💠شهید پرویز کشاورزاولین روز از دی ماه ۱۳۴۳، در روستای حسینآباد قدیم از بخش مرکزی شهرستان نیریز به دنیا آمد
🔹دوره نوجوانی و جوانی را در کنار پدر و مادر، به کشاورزی و دامداری پرداخت.
🔹همت و پشتکار خوب، از او فردی سختکوش و کار آمد برای خانواده ساخته بود.
🔹با شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج، دو بار راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد.
💠در اولین اعزام ایشان در تاریخ ۱۶/۶/ ۱۳۶۱ به مدت ۴۵ روز و مرحله دوم در تاریخ ۱۸/۱۱/ ۱۳۶۱ به مدت ۳ ماه در جبهههای جنوب به نبرد با دشمن و دفاع از اسلام و وطن پرداخت.
#شهید_پرویز_کشاورز
@Shahid_ebrahim_hadi3
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
💠شهید پرویز کشاورزاولین روز از دی ماه ۱۳۴۳، در روستای حسینآباد قدیم از بخش مرکزی شهرستان نیریز به
💠شهید پرویز کشاورز، فردی زحمتکش و آراسته به خُلق و خویی نیکو بود.
🔹آداب اجتماعی را خوب آموخته و در برخورد با دیگران، متواضع و فروتن بود
💠 در انجام فرائض دینی و اقامه نماز کوشا بود و هیچ چیز اورا از بندگی خدا غافل نمیکرد.
🔹 تا حد ممکن در مراسمهایی که از سوی بسیج بر پا میشد، فعالانه شرکت میکرد.
💠شجاعت و دلیری او زبانزد بود به طوریکه تعریف میکنند: در یکی از روزها، در منطقه نبرد با کمبود شدید آب مواجه میشوند، پرویز با عزمی راسخ و بدون توجه به تهدیدات دشمن، برای آوردن آب به محلی که نزدیک به نیروهای دشمن بوده، میرود و برای همرزمانش آب میآورد و این در حالی بود که حتی اسلحه نیز به همراه نداشته است.
#شهید_پرویز_کشاور
@Shahid_ebrahim_hadi3
💠 شهید کشاورز در تیر ماه ۱۳۶۲ به ژاندارمری مراجعه و بعد از دریافت دفترچه خدمت، لباس مقدس سربازی به تن کرده و بعد از طی دوره آموزش نظامی در جهرم، به منطقه کردستان اعزام شد.
💠با صلابت و استوار در مقابل دشمن ایستاد پس از پنج ماه مبارزه در۱۵اذر ماه ۱۳۶۲ در درگیری با ضد انقلاب در جبهه کردستان ـ سقز، به شهادت رسید
🔹 پیکر پاک و مطهر شهید به زادگاهش منتقل و پس از تشییع،در جوار آرامگاه خواجه احمد انصاری به خاک سپرده شد.
#شهید_پرویز_کشاورز
@Shahid_ebrahim_hadi3
حدیث کساء.mp3
5.42M
دوازدهمین روز از چله حدیث کساء به نیابت از 🕊#شهید_پرویز_کشاورز 🕊
🔹به نیت سلامتی و تعجیل فرج مولایمان ابا صالح المهدی عجل تعالی فرجه الشریف
#حدیث_کساء
4_5924997209778031488.mp3
6.11M
ترجمه صفحه ١٢ / 12 قرآن کریم
🌹 هدیه به محضر حضرت بقیه الاعظم روحنا فداک 🌹
🕊به نیابت از شهید مدافع حرم #شهید_پرویز_کشاور
قرآندلان، ترجمهایی برای پرواز
https://eitaa.com/joinchat/3347251394Cd8846c59bb
💫 به نام خداوند بخشنده مهربان 💫
🔹ختم قرآن کریم به نیابت از همه شهدا و همه اموات
💠هدیه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
💠به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
﷽📖جزء1⇦ 🌺
﷽📖جزء2⇦🌺
﷽📖جزء3. 🌺
﷽📖جزء4. 🌺
﷽📖جزء5⇦🌺
﷽📖جزء6. 🌺
﷽📖جز7 🌺
﷽📖جزء8⇦🌺
﷽📖جزء9⇦ 🌺
﷽📖جزء10⇦🌺
﷽📖جزء11 🌺
﷽📖جزء12 🌺
﷽📖جزء13 🌺
﷽📖جزء14⇦🌺
﷽📖جزء15 🌺
﷽📖جزء16⇦🌺
﷽📖جزء17. 🌺
﷽📖جزء18⇦ 🌺
﷽📖جزء19⇦🌺
﷽📖جزء20 🌺
﷽📖جزء21. 🌺
﷽📖جزء22⇦ 🌺
﷽📖جزء23⇦
﷽📖جزء24⇦ 🌺
﷽📖جزء25
﷽📖جزء26 🌺
﷽📖جزء27⇦ 🌺
﷽📖جزء28⇦ 🌺
﷽📖جزء29⇦ 🌺
﷽📖جزء30 🌺
🕊🥀اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🥀
🌾اللّٰھـُمَّ ؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ
🥀 لبخند امام زمان(عج) روزی قلب هایتان🤲
یک هفته فرصت تلاوت دارید
بزرگواران برای اطلاع از جزء خودتون به این آیدی پیام بدهید.
