eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
15.4هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آمریکا؛ کشوری با ۴۱ میلیون گرسنه و ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار زندانی! fna.ir/dav5o3 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
دومین ضربه وزارت اطلاعات به سیا 🔹مدیر کل ضد جاسوسی وزارت اطلاعات از شناسایی و دستگیری ۱۷ جاسوس تربیت یافته سازمان اطلاعاتی آمریکا (سیا) در داخل کشور خبر داد و گفت: احکام این جاسوسان صادر شده و برخی به عنوان مفسد فی‌الارض اعدام می‌شوند. fna.ir/dav5rr 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
°•|🍃🌸 °•{ســـــردار شهید #ایرج_نجفـــی_قلعه‌چندری🕊🌹}•° 📃 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ ▫️"مهدی جان! مولا جان! یک عمر صدایت زدم اما لیاقت دیدارت نداشتم، اما ناامید نیستم بدین امید گام در راه می‌گذارم که در آخرین لحظه مرگم جمال دلربایت را ببینم و چه خوش است که یک لحظه انسان معشوق خود راببیند" 🔻جانشین فرمانده گردان علی ابن ابیطالب(ع) لشکر ۲۵ کربلا ‌ ↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛ 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💎 قرار عاشقی 08:00 💎 ؏ ‌ اے شرح شفاعتِ تو مشهور،سلام آمیزه اے از ڪرامت و نور،سلام گویند زیارت تو حجِ فقراست بر گنبد و بارگاهت از دور،سلام 💎 ⬇️ 🕊 🔅اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى🔅الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ🔅وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ🔅وَمن تَحْتَ الثَّرى🔅الصِّدّیقِ الشَّهیدِ🔅صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🔅زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً 🔅کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک🔅 یازهــرا((سلامـ اللہ علیھا))🌸 🆔 @ShahedAlamdaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰صبح یک روز ساعت 5 شهید در منزل🏡 خواب بود دو نفر دم در آمدند و داشتند آنها بسیار عصبانی بودند وقتی در خانه آمدند عادل رفته بود آنها فکر💭 می کردند که همسر شهید عادل را کرده و آن را تهدید کرد ولی چون خانه را گشته بودند و خاطر جمع شدند 👌که او در خانه نیست را بهم ریخته و رفتند و آسیبی به همسر و فرزندش نرساندند.🚫 🔰روزی عادل در راه آمدن به انه بود که دو نفر موتور سوار یک مرد و زنی که با چادر به سر پشت مرد نشسته بود همسر مهربان❣ عادل دم در ایستاده بود که عادل از راه می آید بعد همسر دیده که کفش زن است و از زیر چادر اسلحه خارج می کند و یک طوری به عادل می رساند که این مرد است😱 و عادل به پشت می رود و نتوانستند او را شهید کنند. و همیشه مورد تعقیب بسیاری از منافقین👹 قرار می گرفت. 🔰همسر شهید بود او با همسرش به میدان انقلاب رفته بود که در راهپیمایی ✊شرکت کند او در میان درگیری رخ داد او همسر خود را رها رده و داخل شد و اصلا به فکر خانواده نبود و فقط به فکر شکست دادن دشمن و شاه 👿پلید بوده او همیشه هر آنچه که داشته بین اقوام و دوستان یا تقسیم می کرد 😳حتی روزی فرش زیر پای خود را از خواست تا به کس دیگری هدیه🎁 کند. 🔰او همیشه در اولین کسی بود که پای صندوق 📦رای می رفت و پای صندوق رای همیشه نظارت داشت که رخ ندهد یک هفته بود که ازدواج 💍کرده بود که به جبهه رفت و همسرش به وی در حال رفتن گفت اگر می دانستم مرا به این زودی در این جوانی رها می کنی💯 هرگز با تو ا نمی کردم و بعد از چند روز که از او خبری نبود همسر ایشان به کمیته رفته و راجب وی سوال کردند ‼️و بعد که پیدا کردند و با او صحبت🗣 کردند و همسر را کردند که به خانه باز گردد. 