#ناشناس
تنها ارزویی که داشتم این بود که با خانواده شهید صحبت کنم، ولی هیچوقت قسمت نشد نمیدونم وقتی میخوام بخوابم شهید خلیلی و شهید علی بیرامی و شهید محسن حججی و شهید امیر سلیمانی همش میان به خوابم روزی نشده خوابشون رو نبینم هرچقد هم حرف میزنم هیچی نمیگن فقط سرشون رو میندازن پایینو گریه میکنن هرموقع هم این خوابو میبینم پا میشم و تا صب خواب به چشام نمیاد، که دیروز صبح سر امتحانم یه توکلی به داداش علی، داداش امیر، داداش محسن، داداش علی ب، کردم وقتی امتحان رو دادم رفتم یه گوشه ایی به تصویر ناراحت و غمگینشون فک کردم که از وقتی اومدت بودن پیش من داشتن گریه میکردن سرمو گرفتم بالا و گفتم میدونم صدامو میشنوین مرد و مردونگی بگین چرا هیچی نمیگین چرا حسرت به دلم میزارین چرا فقط میشینین یه جا به یه نقطه خیره میشین مگه من گناهی کردم که فقط گریه میکنین همیجوری سوال پیچ میکردمو گریه میکردم که شب دوباره اومد به خوابم:شهید علی خلیلی با همون صدای خسته و صدای گریونش گفت:یادته این کار کرده بودی؟ میدونی با این کارت چند نفر دلش اونجا شکست؟ میدونی اشک های داداش هات بند نمیشدن؟ گفتم کدوم کار؟ گفت همون کارهایی که به کسی نمیگی و به دلت میندازی و هرشب وقتی میخوای بخوابی به ما توسل میکنی و اشک میریزی ما جامون خوبه ها تو این روزا فقط خانوادم و تو به یادمون بودی وقتی میخواستی اب بخوری با ذکر ما شروع میکردی وقتی تو یه کاری رو نمیتونستی تنهایی انجام بدی به ما توسل میکنی ولی معنی گریه های هر شب و هر روزت رو نمیدونم چرا این کار رو میکنی ما که پیشت هستیم ما که هیچوقت تنهات نزاشتیم دیگه نزاشتم ادامه بده: و گفتم داداش میدونی الان تنها ارزوی هر پدر و مادر چیه اینکه بچش رو ببینه دیدم با این حرفم دارم خودمو قانع میکنم نه بقیع رو دیدم اره راس میگفت همه حرف هاش درست بود ولی نمیدونم کجا اشتباه کرده بودم هرچی داد زدم فریاد زدم نه تروخدا نبرینش دیدم چند نفر اومدن معلوم نبود کی بود روشنی نمیزاشت ببینم اونقد براق بود که با لحجه خاصی گفت عزیزم ما باید بریم بیشتر از این وقت نداریم دیدم داداش امیر برگشت سمتم و گفت یادت نره به خانوادم سر بزنی ابجی درست نیست اینقدر از درس و مشقت بمونی برای ما با زبون روزه چه به گریه کردن ، دیدم داداش علی هم با صدای نازکی نگام کرد و گفت به مامانم سلام برسون بهش بگو غصه نخوره جای من خیلی خوبه گفتم نیشه یکم دیگه پیشم بمونین فقط یکم میخوام ماجرای کانالتون رو بگم:شهید بیرامی بله ما میدونیم چقدر براما زحمت کشیدین دستتون طلا دیدم داداش امیر میاد جلو منم پاهام رو تند تر تند تر میکردم تا بهش برسم وقتی نزدیک هم شدیم گفت یادت نره ها اینارو تو کانالم تعریف کنی دلم کباب شد انقد سوال نگفته داشتم که نمیتونستم نپرسم بازم بهش گفتم داداش بهت بد نمیرسه که داداش حالت خوبه اونجا اذیت نمیشی با لحنی اروم گفت مگه میشه ادم پیش خدا جاش بد باشه دیگه وفت رفتنشون بود دیگه هیچی ندیدم😭😭😭💔
〰〰〰〰〰〰〰〰
سلام علیکم.خوش به سعادتتون حتما اون قسمتی که گفتید داداش علی گفتن به مادرم بگید رو به گادر داداش علی میگم.
ممنونم از لطفتون
#ناشناس🎁
سلام.
هرکس قصد تبادل داره آیدی شون را بزارن ناشناس خدمت میرسیم.
ممنون از اینکه یک سال دیگه کنارمون موندین
و حمایتمون کردین🌸
سوالی نظری پیشنهادی حلالیتی چیزی بود؛ اینجا میشنویم🙂👇
https://harfeto.timefriend.net/16991326350589
#ناشناس