💢✵ #اعمـالشـبعیـدغـدیـر ✵💢
شب عيد غدیر شب بسيار با شرافتى است
سید ابن طاووس در كتاب اقبال
دوازده رکعت نماز با یک سلام
به كيفيتى مخصوص براى اين شب
همراه با دعاهايى روايت كرده است:
⬅️ دوازده رکعت به یک سلام
و بعد از هر دو رکعت تشهد گفته میشود
⇦ در یازده رکعت اول در هر رکعت بخواند:
◽️سوره «حمد» یک مرتبه
◽️سوره «توحید» ده مرتبه
◽️«آیةالکرسی» یک مرتبه
⇦ و در رکعت دوازدهم بخواند:
◽️سوره «حمد» هفت مرتبه
◽️سوره «توحید» هفت مرتبه
⬅️ و سپس دست به قنوت بردارد و بگوید:
【لا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِی وَ يُمِيتُ وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِی وَ هُوَ حَیُّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَیْءٍ قَدِيرٌ】
⬅️ بعد از رکوع به سجده رفته
و در سجد آخر ده مرتبه این ذکر را بخواند:
【سُبْحانَ مَنْ أَحْصى كُلَّ شَیْءٍ عِلْمُهُ
سُبْحانَ مَنْ لا يَنْبَغِی التَّسْبِيحُ الّا لَهُ
سُبْحانَ ذِی الْمَنِّ وَالنِّعَمِ
سُبْحانَ ذِی الْفَضْلِ وَالطَّوْلِ
سُبْحانَ ذِی الْعِزَّةِ وَالْكَرَمِ
اسْأَلُکَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ
وَ مُنْتَهىَ الرَّحْمَةِ مِنْ كِتابِکَ
وَ بِالاسْمِ الاعْظَمِ وَ كَلِماتِکَ التّامَّةِ
انْ تُصَلِّیَ عَلىٰ مُحَمَّدٍ رَسُولِکَ
وَ اهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ انْ تَفْعَلَ بِی كَذا وَ كَذا
بجای کذا و کذا حاجات خود را بخواهد
انَّکَ سَمِيعٌ مُجِيبٌ】
⬅️ و پس از سجد آخر
ششمین تشهد و سپس سلام را بخواند
و در این نماز و این کلمات که اثر عجیبی دارد
و در آن اسم اعظم است و سریع الأجابه است
برای حاجات و برآورده شدن آنها انشاءالله
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💠 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ المعصومین عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
🌸 عرض تبریک و تهنیت به مناسبت فرارسیدن عید بزرگ امامت و ولایت، "عید غدیر خم"🍀🍀
عیدتون مبارک و التماس دعا 🍃
message-1719118069-39.mp3
3.39M
🌺 عید غدیر
♨️دلبرترین عالم
🎙حجت الاسلام علیرضا پناهیان
📎 #دهه_ولایت
📎 #غدیر
📎 #عید_غدیر
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت291
–بهبه، خانم خوش خواب! به سختی نشست و دست هایش را باز کرد.
مادر و نادیا که کنارش نشسته بودند نگاهم کردند. مادر خطاب به من گفت:
–بچه م خیلی خسته بود. باید حسابی میخوابید.
رستا نیم نگاهی به مادر انداخت.
–میبینم که دو روز نبوده عزیزتر شده.
خودم را در آغوش رستا انداختم و بغضم را که دیگر سر ریز شده بود خالی کردم.
–اِ...، چی شد؟
مادر گفت:
–هیچی، حتما دلش تنگ شده؟
رستا خندید.
–قراره من افسردگی بعد از زایمان بگیرم، نه تو افسردگی بعد از گروگان شدن.
سرم را بلند کردم و اشک هایم را پاک کردم و کنار رستا نشستم.
رستا نگاهم کرد و آرام پرسید:
–چیزی شده؟
دوباره بغض کردم.
صدای گریه ی نوزاد رستا بلند شد.
نادیا به طرف گهواره رفت و با احتیاط نوزاد را در آغوش گرفت.
–آخی! داره با خاله ش همدردی می کنه.
بعد نوزاد را به طرفم گرفت.
–ببین چه دختره نازیه.
بغلش کردم و با انگشت سبابه لپش را ناز کردم.
گریهاش قطع شد و چشمهایش را بست.
رو به رستا پرسیدم:
–اسمش رو چی گذاشتین؟
رستا دست نوزاد را گرفت و نوازش کرد.
–فاطمه خانم.
نادیا نگاهش را به رستا داد.
–من نمی دونم چرا شماها که ایرانی هستین همه ش اسم عربی برای بچههاتون انتخاب می کنید؟ باید اسم ایرانی بذارید دیگه.
رستا آهی کشید.
–چون ائمه همه کس ما هستن، چون ائمه اولویت ما هستن، ایرانمونم فدای ائمهی اطهار.
من همیشه از خدا بچه می خوام تا اون اسمایی رو که عاشقشون هستم براشون بذارم.