🌷 ↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛ 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 پرده آخر.... 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌹این مطلب خاطره کوتاه و ناب از فرمانده دریا دل لشکر27 محمدرسول الله (ص) سردار شهید حاج «سعید مهتدی»💕 از عملیات آبی - خاکی خیبر که به محضرتان تقدیم می کنیم. خوشا به سعادت او و یاران سفر کرده اش🍃 در آن پرواز جاودانی به آسمان قرب ربوبی، رسیدن شان به سدره المنتهای سعادت ابدی و نشستن بر سفره ضیافت الهی قبیله نور خواران و نور آشامان✨ 🌸... روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون، حوالی بعدازظهر بود که دیدم می‌گویند بی‌سیم📞 تو را می‌خواهد. گوشی را که به دستم گرفتم، صدای حاج همت را شنیدم که گفت:  «سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، از طرف این شاخ شکسته‌ها، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند😡... من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».❗️ 🌾گفتم: «مفهوم شد حاجی، اجازه می‌دی من هم با شما بیام؟» گفت: «نه عزیزم، شما چون نسبت به موقعیت منطقه توجیه هستی، همین جا باش تا خط رو تحویل بچه‌های لشکر امام حسین(ع) بدی و کمک‌شان کنی🌱. هر وقت کارت تموم شد، بیا به همون سنگر... - منظور حاجی از اصطلاح «همون سنگر»، قرارگاه تاکتیکی حاج قاسم سلیمانی بود🍀- ...  بعد بیا اونجا؛ من هم غروب می‌آم همون جا، تا با هم صحبت کنیم». 🌷برگشتم پیش بچه‌های‌مان در خط و کنارشان ماندم. دشمن که وحشت از دست دادن جزایر خواب از چشم‌هایش ربوده بود، حتی برای یک لحظه، دست از گلوله‌باران جزایر برنمی‌داشت😒 ما هم داخل سنگرها و کانال‌های نفر روبی که به تازگی حفر شده بود، پناه گرفته بودیم و از خط‌مان دفاع می‌کردیم💪 چند ساعتی گذشت. از طریق بی‌سیم با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم: حاجی آمده یا نه؟! گفتند: «نه، هنوز برنگشته!»😞 🌸مدتی بعد، از نو تماس گرفتم و سراغ‌اش را گرفتم. جواب دادند: «نه، خبری نیست!»😕 دیگر دلشوره رهایم نکرد. طاقت نیاوردم😥. خط را سپردم دست تعدادی از بچه‌ها،‌ آمدم کمی عقب‌تر و با یک جیپ 106 که عازم عقب بود، راهی شدم به سمت سنگری که محل قرارم با حاج همت بود🍃 وارد سنگر که شدم، دیدم حاجی نیست. از برادرمان حاج «قاسم سلیمانی»؛ فرمانده لشکر 41 ثارالله پرسیدم حاج همت کجاست⁉️ ایشان گفت: «رفته قرارگاه لشکر 27 و هنوز برنگشته.» 😞 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🌸 🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿قرارگاه تاکتیکی ما در ضلع شرقی جزیره بود. گفتم: «ولی حاجی به من گفته بود برمی‌گرده اینجا، چون با من کار داره.»😥 🍃حاج قاسم گفت: «هنوز که نیومده،‌ولی مرا هم نگران کردی، الان یه وسیله به شما می‌دم، برو به قرارگاه تاکتیکی لشکرتون، احتمال داره اینجا نیاد.»❗️ 🌷با یکی از پیک‌های فرمانده لشکر ثارالله، سوار بر یک موتور تریل، رفتیم سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر 27 در ضلع شرقی جزیره، آنجا که رسیدیم، [شهید] حاج عباس کریمی را دیدم. 🌱به او گفتم: «عباس، حاج همت اینجا بوده انگار،‌ولی اصلا برنگشته پیش حاج قاسم.»😕 عباس با تعجب گفت: «معلومه چی می‌گی؟! حاجی اصلا اینجا نیومده برادر من!» 😳 این را که گفت، دفعتاً سراپای بدنم به لرزه افتاد و بی‌اختیار سست شدم. فهمیدم قطعا بایستی بین راه برای همت اتفاقی افتاده باشد.😭 عباس ادامه داد: «... حاجی اینجا نیومده، ولی با قرارگاه مرکزی که تماس گرفتم، گفتند حاجی اونجا نیست❗️ و شما هم دیگه در بخش مرکزی جزیره مسئولیتی ندارید، گفتند گردان لشکرتان همونجا باشه، ما خودمون لشکر امام حسین(ع) رو می‌فرستیم بیاد اونجا و خط رو از گردان شما تحویل بگیره.»