🔹جز های برداشته شده با گل مشخص شده است
@hady110
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸همه جارو گشتم به خدا تو کل دنیا بیبدیلی
#شب_جمعه_شب_زیارتی_امام_حسین (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوتا دعای زیبا......... 🌹💜🌹
بعد این دوتا دعا حاجت بخوای مستجابه!
💜حجت الاسلام عاملی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تیزر| فراخوان علمی «سومین همایش ملی مهدویت و انقلاب اسلامی» با رویکرد تربیت اسلامی نسل منتظر
✅ محور ها:
۱) نقش انقلاب اسلامی در گسترش تربیت مهدوی
۲) راهبرد عملیاتی انقلاب اسلامی در راستای زمینه سازی ظهور
۳) نقش انقلاب اسلامی در اصلاح نگرش به انتظار ظهور
۴) نقش انقلاب اسلامی در احیای آموزه مهدویت
۵) نقش مهدویت و انتظار در پیروزی انقلاب
۶) مهدویت و انتظار از نگاه امامین انقلاب
۷) نقش مهدویت و انتظار در پویایی هنر دینی در انقلاب اسلامی
۸) مهدویت؛ انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی؛ راهبردها و چالشها
۹) الگوی مفهومی راهبردهای تربیت مهدوی در نظام آموزشی کشور
۱۰) تحلیل رسالت مهدویت و انتظار در شکل دهی جامعه مهدوی
۱۱) بررسی و نقد الگوی ترییت مهدوی در نظام آموزشی کشور
📚 قالب های ارائه آثار: رساله دکتری، پایان نامه ارشد، مقالات علمی، پژوهش های کاربردی
⌛️مهلت شرکت در فراخوان: ۹ دی ۱۴۰۲
📮 ارسال آثار: Mahdaviat.ir
🗓 زمان برگزاری: ۱۵ بهمن ۱۴۰۲ شیراز تالار سعدی
🎁 جوایز و هدایا: چاپ آثار برگزیده در نشریات علمی پژوهشی و کتاب اجلاس به همراه گواهی شرکت در فراخوان
▫️راه های ارتباطی با دبیرخانه:
☎️ شماره تماس:
۰۲۱۸۶۰۳۵۶۸۳
۰۷۱۳۷۲۷۴۶۴۹
📨 سامانه پیامکی: ۱۰۰۰۰۰۱۲
🌐 mahdaviat.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نتیجه توسل به چادر #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها)
#آیت_الله_مصباح_یزدی
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من تو عالم فقط همین مادرمو دارم ...
#حضرت_عباس_ع
#باب_الحوائج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴میدونید الان حال و هوای حرم چجوریه...؟
🕌با ما یه زیارت کوتاه بیاید...
🥀از دست ندید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 چرا شهر مکه فرودگاه ندارد ....
دیدن این فیلم خیلی خیلی عالی
قسمت:7️⃣2️⃣1️⃣
#فصل_چهاردهم
#دختر_شینا
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول
پاک کردن سبزی ها شدم.
ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم.
ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند.
کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد.
قسمت :8⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.»
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!»
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قسمت :9⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «پارک دیگر.»
گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.»
گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.»
دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد.
گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.»
داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.»
قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا میرفت.
قسمت :0⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.»
توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود.
باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.»
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ عَلی الحُــسین
وَ عَلی عَلی بنِ الحُسین
وَ عَــــلی اَولادِ الـحُـسین
وَ عَـــلی اَصحابِ الحُسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا♥️
@Shahid_ebrahim_hadi3