بند قنداق فاطمه را که خیلی محکم بسته شده بود را نوازش کردم.
–اسمش خیلی قشنگه، آرامش بخشه، منم بچهی زیاد دوست دارم.
فاطمه دهانش را به این طرف و آن طرف چرخاند.
نوزاد را به طرف مادرش گرفتم.
–فکر کنم گرسنه س.
به طرف سرویس بهداشتی رفتم و گریههایم را آن جا از سر گرفتم.
از سرویس که بیرون آمدم مادر صدایم کرد.
–تلما! مادر، برو تو آشپزخونه صبحونت رو بخور.
مهدی و مریم که به پاهایم چسبیده بودند و مدام میخواستند که همبازی شان شوم را از خودم جدا کردم.
–بچهها امروز حوصله ندارم.
بعد رو به مادر گفتم:
–میل ندارم مامان. نمیخورم.
سر و صدایی از طبقهی بالا توجهم را جلب کرد.
رو به نادیا پرسیدم:
–صدای چیه؟!
نادیا از جایش بلند شد.
–لابد دوباره این دوستت قاطی کرده، از صبح هم، مامان و مامان بزرگ باهاش درگیر بودن.
نگاه سوالیام را به مادر دادم.
مادر با تن صدای پایین گفت:
–مامان بزرگت می خواست این ناخناش رو تر و تمیز کنه منم کمکش کردم. با چه بدبختی چسبا رو از ناخناش جدا کردیم. خیلی سخت بود.
–حالا چرا نادیا میگه قاطی کرده؟
–انگار دوست نداشت این کار رو انجام بدیم. اولش یه کم مقاومت کرد و اذیتمون کرد.
رستا پرسید:
–واقعا دوستت بیکس و کاره؟ نمی شه که کلا این جا بمونه.
مادر نگاهش را به رستا داد.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت292
–والله مادربزگتون جوری بهش می رسه که انگار همهی کس و کارشه. فکر کنم دختره بخواد بره هم حاج خانم نذاره،
التماس آمیز مادر را نگاه کردم.
–بذارید یه مدت بمونه مامان. اگه ما ولش کنیم باید بره گوشهی خیابون. با این اوضاعِ غذا خوردنش حتما از گرسنگی می میره.
مادر سرش را تکان داد.
–آره بابا، بیچاره حاج خانم از صبح پاشده، پول داده محمد امین رفته براش حلیم خریده. می گه فعلا نمیتونه خوب غذا رو بجوه. من خودم رفتم که کاسهی حلیم رو براش بذارم رو پاش تا بخوره، با همون زبون بی زبونیش خواست تشکر کنه، اون قدر دهنش بوی بد می داد که دلم براش سوخت. فکر کنم به خاطر نجویدنه دیگه.
محمد امین رو فرستادیم براش مسواک خرید. حاج خانم گفت فقط قبل هر وضو باید مسواک بزنه، همین باعث می شه زودتر حالش خوب بشه. این جوری فکر کنم روزی پنج شیش بار باید مسواک بزنه.
رستا نوچ نوچی کرد و نگاهش را به من داد.
–کار مادر بزرگم سخته شده ها! ولی در مورد مسواک زدن قبل وضو، واقعا معجزه می کنه. البته باید مداومت کنه، ان شاءالله زودتر از دست این انرژیای منفی راحت بشه.
بعد رو به من ادامه داد:
–می گم برو صبحونت رو بخور بعد بیا با هم حرف بزنیم.
بی توجه به حرفش نگاهم را به مادر دادم.
–مامان چرا این کار رو با ما میکنید؟
مادر که انگار انتظار همچین حرفی را داشت و جوابش را از قبل آماده کرده بود، بیمعطلی گفت:
–به خاطر خودت. می خوای فردا همین بلاها رو سر تو هم بیارن؟ (به طبقهی بالا اشاره کرد.)
رو به رستا گفتم:
–رستا، تو ازشون بپرس؛ چرا مامان و بابا به علی گفتن ما از این وصلت پشیمون شدیم؟ الانم بابا به محمد امین گفته بره جنسای من رو از مغازه جمع کنه بیاره. حتی به خودمم چیزی نگفته.
رستا هم بغض کرد.
–چی بگم؟ منم همین الان که تو رفته بودی دستشویی از ماجرا خبردار شدم.
مامان اینا اخلاقشون خیلی عوض شده. امروزم مامان نمی ذاشت بیام این جا. می گفت یا برو خونهی خودت یا برو خونهی مادرشوهرت.
من به زور اومدم. شاید نمیخواستن من فعلا چیزی از ماجرا بدونم.
اصلا نمیدونم چرا یهو این تصمیم رو گرفتن! بعد از اون همه تحقیق و زحمت، ما چیز منفی از علی آقا ندیدیم. حالا من حیرونم با یه روز نبود تو چه اتفاقی افتاده که مامان و بابا نظرشون عوض شده؟!
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