویسنده :لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