eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🌺قسمت 9⃣2⃣ 🎇 محاصره 📝راوی: رسول سالاری 🍃یکی از بچه های مجروح را دیدم. از بچه های محل بود.تا من را دید گفت: از علیرضا خبری داری؟! گفتم: نه! 🍃بعد ادامه داد: بچه ها تو مسیر, حدود سی تا مجروح رو گذاشته بودند پشت سیل بند, قرار بود نیروهای امدادگر اونها رو ببرند عقب. 🍃من جلوتر از علیرضا تیر به پام خورد و افتادم. علیرضا با پای زخمی روی جاده شنی نشسته بود. 🍃یکدفعه دیدم سر و کله عراقی ها پیدا شد.علی پشت جاده سنگر گرفت و با هر گلوله ای که شلیک می کرد یکی از اونها رو می انداخت. عراقی ها می خواستند مجروح ها رو تیر خلاصی بزنن ولی بیشترشون کشته شدند. بعد هم علی خودش رو کشون کشون به سمت من آورد و گفت:برو از لای تپه ها خودت رو به بچه ها برسون. من هم خشابهای اضافه رو بهش دادم و اومدم. 🍃هوا تقریبا روشن شده بود. بارش گلوله های توپ و خمپاره لحظه ای قطع نمی شد. صدای غرش تانکهای عراقی هر لحظه نزدیکتر می شد. 🍃رفتم به طرف اسرای عراقی. آن ها گوشه محوطه بودند. چند تا از اسرا خیلی سیاه و درشت هیکل بودند. 🍃یکی از بچه ها گفت: می بینی, اینها رو از آفریقا آوردن برای کمک به صدام. تمام نیروهای منافقین و استکبار هم متحد شدند برای نابودی اسلام ناب حضرت امام ولی از قدرت ایمان به خدا بی خبرند. 🍃تو همین حال بودم که بیسیم چی دوید به سمت من. گوشی را داد دستم. هنوز چند کلمه ای حرف نزده بودم. احساس کردم ضربه محکمی توی سرم خورد. انگار کلاه اهنی روی سرم له شد. 🍃چند قدمی راه رفتم. احساس کردم از گوشی بیسیم هیچ صدائی نمی یاد. برگشتم و دیدم بیسیم چی غرق خون روی زمین افتاده. 🍃سیم گوشی هم قطع شده. من هم از سر و صورتم خون جاری شده. روی زمین افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم. 🌷ادامه دارد.... @ShahidToorajii
دلتنگـــــ تر می شویمـ .... با دیدن لبخندهایے ڪہ #جاماندن را بیشتر بہ رخمان مے کشند.... ڪبوتر با ڪبوتر... باز با بـــاز..... @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_بیست_هفتم ایشالله به نیابت از #مهدی_ثامنی_راد_زیارت_ عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
✍ یک خط وصیت : هـرسال ماہ محـرم ، یادی از مـا ڪنیــد ... #شهیـد_مدافع_حرم #جاویدالاثر_مهدی_ثامنی_راد #یاد_کنید_شهید_را_باذکر_یاحسین @ShahidToorajii
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روضه‌ای برای خانم‌ها ... 🔻جاده نجف-کربلا #اربعین @ShahidToorajii
📚 🌺قسمت 0⃣3⃣ 🎇محاصره 📝راوی: رسول سالاری 🍃ساعتی بعد به هوش آمدم. با چند تا مجروح دیگر داخل نفربر بودیم.نفربر, کنار یک خاکریز ایستاد. ما را گذاشتند روی زمین. آفتاب مستقیم توی چشمم می خورد. 🍃خاکریز کنار ما خیلی آشنا بود. دیشب با بچه ها اینجا بودیم. یک لحظه یاد علیرضا افتادم. 🍃می خواستم بلند شوم و سمت جاده شنی حرکت کنم. اما سرم خیلی درد می کرد. چند تا ترکش ریز و درشت توی سرم و صورتم خورده بود. منتظر آمبولانس بودیم. دقایقی بعد بقیه بچه های گردان ها هم رسیدند. تعدادشان بسیار کم بود. شاید نزدیک به دویست نفر! 🍃برادر خسروی جلو آمد. در حالی که خستگی در چهره اش موج می زد پرسید: حالت چطوره؟ باصدایی بغض آلود گفتم من خوبم, از علیرضا چه خبر؟! 🍃نشست کنارم. نفس عمیقی کشید و گفت: تو راه که جلو می رفتیم دیدمش. وقتی دیدم مجروح کنار جاده افتاده خیلی دلم سوخت.اومدم بلندش کنم و با خودم بیارمش. اما قسمم داد. گفت: تو رو جان امام منو رها کن و برو, علیرضا به من گفت: 🍃شما فرماندهی, برو, بچه هامنتظرت هستن. بعد هم اشک از چشمان برادر خسروی سرازیر شد. 