#خاطرات_شهید
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#التماس_شفاعت
↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💔
میگفت:
توۍدنیابعداز #شــــهادت فقط
یڪآرزودارماونماینڪہتیربخورهبہگلوم..
بعد گفت:
یڪصحنہازعاشوراهمیشہ
قلبموآتیشمۍزنہ؛💔
بریدهشدن #گلــوۍ
حضـرتعلۍاصغــــر(ع)...!
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#ما_ملت_شهادتیم
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
#م_سادات
#شهید_عبدالحسین_برونسی
فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه(ع) لشکر ۵ نصر
تولد: گلبوی کدکن – تربت حیدریه – ۱۳۲۱
شهادت: عملیات بدر- چهار راه خندق –۱۳۶۳
بازگشت پیکر ۱۳۹۰ مزار: بهشت رضا(ع)
شبی که فردایش قرار بود برود جبهه، با هم رفتیم خانه تک تک فامیلها، از همه حلالیت طلبید. دست آخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا (ع). خودش یکی یکی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد.
از حرم که آمدیم بیرون گفت: «امشب سفارشتون رو به امام رضا (ع) کردم. به آقا گفتم من دارم می رم جبهه. شما به بچه های من سری بزنید. گفتم بیان از شما خبر بگیرن. اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا (ع) بگید من شما رو سپردم دست امام رضا (ع)
#الله_اکبر
#یاامام_رضا
#ما_ملت_شهادتیم
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
#م_سادات
#سݪام_بر_شھـــــدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
صبــح
عاشقـانهای ست برای چشمانت ؛
آنگاه ڪه آفتـاب
غزل واژههای عشــق را
در نگاهـــــت تداعی میڪند ...
#ســــــلامــ
#صبحتـــون_شهدایی🌺
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
صبح یعنی
طلوع دوباره ی تو
در جان من!
امروز هم
سرشار از دوست داشتن توام
مثل دیروز
مثل فردا...
#سلام_بر_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
#خاطرات_شهدا
بیمارستان بزرگ بود ومخصوص مجروحان جنگ. بستریام که کردند، فهمیدم هم تختیام یک بسیجی است. چهره ساده و با صفایی داشت🧔♂قیافهاش میخورد که جزو نیروهای تدارکات باشد. بعد از سلام و احوالپرسی،
گفتم: پدر جان تو جبهه چکارهای🤔
لبخند زد🙂گفت: تدارکاتی
گفتم: خودمم همین حدس رو زدم.
جوانی توی اتاق بود که دایم دور و بر تخت او میچرخید🚶♂اول فکر کردم شاید همراهاش باشد، ولی وقتی دیدم اسلحه کمری دارد، شک کردم😳
کم کم متوجه شدم مجروحان دیگری که در آن اتاق هستند، احترام خاصی به او میگذارند. طولی نکشید که چند تا از فرماندهان رده بالای سپاه آمدند عیادتش مثل آدمهای برق گرفته، بر جا خشکم زده بود.😲
انتظار داشتم آن بسیجی ساده و با صفا هر کسی باشد🧔♂ غیراز حاج عبدالحسین برونسی. همین که از بیمارستان مرخص شدم، رفتم توی تیپی که او فرماندهاش بود.😇
تا موقعی که شهید شد ازش جدا نشدم.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
@Shahid_Alamdar
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