فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی پسر برای مادر شهیدش 😭
🥀سید داود میر طالبی پسر شهیده سیده صغری حسینی فرد🥀
استان فارس شهرستان مُهر
3_محبت پدر.mp3
1.57M
🔊 #کتاب_صوتی_سلام_بر_ابراهیم
قسمت سوم: محبت پدر
مدت زمان ویس : دو دقیقه
معرفی کتاب ایوب بلندی؛ به روایت شهلا غیاثوند همسر شهید
«ایوب بلندی به روایت شهلا غیاثوند، همسر شهید» جلد سوم از مجموعه «اینک شوکران» است که زندگی شهیدِ فرزانه، ایوب بلندی را از زبان همسرش روایت میکند. «اینک شوکران مجموعهای» از مجموعههای انتشارات روایت فتح است که زندگی شهدای جانباز را از زبان همسرانشان روایت میکند. این اثر شش جلدی، نوشتههایی است، درباره مردانی که در سالهای جنگ، زخمی شدند اما نرفتند. زخمها ماندند تا سالها بعد از جنگ و محملی شدند برای نماندنشان. «اینک شوکران»، برجسته است، پررنگ است، درست مثل همان کلمههایی که وسط قهوهای سوخته جلد، حک شدهاند.
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
معرفی کتاب ایوب بلندی؛ به روایت شهلا غیاثوند همسر شهید «ایوب بلندی به روایت شهلا غیاثوند، همسر شهید
ان شاء الله از امشب رمان شهید جانباز ایوب بلندی رو داخل کانال می فرستیم
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
به نام خدا
💠قسمت اول:
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود.
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت:خوش آمدی برو بالا، الآن حاجی را هم میفرستم.
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید.
دلم شور میزد.
نگرانی را که توی چشم های شهیده و زهرا می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد.
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای کمیل و حالا آمده بودیم، خانه دوستم صفورا.
تقصیر خود مامان بود.
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی آه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی.
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده.
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند.
عمه زینبم از تصمیمم باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید.
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ، برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن.
اما خودت را اسیر یکیشان نکن که معلوم نیست چقدر زنده است!
چه طوری زنده است!
فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس، کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود.
او را از جبهه برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند.
صفورا آنقدر از خُلق و خوی ایوب برای پدر و مادرش تعریف کرده بود که آنها
هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان.
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت.
این رفت و آمد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند..
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم.
اگر می آمد و روبرویم مینشست، آنوقت نگاهمان به هم می افتاد و این را دوست نداشتم.
همیشه خواستگار که می آمد، تا مینشست روبرویم، چیزی ته دلم اطمینان میداد این مرد من نیست.
ایوب آمد جلوی در و سلام کرد.
صورت قشنگی داشت.
یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و آن یکی بی حس بود و حرکت نداشت، ولی چهار ستون بدنش سالم بود.
وارد شد.
کمی دورتر از من و کنارم نشست.
بسم الله گفت و شروع کرد.
دیوار روبرو را نگاه می کردیم.
و گاهی گل های قالی را
و از اخلاق و رفتار های هم می پرسیدیم.
بحث را عوض کرد.
_خانم غیاثوند، حرف های امام برای من خیلی سند است.
+برای من هم.
_اگر امام همین حالا فرمان بدهند که همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم.
+اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم.
_شاید روزی برسد که بنیاد به کار من جانباز رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد، اصلاً مجبور بشویم در چادر زندگی کنیم.
+میدانید برادر بلندی، من به بدتر از این هم فکر کرده ام، به روزهایی که خدای ناکرده انقلاب برگردد، آنقدر پای انقلاب می ایستم که حتی بگیرند و اعداممان کنند...!
♦️ادامه دارد...
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
به نام خدا
💠قسمت دوم:
این را به آقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با جانباز میگفت.
آقاجون سکوت کرد.
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد و
گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم.
بعد رو به مامان کرد و گفت:
شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.
ایوب گفت:
من عصب دستم قطع شده و برای اینکه به دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند آهنی میبندم.
عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند.
و از جاهای دیگر بدنم به آن گوشت پیوند زده اند.
ظاهرش هیچ کدام آنها را که میگفت نشان نمیداد.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما نابینا بشوید.
چشم های من میشوند چشم های شما..
کمی مکث کرد و ادامه داد:
موج انفجار من را گرفته است.
گاهی به شدت عصبی میشوم، وقت هایی که عصبانی هستم باید سکوت کنید تا آرام شوم.
+اگر منظورتان عصبانیت است که خب من هم عصبی ام.
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم.
اینها را میگفت که بترساندم.
حتماً او هم شایعات را شنیده بود.
که بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند.
گفتم:
اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
خب حاج خانم نگفتید مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
#قرآن
سریع گفت:
مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
ولی یک شرط و شروطی دارد!
آرام پرسید:
چه شرطی؟؟
+ نمیگویم یک جلد قرآن!
میگویم "ب" بسم الله قرآن تا آخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان "ب " بسم الله شکایت میکنم.
اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بود و فکر میکرد.
صورتش سرخ شده بود.
ترسانده بودمش.
گفتم:
انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ، فقط یک مسئله
می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
شهلا؟
موهای تنم سیخ شد.
از صفورا شنیده بودم که زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ، آنوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.
♦️ادامه دارد...
❄️ باران و باد و برف و زمستان بهانهاند
این شهر را نبودنِ تو سرد میکند...
#امام_زمان ♥️
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ عَلی الحُــسین
وَ عَلی عَلی بنِ الحُسین
وَ عَــــلی اَولادِ الـحُـسین
وَ عَـــلی اَصحابِ الحُسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا♥️
@Shahid_ebrahim_hadi3
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ،
🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ،
🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،
🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید #ابراهیم_هادی صلوات🌹
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨
@Shahid_ebrahim_hadi3
°•°•°
السلام علیک یا حجة الله فی ارضه
سلام بر تو ای حجت خدا در زمین ...☘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد رائفی پور
🔸زندگی بدون امام زمان ارواحنا فداه
#امام_زمان
اللهمعجللولیڪالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهـید گمنـٰام :
یعنۍ شهید؎ ڪه مۍتوانست
عقـب بیاید...امّـٰا....ماند!♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال خوش معنوی یعنی :
احساس کنی تو بغل خدایی🌱
استاد #پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه دعاش مستجاب شه شهید میشه . . .
#شهادت
اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا تُسْأَلُ فَأَعْطِنِی أَفْضَلَ مَا تُعْطِی
خدایا! از تو می خواهم بهترین چیزی را که به بندگان شایسته ات مرحمت می کنی به من مرحمت کنی.
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و سلم او را دید:
به او فرمود:
إِنِ اُسْتُجِیبَ لَکَ، أُهَرِیقَ دَمُکَ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ
اگر دعایت مستجاب شود، خونت در راه خدا ریخته می شود و به شهادت می رسی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مادر شهید قوچانی از خوابی که از مهمانی فرزندش در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها دیده بود.
"اللهم عجل لولیک الفرج"
هادی اگر تویی که کسی گم نمیشود .....
✍ خیلی از رفقایم را می دیدم کھ به
خاطر دوستانشان از خدا دور شده بودندُ
دستوراتِ خدا رو زیر پا می گذاشتند !
تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که
برای دوستانش خیلی دل می سوزاند و برایِ
هدایت آن ها تلاش می کرد. چند نفر
ازدوستانش شب ها سر کوچھ آتش
روشن میکردند و دور آن جمع می شدند
و سرُصدایِ آنها مردم را اذیت می کرد . .
ابراهیم شب های متوالی کنار آنها
مینشست و آن ها را راهنمایی می کرد ؛
و این کار کم کم باعث شد دیگر آنجا
ننشینند و پایشان به مسجد باز شود
برادر شهیدم
#شهیدابراهیمهادی...🌷🕊