eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
بگرد نگاه کن پارت391 تقریبا بعد از یک ساعتی هلما با یک بطری آب سیب به سراغم آمد. چهره‌اش درهم بود. پرسیدم: –چی شده؟ بطری را روی میز گذاشت. –این رو علی آقا آورده. نذاشتن وارد بخش بشه، من رفتم صحبت کردم که اجازه بدن بیاد پیشت، تا فهمید اونا به خاطر من اجازه دادن بیاد داخل این بطری رو گذاشت روی میز پرستاری و رفت. با بهت نگاهش ‌کردم. دستم را دراز کردم و گوشی‌ام را برداشتم. –الان بهش زنگ می زنم. با اولین زنگ گوشی‌اش را جواب داد. –الو، سلام. با صدای گرفته‌ای جواب داد. –سلام عزیزم. ببخش نشد بیام ببینمت. این جا پرسیدم گفتن اگر صبحا بیام شیفتا عوض می شه، مکثی کرد و با خنده ادامه داد: –اون شیفتیا مهربون‌ترن. فردا صبح میام پیشت. نالیدم. –نه، صبر کن. من میام تو حیاط. باید ببینمت. دلم برات تنگ شده. چند سرفه‌ی خلط دار کرد. –می تونی بیای؟ حالت بد نشه؟ –سعی می‌کنم. قبل از این که من حرفی بزنم هلما فوری ویلچر برایم آورد. –می خوای من ببرمت؟ –ممنون می شم. فقط تا جلوی در بخش، نمی خوام تو رو ببینه. با ویلچر وارد حیاط بیمارستان شدم، چشم چرخاندم تا ببینمش. شنیدن صدایی از پشت سرم، قلبم را به تکاپو انداخت. سرچرخاندم. –سلام بر بانوی عزیزتر از جانم. لبخند عمیقی زدم. –سلام آقا، حالا دیگه من رو ندیده می خوای بری؟ جلوی ویلچر روی پا نشست و نگاهش را به چشم‌هایم دوخت. نگاهی عمیق، مهربان و عاشقانه. از نگاهش لپ هایم داغ شدند و گل انداختند. لب زدم. –خوبی؟ از جایش بلند شد و پشت ویلچر قرار گرفت و شروع به هل دادن کرد. –چطوری خوب باشم وقتی ملکه‌ی خونه م این جاست، پر پروازم پیشم نیست چطور می تونم خوب باشم؟ کدوم پرنده رو دیدی پرش زخمی باشه و نتونه پرواز کنه و خوشحال باشه. دستم را روی دستش که دستگیره‌ی ویلچر را هل می داد گذاشتم. این جام خیلی سخته، ‏اصلا اینجا دنیاش با بیرون فرق داره، چندتا اتاق اون طرف‌تر یکی رو میارن که چند بار خودکشی کرده، یه نفر دیگه واسه چند روز بیشتر زنده موندن داره می جنگه... بعضیاشون می خوان بیشتر اینجا بمونن و تنها باشن، چون از دنیای بیرون خسته‌ن، بعضیا از تنهایی می ترسن و می خوان زودتر برن خونه. نفسش را بیرون داد. –فکر نمی‌کنم کسی از تنهایی خوشش بیاد، ‏کسی که می گه تنهایی رو دوست دارم حتما داره با یه آدم تو دلش زندگی می کنه، من که تنهایی خیلی داره بهم سخت می گذره. انگار زمان وایساده تلما. زود خوب شو و برگرد خونه. نزدیک یک درخت بید خیلی بزرگ رسیدیم. –همین جا وایسا، بیا جلو می خوام ببینمت. جلو آمد و روی نیمکتی که همان جا زیر درخت بود پشت به در ورودی نشست. خیلی خسته به نظر می رسید. زیر چشم‌هایش گود شده بود. مدام سرفه‌های ریز پشت هم می‌کرد. ویلچر را به طرف خودش کشید. درست روبرویش قرار گرفتم. خم شد و با پچ پچ پرسید: –اون این جا چی کار می کنه؟ حالا دوتا کار واسه تو انجام داده فکر کرده... نوچی کردم. –اون فقط خواسته کمک کنه، تو چرا ول کردی رفتی؟ نگاهش را به دور دست داد. –شیطونه می گه بیمارستانت رو عوض کنما، حیف که حالا حالا جا پیدا نمی شه وگرنه از این جا می بردمت. دستش را گرفتم: –اون که کاری با تو نداره، خدا بخشیدتش، اون وقت تو...چند سرفه‌ی پشت سر همم باعث شد علی با نگرانی نگاهم کند. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن پارت392 بطری که دستش بود را به طرفم گرفت. –بگیر یه کم بخور، شربت عسله، اینم آورده بودم بهت بدم این قدر اعصابم خرد شد که موند تو دستم. بعد از این که سرفه‌ام بند آمد موضوع صحبت را عوض کردم. –کی تو خونه بهت می رسه؟ اصلا چیزی خوردی؟ به نظرم خیلی ضعیف شدی. ماسکش را پایین کشید و سعی کرد لبخند بزند. –آره بابا، نگران من نباش. اکثرا می رم بالا. قبل از این که بیام اینجا عمه ت یه قابلمه سوپ و غذا آورده بود منم دلی از عزا درآوردم. –چه عجب! –آخه بعد از این که من از این جا رفتم خونه، بابات به عمه ت زنگ زد و گله کرد که دست تنهام و مامان بزرگم مریض شده دیگه نمی تونه کمک کنه، اونم غذا درست کرد آورد. دستم را روی دست زدم. –وای! مامان بزرگم مریض شد؟! –آره، ولی خفیفه. خودش کاراش رو می تونه انجام بده. نفس عمیقی کشیدم و این باعث شد سینه‌ام درد بگیرد و صورتم مچاله شود. دست هایم را گرفت. –چی شد؟ سرم را تکان دادم. –چیزی نیست، خوبم. صاف نشستم و ادامه دادم: –اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم یه روزی نفس کشیدن برام این قدر سخت و با درد باشه. با دلسوزی نگاهم کرد و خم شد و دست هایم را در دست هایش گرفت و بوسید. –آخ، دردت به جونم، این جوری می گی نفسم بند میاد. خونه‌هم که برم تمام فکرم این جاست. کاش می‌دونستم چی کار باید بکنم که زودتر حالت خوب بشه. لبخند زورکی زدم. –هیچی، تو فقط زودتر خوب شو که خیالم از طرف تو راحت بشه. صدای پایی که دوان دوان به طرفمان می‌آمد باعث شد نگاهم را از علی بگیرم. هلما گوشی به دست، با عجله به طرف ما می‌آمد، صدای زنگ گوشی‌ام را می‌شنیدم. علی پشت به هلما بود. سوالی هلما را نگاه کردم وقتی نزدیک شد و چشمش به دست های در هم گره خورده‌ی من و علی افتاد ایستاد. برای لحظه‌ای نگاهش یخ زد. صدای زنگ گوشی قطع شد و من دست هایم را عقب کشیدم. هلما زود ماسکش را پایین کشید و همان طور که نفس نفس می زد گفت: –تلما جان، گوشیت چند بار زنگ خورد مریضا صداشون در اومد. نگاه کردم دیدم مادرته، گفتم یه وقت نگران می شه، برای همین گوشیت رو آوردم. لبخند زدم. –خیلی ممنون، آره طفلی مامانم زود نگران می شه. کار خوبی کردی. همان لحظه دوباره گوشی‌ام زنگ خورد. علی سرش را به طرف مخالف هلما چرخاند. هلما گوشی را به طرفم گرفت. – دوباره زنگ زد، بیا جواب بده. هلما تقریبا نزدیک علی بود ولی با من فاصله داشت، انگار دلش نمی‌خواست جلوتر بیاید برای همین من خواستم بلند شوم و گوشی را بگیرم. علی اشاره کرد که بنشینم و خودش بدون این که سرش را به طرف هلما بچرخاند دستش را دراز کرد و گوشی را گرفت. من رو به هلما تشکر کردم و او به سرعت به طرف داخل ساختمان رفت. علی پوفی کرد. –حالا گوشی رو نمی اورد یا می داد یکی دیگه می اورد نمی شد؟ حتما باید بیاد این جا اوقات ما رو تلخ کنه. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
دل به هر کس جز تو بستم ناامیدم کرد، و قلبم را شکست ای همه دارایی من، قلب من، اَربابِ من!❤️‍🩹
چقدر‌،آرمان‌ها‌و‌روح‌الله‌ها‌رفتند تا‌آرمانِ‌روح‌الله‌باقی‌بمونه.‌.!✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀🕌ماجرای کمتر گفته شده از طلسم خشت‌های گنبد ع حتما تا آخر ببین هر وقت مشکل داشتی فقط کافیه به گنبد امام رضا علیه السلام نگاه کنی... 💛 کلیپ «ماجرای طلسم گنبد امام رضا» با سخنرانی 🎙حجت‌الاسلام ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســـــــلام لحظات زندگی‌تون پر از رحمت الهی صبحتون بخیر🌸🍃
وتوآن‌خوب‌ترين‌خبرے ڪہ‌خداوند، عالم‌راازشوق‌آن پُرخواهدڪرد .... ... ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
نَزدیک‌میشَویم‌بِه‌تَپِش‌هـٰای‌ِاَربَعین . . یِک‌کَربَلا‌بِدِه‌نَخورَدنوکَرَت‌زَمین!" صلَّی‌اللهُ‌عَلَیکَ‌یَااَبَاعَبدِالله✨ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌹حدیث روز امام حسین علیه السلام: إنَّ أعفَى النّاسِ مَن عَفا عَن قُدرَةٍ. با گذشت ترین مردم کسی است که با وجود قدرت، گذشت کند. 📚 بحار الانوار، ج75، ص121. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا