eitaa logo
شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
800 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
58 فایل
کانال رسمی"❤️شهید امیر لطفی❤️" مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:1365/7/27 تهران شهادت:1394/9/29 حلب مزار:بهشت زهرا قطعه ۲۶ ردیف ۷۲ شماره ۲۰🕊 کپی مطالب با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان "عج" جایز است💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺شهید جهانپور شریفی🌺🌺 محل تولد: پرزیتون فارس تاریخ تولد: ۵۷/۶/۲۵ تاریخ شهادت: ۹۲/۶/۲۵ محل شهادت: حلب، سوریه محل دفن: پرزیتون فارس وضعیت تاهل: متاهل تعداد فرزندان: ۳ 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
شهید جهانپور شریفی در تاریخ 25/6/1357 در روستای پرزیتون به دنیا آمد. ایشان تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و در سال 1380 ازدواج کرد . چند ماه بعد در سپاه پاسداران تیپ 33 هوابرد المهدی جهرم مشغول به کار گردید. به دلیل بعد مسافت جهرم تا محل زندگی خانواده، ایشان فقط روز های تعطیل می توانست در کنار خانواده حضور داشته باشد. شهید شریفی احترام خاصی برای پدر و مادر خود قائل بود. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
از این شهید بزرگوار سه فرزند به یادگار مانده است، دو دختر و یک پسر . شهید شریفی در سال88 به اتفاق خانواده به جهرم عزیمت کرده و در یکی از خانه های سازمانی تیپ المهدی ساکن گردیدند. روزهای خوش خانواده در این ایام بود و آخر هفته ها ودر تعطیلات به روستای محل تولد نزد پدر و مادر واقوام به سر می بردند. شهید شریفی همیشه به خدا توکل داشت و روزهای جمعه به کار کشاورزی مشغول می شد. در این روزهای خوب شهید با همسر خود صحبت کرد که با رضایت شما میخواهم به سوریه بروم تا از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع کنم. همسر شهید حرفی نداشت و می گفت ان شا اله هر چه خدا بخواهد. شهید بالاخره تصمیم خود را گرفت که به سوریه برود و از همسر خود خواست که فرزندان را طوری تربیت کند که در راه دین خدا باشند و اسلام وقرآن را به پا دارند و از راه حضرت زینب کبری را پیروی کنند. سرانجام در تاریخ 25/6/92 به آرزوی دیرینه اش رسید . 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
فرزند دختر شهید جهانپور شریفی تعریف می‌کرد: «هنگامی که می‌خواستم به کلاس قرآن بروم، فراموش کرده بودم پدرم تا چند دقیقه دیگر می‌خواهد برود؛ و فقط خداحافظی کردم. داشتم کفشم را می‌پوشیدم که پدر گفت: زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میرم ماموریت.گفتم: ببخشید یادم رفته بود که شما می‌خواید برید ماموریت... من را در آغوش گرفت و بوسید. برای همیشه... در آن لحظه ‌اشک شوق پدرم را دیدم؛ شوق به شهادت، انگار می‌دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. وقتی در سوریه بود هفته‌ای یکبار با ما تماس می‌گرفت، هفته‌ها به سختی می‌گذشت و انتظار کشیدن، کلافه‌ام می‌کرد. در آن هفته، از روز تماس بابا دو سه روز گذشت.خیلی بی‌تابی می‌کردم. به مادر گفتم: چرا بابا تماس نمی‌گیره؟ مادر که خودش هم چند روز بود سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد ولی ما را آرام کرد. همان روز دایی من به جهرم آمد و ما را به هر بهانه‌ای بود به روستای پر زیتون بردند. آنجا که رفتیم کم کم خبر شهادت پدر را به ما دادند. آری بابای عزیزم به آرزویش رسید.» 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
همه هستند ولـــــــی ! جای تــــــــو خالیست بابا 😭 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》