eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام‌ بر ‌مهدی (علیه‌السلام) روزِ من... با نام تو شروع می‌شود. مولای من … السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ سلام بر تو ای کشتی نجات ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج آقا قرهی: اگر خدای ناکرده خوف عامل یأس شد، انسان می‌گوید: من که دستم خالی است، پس دیگر نمی‌خواهد کاری کنم. بلکه این خوف باید عامل تلاش شود. یعنی انسان وقتی احساس کند که دستش خالی است، باعث شود که تلاشش بیشتر شود، نه این که مأیوس شود. چون خود یأس، بیان کردیم که از گناهان کبیره است و جالب است حسب روایات شریفه که قبلاً بیان کردیم، بین گناهان کبیره، از اکبر کبائر است. چون گاهی وقتی یأس در انسان به وجود بیاید، مدام می‌گوید: منکه دیگر خوب نمی‌شوم، من که بدبخت هستم، من که بیچاره هستم، خوب شدن محال است، دو بار،چهار بار، صد بار، مدام گناه کردم و توبه کردم، دیگر بعید است که من درست شوم، از همین الآن می‌دانم که مستقیم در جهنّم می‌روم. لذا برای همین فرمودند که خود همین یأس، گناه کبیره است که امید به رحمت پروردگار عالم نداشته باشد. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید ایرانی باشی تا اینجور وصف وطنت کنی... 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔴 دستور برای بعد از پیروزی 🟢 استغفار‌ کنید! 🔺 آیت الله حائری شیرازی(ره): 🔹 قرآن می‌گوید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ ...». وقتی نصر و فتح، پشت سر هم آمد و دیدی که مردم فوج فوج در دین خدا وارد می‌شوند، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»، تسبیح کن، حمد خدا کن، استغفار کن. 🔹 پیروزی چه تناسبی دارد با استغفار؟ یعنی خدا نکند این امت فکر کنند که بازو و توان آنها بود که پیروزی آورد؛ حول و قوۀ آنها بود، فکر و برنامه‌ریزی آنها بود. نه! باید بگویند: «استغفر الله ربی و اتوب الیه». باید بگویند که همۀ اینها بود: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ». 🔹 امام هم وقتی رزمندگان ما در عملیات بیت‌المقدس و فتح‌المبین پیروزی‌هایی بدست آوردند فرمود: «مبادا غرور پیدا کنید که این غرور، مایۀ شکست می‌شود». خداوند به بنی‌اسرائیل می‌گوید: «به اینکه فرزند پیغمبرید و از بین شما پیغمبران زیادی آمده‌اند تفاخر نکنید. و می‌بینید که یهود به خاطر این تفاخر، با اینکه فرزندان انبیاء هستند، مغضوب خداوند شدند. فرمود: «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَب»: «ذلت و مسکنت بر آنها بارید و به غضب خدا مبتلا شدند؛ چون نعمت‌هایی که من به آنها داده بودم را به حساب خوبی خودشان گذاشتند نه به حساب لطف من. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 توصیه میرزا جواد آقای ملکی تبریزی قرائت سه بار سوره توحید بعد از هر نماز و هدیه به امام زمان ارواحنا فداه 🎙 آیت الله مؤیدی ‌‌‌‌‌‌ ‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برات آرزو می‌کنم: اون لحظه که فکر می‌کنی همه چیز تموم شده و توی ناامیدترین حالتی نوازشت کنه❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اونایی ک میگن امر به معروف و نهی از منـــکر ما اثری نداره این کلیپ رو ببینن. ⛔️ سکوت ممنوع ‎‎‌‌‎‎ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