❗️  🍀عباس که حرف‌اش تمام شد، خودم گوشی بی‌سیم را برداشتم. با قرارگاه تماس گرفتم و گفتم: «پس لااقل بگذارید ما بریم گردان رو عوض کنیم و برگردیم به اینجا.»❗️ 🎍از آن سر خط جواب دادند: «نه، شما از این طرف نرید. شما از منطقه شرقی جزیره تکان نخورید و به آن طرف نرید.» 🌿یک حس باطنی به من می‌گفت حتماً خبری شده و مرکز نمی‌خواهد که ما بفهمیم😞 روی پیشانی‌ام عرق سردی نشسته بود. همین‌طور که گوشی بی‌سیم توی دست‌ام بود، نشستم زمین و گفتم: «بسیار خوب، حالا حاج همت کجاست؟»😥 جواب آمد: «فرماندهی جنگ اونو خواسته، رفته اون دست آب.»❗️ رو کردم به شهید کریمی و گفت« «عباس، بهت گفته باشم؛ یا حاجی شهید شده، یا به احتمال خیلی ضعیف، زخمی شده».😭 🍀او گفت: «روی چه حسابی این حرف رو می‌زنی تو؟!» گفتم: «اگه حاجی می‌خواست بره اون دست آب، لشکر رو که همین‌جوری بدون مسئولیت رها نمی‌کرد😔، حتما یا با تو در اینجا، یا با من در خط تماس می‌گرفت و سربسته خبر می‌داد که می‌خواد به اون طرف آب بره.»😞 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🌸 🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌹عباس هم نگران بود. منتها چون بی‌سیم‌چی‌ها کنار ما دو نفر نشسته بودند، صلاح نبود بیشتر از این، در باره دل‌نگرانی‌مان جلوی آن‌ها صحبت کنیم😞 آخر اگر این خبر شایع می‌شد که حاجی شهید شده، بر روحیه بچه‌های لشکر تاثیر منفی و ناگواری به جا می‌گذاشت😔 چون او به شدت مورد علاقه بسیجی‌ها بود و برای آن‌ها، باور کردن نبودن همت خیلی، خیلی دشوار به نظر می‌رسید😞 🌿چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روز کوتاه زمستانی هفدهم اسفند، جای‌اش را با شبی به سیاهی دوزخ عوض کرد⚫️. آن شب، حتی یک لحظه هم از یاد همت غافل نبودم. مدام لحظات خوش بودن با او، در نظرم تداعی می‌شد😭. خصوصا آن لحظه‌ای که از «طلائیه» به جزیره جنوبی آمدیم، آن سخنرانی زیبا و بی‌تکلف حاجی برای بچه‌های بسیجی لشکر😞، بیرون کشیدن او از چنگ بسیجی‌ها، ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه😞 و شلوغ‌بازی‌های رایج حاجی، رجزخوانی‌های روح‌بخش او، بگو بخندش با احمد کاظمی😭، لبخندهای زین‌الدین در واکنش به شیرین‌ زبانی‌های حاجی و بعد، آن پاسخ سرشار از روحیه احمد کاظمی به رده‌های بالا، پای بی‌سیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت و گفته بود: «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»😞 🌱شب وحشتناکی بر من گذشت. به هر مشقتی که بود، صبر کردیم تا صبح. دیگر برای‌مان یقین حاصل شد که حتما برای او اتفاقی افتاده😞. بعد از نماز صبح، عباس کریمی گفت: «سعید، تو همین‌جا بمون، من می‌رم به سر قرارگاه نجف، ببینم موضوع از چه قراره!»😕 🌾رفت و اصلا نفهمیدیم چقدر گذشت، که برگشت؛ با چشم‌هایی مثل دو کاسه خون😰، خیس از اشک، عباس، عباس همیشگی نبود. به زحمت لب باز کرد و گفت: «همت و یک نفر دیگر سوار بر موتور، سمت «پد» می‌رفتند که تانک بعثی‌ آن‌ها را هدف تیر مستقیم قرار داد و شهید شدند».😭😭 🌷درحالی که کنار آمدن با این باور که دیگر او را نمی‌بینم، برایم محال به نظر می‌رسید. کم کم دستخوش دلهره دیگری شدم؛ این واقعه را چطور می‌بایست برای بچه رزمنده‌های لشکر مطرح می‌کردیم؟!😰 طوری که خبرش، روحیه لطیف آن‌ها را تضعیف نکند😔 - هنوز هم باور نبودن همت برایم سخت است، بدجوری ما را چشم به راه گذاشت ... و رفت😞 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🌸 🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 درود به روح پرفتوح همه شهیدان اسلام پیکر بی سر شهیدهمت💔💔 به امید اینکه در روز حساب در محضر این عزیزان شرمنده و سرافکنده نباشیم #آمین 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