eitaa logo
شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
752 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
61 فایل
کانال "❤️شهید امیر لطفی❤️" مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:1365/7/27 تهران شهادت:1394/9/29 حلب مزار:بهشت زهرا قطعه ۲۶ ردیف ۷۲ شماره ۲۰🕊 کپی مطالب با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان "عج" جایز است💚
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین یکتا4_420121559022174613.mp3
زمان: حجم: 5.82M
✅رابطه با امام زمان (عج) "حاج حسین یکتا" @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
A-1.mp3
زمان: حجم: 2.05M
روایتگری کوتاه و شنیدنی دفاع مقدس- علیرضا دلبریان @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد واز او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد  ،  اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد پیر مرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد وقتی جوان علت را جویا شد گفت: ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان  باشد و من راضی هستم چرا ۵ تومان پس دادید ؟ پیرمرد خیاط گفت گمان میکردم این کت و شلوار یک روز و نیم کار میبرد ولی یک روزه تمام شد دستمزد من در یک روز ده تومان کافی است .  این گونه میشود پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر برای دیدنش به مغازه اش میرود و با او نشست و برخاست میکند @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
شهیدی که به واسطه او خیلی ها راهی شدن🕌 😍داستان واقعی یکی از کسانی که به عنایت کربلایی شد... ✅حتماا بخونیـــــــــد🌟 ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه😭 از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن😔 هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک توجهم را جلب کرد✋🏼با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام بود🌹 اوعاشق زیارت بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه باز نگردد باز نمیگردم!! در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد🕊 این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد😔انگار گمشده ای را پیدا کردم. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم💔 با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم❓ این ها مهمان خاص بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم😭 بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و…. با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند💔🕌 درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد. روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشتـ. سلام کردم و گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. 😳دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا✋🏼 نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای کربلا باشیم. گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم.😞 نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم😳💔انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما شدیم🕊 از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم❗️حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در . بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و..😍💔 سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور در همه جا می دیدم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در برادر شما✨ علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود❤️ 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 اوایل جنگ توی ارتفاعات گیلان غرب بودیم پاسگاه و جاده های مرزی دست عراق بود با حسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور کنن و به شهرشون برن؟ ابراهیم لبخند زد و گفت چی میگی؟ روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند. سال بعد وقتی مردم از همان جاده میرفتن کربلا، یاد حرف ابراهیم افتادم... |♥️|↫ @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
[💌] محمود بیشتر دوشنبہ‌ها را روزھ‌ی مستحبے می‌گرفت✨اما نمی‌گذاشت کسی از اهل خانه متوجه این مسئله بشود.🙅🏻‍♂😬 یک روز که مادرم به او گفت:«چرا به من نمی گویی که برایت افطاری درست کنم؟» پاسخ داد:«کاری که برای خداست نباید بازگو شود»😊🍃 شهید محمود باباصفرعلی 📚سیرت شهیدان، صفحه:94 @Shahid_Amir_Lotfi_313 «کانال رسمی شهید امیر لطفی»
✅ پوشش در مقابل و کودکان و محرمان ✅يكي ديگر از مواردي كه زنان مي توانند پنهاني خود را ظاهر نمايند، در برابر است كه آگاهي ندارند و توانايي جنسي در آنها نشده: ✨🌱 سوره نور، آیه 31 (او الطّفل الّذين لم يظهروا علي عورات النّساء) «يا كودكاني كه از امور جنسي مربوط به زنان آگاه نيستند».✨🌱 ✅اما ظاهر كردن و پنهاني در برابر كودكاني كه توانايي آنها بيدار شده است، نيست؛ چون مي تواند اثرات سوء اخلاقي و تربيتي قابل توجهي را دربرداشته باشد؛ لذا در اين رباطه حتي مادران و خواهران دارند كه در خانه در مقابل فرزندان و خويش نوع را رعايت كنند و شايسته نيست كه لباس هاي بپوشند يا اينكه آرايش هاي مصنوعي خود را بروز دهند. ✅از اميرالمؤمنين (علیه السلام) سوال شد: پسر بچه مي تواند زن را حجامت كند⁉️ حضرت (علیه السلام) فرمود: «اگر بچه مي تواند تعريف كند حجامت نكند.» 👈يعني زنان مي بايست از كودكي كه از امور جنسي آگاه است، دوري كنند. 📚وسايل الشيعه، ج 14، ص 172 ✅ : والي مكه، محمد بن ابراهيم شوهر دختر امام صادق (علیه السلام) بود. او دختري داشت كه لباس هاي رنگارنگ بر او پوشانده، او را به مجلس مي آورد او را بغل مي كرد، تا اينكه روزي دخترك نزد حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) كه دايي او مي شد، آمد. حضرت در حالي كه دو دست خويش را دراز كرده بود، دخترك را گرفت و فرمود: «دختر وقتي ساله شد بر مرد نامحرم جايز نيست او را ببوسد و يا كند.» 📚وسايل الشيعه، ج 14، ص 17