حسین ستوده01206229-9108-4364-a85e-79afcf729abc.mp3
زمان:
حجم:
13.93M
🎧 #مداحی
کربلایی #حسین_ستوده
من درد آوردم که تو درمون کنی
من اشک آوردم که تو بارون کنی
من طرد شدم از دل دنیا ببین
من جا ندارم که تو بیرون کنی
#یا_امام_رضا ع
ما خیلی دلتنگیم 😭💔
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
کربلایی حسین طاهریsticker_mazhabi(57).mp3
زمان:
حجم:
11.2M
🎧 #شور امام حسنی
💚 خطا دیدی، عطا کردی...
🎙با نــــوای کربلایی #حسین_طاهری
#مداحی
📌امام حسنیا گوش کنند لذت ببرند👌
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
کربلایی حسین طاهریsticker_mazhabi(57).mp3
زمان:
حجم:
11.2M
🎧 شور امام حسنی
💚 خطا دیدی، عطا کردی...
🎙با نــــوای کربلایی #حسین_طاهری
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#مداحی
📌امام حسنیا گوش کنند لذت ببرند
حسین سیبسرخیmessage-1722229755-20.mp3
زمان:
حجم:
8.66M
🏴 مارو دورمون نکن
🎙#حسین_سیب_سرخی
#اربعین
#مداحی
#ملت_امام_حسین
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
737.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌱 غریب گیر آوردنت
✨#شهید_آرمان_علی_وردی (صلوات الله)
📽 #مداحی
#کلیپ
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
@MaddahionlinYEKNET.IR - shoor 2 - fatemie avval 1400 - banifatemeh.mp3
زمان:
حجم:
5.49M
#بهوقتنوا 🍃
مگه میشہ از حرم نگفت
مگہ میشہ از تو دم نزد
♥️⃢ ☘️
#بنی_فاطمه
#شور #مداحی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
Hossein Sibsorkhi ~ Music-Fa.ComHossein Sibsorkhi - Agha Salam Mishe Be Man Ejaze Bedi (128).mp3
زمان:
حجم:
3.97M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
دوباره حالِ قلبمو نگات عوض کرد
مسیر زندگیمو؛ روضه هات عوض کرد…
آقا سلام !
میشه به من اجازه بدی بازم بیام؟
دیگه تموم میشه؛ همه ی دلتنگیهام
#شب_جمعه #کربلا
#شب_زیارتی #مداحی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
enc_17297708512644778125144.mp3
زمان:
حجم:
7.2M
🎙#سید_رضا_نریمان
گریه میکنم فقط گریه
برام تسکینه
من بازم سرم به سنگ
خورد و سرم پایینه
#امام_حسینی_ام
#دوشنبه_ها
#مداحی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
راز #سه_شنبه شبــهـای #شهید_تورجی_زاده !🌹
اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ،جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟
گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : محمـــد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم.
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟
گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!
همانجا نشست و کمی #مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد #حضرت_زهـــــرا_سلام_الله_علیها خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده.
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار به من گفت : به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم : چطــور؟
با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟
اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟
بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد #جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز #امام_زمـــان_عجل_الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.
سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشکـــــــ از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
به نقل از سردار علی مسجدیان ( فرمـــانده وقت گردان امام حسن علیه السلام )
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
راز #سه_شنبه شبــهـای #شهید_تورجی_زاده !🌹
اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ،جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟
گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : محمـــد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم.
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟
گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!
همانجا نشست و کمی #مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد #حضرت_زهـــــرا_سلام_الله_علیها خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده.
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار به من گفت : به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم : چطــور؟
با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟
اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟
بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد #جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز #امام_زمـــان_عجل_الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.
سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشکـــــــ از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
به نقل از سردار علی مسجدیان ( فرمـــانده وقت گردان امام حسن علیه السلام )
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
کربلایی محسن عراقی – مسافر غریب.mp3
زمان:
حجم:
2.92M
🔊 #صوت_مهدوی ؛ #مداحی
👤 کربلایی محسن #عراقی
شکسته شد پل صراط دنیا آقا
بیا سفینة النجات دنیا آقا...💚
#مرگ_بر_اسرائیل