وابستگی به کوثر؛ بار آخر از او برید
یک دختر دوساله دارد که نامش «کوثر» است. دخترش را خیلی دوست داشت طوری که هر روز به دوستانش که دختر داشتند زنگ میزد و میگفت دخترم اینقدر -با دست نشان میدهد- بزرگ شده. وقتی به پدرم زنگ میزد همهاش از کوثر میگفت. خیلی دوستش داشت. بار آخر موقع رفتن به یکی از دوستانش گفته بود «این بار دیگر از کوثرم بریدم». یکی از دفعاتی که برگشته بود به من گفت که بعضی وقتها در تیررس تکفیریها گیر می افتیم و گاهی مجبور شدهام که این مسیر را بدوم. مثلا از پشت یک دیوار تا دیوار دیگر مسافتی را بدوم؛ میگفت در آن مسافت چند متری کوثر میآید جلوی چشمانم. اینها را میگفت تا به من بفهماند که اینجوری و با وابستگیها مثل وابستگی به فرزند نمیشود شهید شد.
#شهید_بیضایی
@ShahidToorajii