🍃تو همین صحبت ها بودیم. یکدفعه محمد آقا (داداش علیرضا که تو گردان امام حسین(ع) بود) رسید. با نگاهش به دنبال علیرضا می گشت. بعد هم به سمت من آمد. از خجالت نمی دانستم چه کنم. 🍃سراغ علیرضا را گرفت. یکی از بچه های محل جلو آمد و گفت: دو تا از رفیقاش رفتن بیارنش. با تعجب پرسید: مگه کجاست؟! 🍃پریدم تو حرفش. گفتم: تیر خورده بود تو پاش. کنار جاده شنی مونده. نزدیکه, الان دیگه می رسن. دقایقی بعد آمبولانس رسید. ما را به عقب منتقل کردند. 🌷ادامه دارد.... @ShahidToorajii
وابستگی به کوثر؛ بار آخر از او برید یک دختر دوساله دارد که نامش «کوثر» است. دخترش را خیلی دوست داشت طوری که هر روز به دوستانش که دختر داشتند زنگ می‌زد و می‌گفت دخترم اینقدر -با دست نشان می‌دهد- بزرگ شده. وقتی به پدرم زنگ می‌زد همه‌اش از کوثر می‌گفت. خیلی دوستش داشت. بار آخر موقع رفتن به یکی از دوستانش گفته بود «این بار دیگر از کوثرم بریدم». یکی از دفعاتی که برگشته بود به من گفت که بعضی وقت‌ها در تیررس تکفیری‌ها گیر می افتیم و گاهی مجبور شده‌ام که این مسیر را بدوم. مثلا از پشت یک دیوار تا دیوار دیگر مسافتی را بدوم؛ می‌گفت در آن مسافت چند متری کوثر می‌آید جلوی چشمانم. این‌ها را می‌گفت تا به من بفهماند که اینجوری و با وابستگی‌ها مثل وابستگی به فرزند نمی‌شود شهید شد. @ShahidToorajii
💠بسم رب شهدا والصدیقین💠 📚 🌺 قسمت 1⃣3⃣ 🎇 شهادت 📝 راوی:محمد کریمی(برادر شهید) 🍃امبولانس حرکت کرد و رفت. مجروح ها را هم با خودش برد. دل تو دلم نبود. تمام خاطرات علیرضا, از بچگی تا آمدنش به جبهه در ذهنم مرور می شد. 🍃حدود یک ساعت گذشت.از دور چهره چند تا از بچه های مسجد نمایان شد. حدس زدم همین ها دنبال علی رفتند. بلند شدم و به سمتشان رفتم. سلام کردم و سراغش را گرفتم. انگار داغ دلشان تازه شده. های های گریه می کردند. نمی دانستم چه کنم. 🍃اما خدا صبر عجیبی به من داده بود. قرص و محکم گفتم: برای چی گریه می کنین, آرزوی همه ما شهادته, خوش به حال اون که زودتر از بقیه رفت و.... 🍃با حرفهای من کمی آرام شدند ولی یکی از بچه ها گریه اش بند نمی آمد. 🍃شب برگشتیم به اردوگاه, بعد از نماز, حاج مهدی منصوری شروع به مداحی کرد. داغ همه بچه ها تازه شد. 🍃وسط خواندن با گریه گفت: آی بچه هائی که از فکه برگشتین, چرا علیرضا کریمی با شما نیست. صدای گریه بچه ها بند نمی امد فردای آن روز, تمام بچه های گردان های خط شکن را فرستادند مرخصی, ساک علی را هم تحویل گرفتم.سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم.کمی که حال و هوای ما عوض شد رفتم انتهای اتوبوس. بچه های محل آن جا بودند. پرسیدم:کدوم شما جنازه علی رو دیده؟ 🍃همه ساکت شدند ولی با نگاهشان, یکی از رفقای صمیمی علیرضا را نشان می دادند. کنارش نشستم. کمی با او حرف زدم. گفتم: علی چی شد, چطوری شهید شد؟ 🌷ادامه دارد.... @ShahidToorajii
شاید امسال بیایم حرمت؛ یا شاید سر و کار دل من هست، فقط با شاید باز هم دفتر خود را بزن ارباب، ورق اصلا افتاده کسی از قلم آقا !؛ شاید #کربلا @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_بیست_نهم ایشالله به نیابت #از_شهید_مجید_پازوکی_زیارت_ عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت✍. رفتن جلو دیدن؛ #چندین_متر، صدها بار نوشته؛ حسیـــن.... حسیـــن.... #حســـین.... طوریکه انگشتش زخم شده💔 ! ازش پرسیدن: حاجی چکار میکنی ⁉️گفت: چون میسر نیست من را کام او، #عشق_بازی میکنم با #نام_او.... #شهید_مجید_پازوکی @ShahidToorajii