حیا داشتن مردو زن نمیشناسد چہ در چہ در گفتار ما مردان نباید هر گفتارے هر پوششے استفاده ڪنیم جوان ڪسے است ڪ بالاتر مچ دستش رانامحرم نبیند.. 🌷 ‎‎‌‌‎ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دستش قطع شد ، امّـا... دست از یاری امام‌زمانش برنداشت در مثل اربابش فرمانده بود فرماندهٔ قلبها چهره نورانے اش جز لبخند چیزی نمی‌گفت... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مــــزار خاکی تو آقا شبیه دریــــاست مادری هستی‌و قـــبرتم شبیه زهــــراست ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
YEKNET.IR - roze - salgard takhrib beghih - 1400.01.31 - narimani.mp3
5.55M
🏴 🌴در بقیع قبر حسن آوار شد 🌴هر چه شد بین در و دیوار شد 🎙 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن پارت77 با خودم فکر کردم دوباره به ساره زنگ بزنم, هم حالش را بپرسم هم از او بخواهم که به امیرزاده زنگ بزند و به بهانه تشکر خبری از او بگیرد. ولی ساره شماره‌ی امیرزاده را نداشت. یعنی خود امیرزاده نمی‌خواست که شماره‌اش را به کسی بدهم. نگرانی‌ام بیشتر از این بود که چطور در این یک هفته امیرزاده هم به من پیامی یا زنگی نزده، و این نشانه‌ی خوبی نبود. این که من با او تماس بگیرم هم محال بود. به راههای مختلفی فکر می‌کردم شاید بشود کاری کرد و دل شوره‌ام کمتر شود ولی می‌ترسیدم آخرش مثل دفعه‌ی قبل لو بروم. دیگر نمی‌خواستم با او رودررو شوم. صدای زنگ گوشی‌ام مرا از افکارم به بیرون سُر داد. ساره بود. کمی که حرف زدیم متوجه شدم حالش بهتر شده. زنگ زده بود از مادرم هم بابت سوپ تشکر کند. در آخر حرفهایش حال امیرزاده را هم پرسید. نمی‌دانستم چه بگویم. سکوت کردم و او با نگرانی پرسید: –چیزی شده؟ حالش بده؟ سکوتم را ادامه دادم. دستپاچه شد. –نکنه بیمارستان بستریه؟ ای خدا نکنه بلایی سرش آمده؟ حرف بزن ببینم چی شده. برای این که بیشتر از این نگران نشود گفتم: –نمیدونم ساره، نمیدونم. –یعنی چی نمی‌دونی، خب بهش زنگ بزن. –نمی‌تونم ساره، نمی‌تونم. –وا! شعر میگی دختر؟ تو چرا اینجوری شدی؟ نکنه باهم دعواتون شده؟ باهاش قهری؟ مانده بودم چه جوابش را بدهم، انگار حرف در دهانم گذاشت. –آره، آره، باهاش قهرم، ولی ساره دلمم مثل سیر و سرکه میجوشه چیکار کنم؟ –دختر دیوونه، یعنی چند روزه ازش خبر نداری؟ –دقیقا یک هفتس. –وای چه دلی داری، اون بدبخت الان مریضه، توام وقت گیرآوردی واسه قهر کردنا، بغض کردم. –فقط خدا می‌دونه تو این یه هفته چی بهم گذشته. –آخه تو که طاقت نداری چرا قهر میکنی؟ حالا اونم بهت زنگی چیزی نزده؟ –نه، همین بیشتر نگرانم می‌کنه. –خب چرا دفعه‌ی پیش که بهم زنگ زدی نگفتی؟ میرفتم یه خبر برات میاوردم. –آخه ترسیدم. صدایش نازک شد. –اونوقت از چی؟ –که بعدم دوباره مثل دفعه‌ی قبل بری بهش بگی. –الان اوضاع فرق می‌کنه، تو من رو مدیون خودت کردی. –با من و من گفتم: –آخه یه مشکل دیگه هم هست. بعد از چند سرفه پرسید: –چی؟ –کفگیرم خورده کف دیگه پول ندارم. با دلخوری گفت: –تلما! میشه گذشته رو فراموش کنی، پول چیه؟ آدم واسه خواهرش بخواد کار انجام بده مگه پول میگیره؟ میخوای آدرس خونشون رو بده برم سر و گوشی آب بدم، یا تلفنش رو بده برم از تلفن عمومی بهش زنگ بزنم. –آخه اون که صدات رو می‌شناسه. –وای دختر تو چقدر ساده‌ایی، اونش با من، بالاخره یکی پیدا میشه دوکلام باهاش حرف بزنه حالش رو بپرسه، تو نگران این چیزا نباش نویسنده:لیلا‌فتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن پارت78 دیروز شوهرم می‌گفت ما باعث شدیم نامزد تو کرونا بگیره. نگرانش بود. میگفت بیچاره امد ثواب کنه کباب شد. تلما جان، واقعا نامزدت مرد خوبیه، تو این دوره زمونه همچین مردی کم پیدا میشه، حالا اگرم چیزی گفته ناراحت شدی ندید بگیر سفت بچسب به زندگیت. چرا ساره فکر کرده من وامیرزاده باهم نامزد هستیم. چطور برایش بگویم من دیگر کاری با او ندارم و این آخرین بار است که از او می‌خواهم خبری برایم بیاورد. وقتی سکوتم را دید فهمید که تمایلی به دردودل ندارم. و گفت: –من دیگه برم، انگار پرحرفی کردم. شمارش رو برام بفرست. اگه امروز بهت زنگ نزدم یعنی نتونستم برم، آخه بعد از ده روز هنوزم ضعف دارم. ولی فردا حتما یه خبری بهت میدم. –ممنون ساره، دستت درد نکنه، انشاالله زودتر خوبه خوب بشی. صدای آیفن بلند شد. مادر و نادیا به خانه‌ی رستا رفته بودند. من درسم را بهانه کرده بودم. می‌ترسیدم رستا متوجه‌ی نگرانی و ناراحتی‌ام شود. جلوی در آپارتمان ایستادم. وقتی آمدند سلام کردم. مادر جوابم را داد و به اتاقش رفت. نادیا چند نایلون خرید را روی کانتر گذاشت. نگاهی به محتوای نایلونها انداختم. –مگه خونه‌ی رستا نرفته بودید؟ پس اینا چیه؟ اینا خریدهای تره باره، لیمو ترش وزنجبیل و این چیزا، رستا گفت میگن این چیزا واسه جلوگیری از کرونا خوبه مامان گفت بریم بخریم. –خب پس چرا مامان دمغ بود، انگار از چیزی ناراحت بود. نادیا لبخند زد. –فکر کنم افسردگی پس از خرید گرفته. –چی گرفته؟ افسردگی پس از زایمان شنیده بودیم ولی... –نشنیدی، چون تا حالا نرفتی خرید. میدونی زنجبیل چنده؟ من که به مامان گفتم نخر، بزار کرونا بگیریم بهتر از اینه که... خندیدم. –توام سرت تو حساب و کتابه‌ها، من همسن تو بودم اصلا نمی‌دونستم چی گرونه چی ارزون. –همون دیگه، رفاه زده‌اید، تو آسایش بزرگ شدید، حالا مگه قدر می‌دونید. حالا مای بدبخت صبح که از خواب بیدار میشیم باید تنمون بلرزه نون داریم واسه خوردن یا نه. پقی زیر خنده زدم و شالش را از سرش کشیدم. چقدرم شما بدبختید. حالا مگه چقدر تفاوت سنی داریم. اینقدر حرفهای گنده گنده نزن، حالا چیزی واسه خوردن خریدید یا نه؟ الان من گشنمه. نوچ نوچی کرد و همانتور که زیپ سویشرتش را باز می‌کرد گفت: –بیا، میگم رفاه زده‌ایی میگی نه، من دارم چی میگم، اونوقت تو دنبال خوراکی هستی. از این به بعد باید سنگ به شکممون ببندیم عزیزم چرا نمیگیری. یکی از لیمو ترشها را برداشتم و به طرفش پرت کردم. –چی میگی تو؟ لیمو ترش را از زمین برداشت و خنده کنان گفت: –وای،وای، میدونی قیمتش چقدر کشیده بالا؟ الان باید بهش احترام بزاری نه این که پرتش کنی، بیا بوسش کن ازش عذرخواهی کن. نویسنده:لیلا فتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 بگرد نگاه کن پارت79 مادر تلفن به دست از اتاق بیرون آمد و گفت: –بله، درسته، به نظر من فعلا صبر کنید بزارید این مریضی کمتر بشه بعد. خب حالا اگرم نشد مجبورن بدون جشن گرفتن برن سر خونه و زندگیشون دیگه، چاره چیه. نگاهی سوالی‌ام را به نادیا انداختم. شانه‌ایی بالا انداخت و پچ پچ کنان گفت: –نمیدونم کیه؟ ولی هر کی هست خیلی دلش خوشه، تو این بدبختی میخوان جشن بگیرن. بعد از این که مادر گوشی را قطع کرد گفت: –زن عموتون بود. میگه خانواده پسر اصرار دارن زودتر عروسشون روببرن. اینام گفتن صبر کنن بعد از کرونا. مثل این که اونا قبول نمیکنن میگن همینجوری بدون جشن گرفتن برن سرخونه و زندگیشون. چون میگه تالارها هم بستس، تازه اگرم باز باشه کسی از ترسش نمیاد عروسی. پرسیدم: –حالا چرا زنگ زده به شما میگه؟ مادر آهی کشید. –اصل حرفش این بود که میخواد واسه دخترش جهیزیه بخره پولشون کمه، میخوان خونه‌ی مامان بزرگ رو بفروشن سهمشون رو بردارن. ولی بابا موافق نیست. واسه همین میگه من باهاش حرف بزنم. نادیا گفت: –اونا که وضعشون خوبه. من پرسیدم: –اگه بفروشن پس مامان بزرگ کجا بره؟ –خب بابا هم همینو میگه، شرط گذاشته که اگر میخوای بفروشی واسه مامان بزرگ یه آپارتمان بخر بعد، اونم میگه با سهم مامان بزرگ فقط میشه براش خونه اجاره کرد. سر این موضوع فعلا تو اختلافن. نادیا انگشت سبابه‌اش را بالا برد. –آهان، حالا جهیزیه‌ی دخترشون رو بهانه کردن، وگرنه زن عمو مگه نمی‌گفت من بیشتر جهیزیه‌ی دخترم رو خریدم. مادر نگاهی به تلفنی که در دستش بود انداخت. –چه میدونم. نادیا ادامه داد: – ولی الان واسه دومادا خوب فرصتیه ها، کرونا رو بهونه کنن خرجشون نصف میشه. نگاهی به مادر انداختم. –مامان، این واقعا چهارده سالشه؟ حرفهاش به سن و سالش نمیخوره، به نظر میاد از منم بزرگتره. مادر سری تکان داد. –نبودی ببینی تو تره‌بار چیا می‌گفت. فروشنده همین‌جور دهن‌باز فقط اینو نگاه می‌کرد. نادیا دستش را به کمرش زد. –خب مادر من، اعتراض نکنی فکر می‌کنن متوجه گرونی نشدیم. مادر پشت چشمی برایش نازک کرد. –آخه دیگه نه اونجوری، کم مونده بود بزنیش. با لبخند گفتم: –آهان، پس مامان افسردگی بعد از خرید نگرفته بود. از دست زبون شش متری تو افسردگی گرفته بود. مادر چپ چپ به نادیا نگاه کرد. –خوبه خرج ما رو تو نمیدی وگرنه همه‌ی فروشنده‌ها رو تیر بارون می‌کردی. نادیا خندید و کیف و سویشرتش را برداشت و به اتاق رفت. نویسنده: لیلا فتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🧡 وقتی میان آشوب‌های روزگار، دلم آرام می‌گیرد، حتم دارم تو نگاهم می‌کنی. یا ایّهاالعَزیز...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷آخرین چهارشنبه فروردین ماه تون معطر به عطر خوش صلوات🌷 🌷الّلهُمَّ 🌷صلّ 🌷علْی 🌷محَمَّد 🌷وآلَ 🌷محَمَّدٍ 🌷وعَجِّل 🌷 فرَجَهُم
▪️مولای من! با آمدنت آبادِ آباد می‌شود نه فقط بقیع، که دل‌های خراب ما هم... تعجیل درفرج مولایمان صلوات 🌷 صبحتون‌مهدوی 💚 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
☘️ امیرالمؤمنین عـلـے عليه‌السلامـ يـاد خـــدا بـاعـث رانـدن شـيـطـان اسـت. 📚 غررالحکم، حدیث ۵١۶٢