eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 سیل مشهد از نگاهی دیگر 🔸تشییع ناباورانه مشهدی‌ها در حال حرکت به طرف حرم رضوی 
یا امام رضا مهمان ویژه داری آقا جان😭
⭕نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز لیلة الدفن قربة الی الله. 🌷 شهید سیدابراهیم رئیسی↔️ سیدحاجی 🌷شهیدحسین امیر عبداللهیان ↔️ محمد 🌷شهید سید محمدعلی آل هاشم ↔️ سیدمحمدتقی 🌷 شهید مالک رحمتی↔️ اسکندر 🌷 شهید سیدطاهر مصطفوی↔️ سیداحمد 🌷شهید محسن دریانوش↔️ مختار 🌷شهید بهروز قدیمی ↔️ اسحاق 🌷 شهید سید مهدی موسوی ↔️ سید محمد علی 🇮🇷هدیه صلوات به روح جمیع شهدای اسلام به نیت فرج مولا صاحب الزمان قربة الی الله.
🔴 خادم ایران بُوَد در حلقه مهر رضا... 🟢 خادم الرضا تا ساعاتی دیگر در حرم مطهر امام رئوف آرام می گیرد
روش نماز وحشت👆👆 خواندن نمازوحشت نماز شب اول قبر برای شهدای خدمت🏴 1⃣شهید سید ابراهیم رییسی | فرزند سید حاجی 2⃣شهید سید محمدعلی آل هاشم: فرزند سید محمدتقی 3⃣شهید حسین امیرعبداللهیان: فرزند محمد 4⃣شهید سید طاهر مصطفوی: فرزند سیداحمد 5⃣شهید بهروز قدیمی: فرزند اسحاق 6⃣شهید محسن دریانوش: فرزند مختار |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در خاک آرام گرفت... ❤️
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفته با خانواده شهید قدیمی صحبت کند متوجه میشود فرزند ایشان هم خلبان و در راه پدر است همسر شهید میگوید : یک روز قبل از اینکه با اقای رئیسی برود و شهید شود به پسرم گفت میخواهم طوری خدمت کنی که همه به تو افتخار کنند. وقتی همسرم اینها را میگفت نمی دانستم فردا طوری خدمت خواهد کرد که همه به او افتخار کنیم. خبرنگار میگوید : اکنون که او شهید شده ناراحت نیستی که فرزند شما هم در مسیر خلبانی میرود؟ مادر میگوید : وقتی این عزت را دیدم. این سنگ تمام مردم را دیدم. نماز آقا بر پیکر همسرم را دیدم به همه چیز افتخار میکنم 💔💔💔
*💞 * *📚 * هل شدم و  گوشے از دستم افتادو رفت زیر صندلے داشت میرسید ب ماشیـݧ از طرفے هرچقد تلاش میکردم نمیتونستم گوشے و بردارم در ماشیـݧ و باز کرد سرشو آورد تو و گفت مشکلے پیش اومده دنبال چیزے میگردید؟ لبخندے زدم و گفتم:ن چ مشکلے؟ فقط گوشیم از دستم افتاد رفت زیر صندلے خندید و گفت:بسیار خوب چند تا شاخہ گل یاس داد بهم و گفت اگہ میشہ اینارو نگہ دارید. با ذوق و شوق گلهارو ازش گرفتم وبوشون کردم و گفتم: مـݧ عاشق گل یاسم اصـݧ دست خودم نبود این رفتار خندید و گفت‌:میدونم خودمو جم و جور کردم ‌و گفتم:بلہ؟ از کجا میدونید؟ جوابمو نداد حرصم گرفتہ بود اما بازم سکوت کردم اصـݧ ازش نپرسیدم براے چے گل خریده حتے نمیدونستم کجا داریم میریم مثل ایـݧ کہ عادت داره حرفاشو نصفہ بزنہ جوݧ آدمو ب لبش میرسونہ ضبط و روشـݧ کرد صداے ضبط زیاد بود تاشروع کرد ب خوندݧ مـݧ از ترس از جام پرید سریع ضبط و خاموش کرد  ببخشید خانم محمدے شرمندم ترسیدید؟ دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم: بااجازتوݧ اے واے بازم ببخشید شرمنده خواهش میکنم. گوشیم هنوز زیر صندلے بود و داشت زنگ میخورد بازم هر چقدر تلاش کردم نتونستم برش دارم سجادے گفت خانم محمدے رسیدیم براتوݧ درش میارم از زیر صندلے ب صندلے تکیه دادم نگاهم افتاد ب آینہ اوݧ پلاک داشت تاب میخورد منم ک کنجکاو... همینطورے ک محو تاب خوردن پلاک بودم ب آینہ نگاه کردم اے واے روسریم باز خراب شده فقط جلوے خودمو گرفتم ک گریہ نکنم سجادے فهمید رو کرد ب مـݧ و گفت: دیگہ داریم میرسیم دیگہ طاقت نیوردم و گفتم: میشہ بگید کجا داریم میرسیم احساس میکنم ک از شهر داریم خارج میشم دستے ب موهاش کشید و گفت بهشت زهرا.... پس واسہ همیـݧ دیروز بهم گفت نرم حدس زده بودماااا اما گفتم اخہ قرار اول ک من و نمیبره بهشت زهرا... با خودم گفت اسماء باور کـݧ تعقیبت کرده چے فکر میکردے چے شد با صداش ب خودم اومدم رسیدیم خانم محمدے..... ✍ ادامه دارد .... *💞 * *📚 * رسیدیم خانم محمدے... _نزدیک قطعه ے شهدا  نگہ داشت از ماشیـݧ پیاده شد اومد سمت مـݧ و در ماشیـݧ و باز کرد مـݧ انقد غرق  در افکار خودم  بودم کہ متوجہ نشدم _صدام کرد بخودم اومدم و پیاده شدم خم شد داخل ماشیـݧ و گوشے و برداشت گرفت سمت مـݧ و گفت: بفرمایید ایـݧ هم از گوشیتوݧ دستم پر بود با یہ دستم  کیف و چادرم و نگہ داشتہ بودم با یہ دستمم گلارو _گوشے تو دستش زنگ خورد تا اومد بده بہ من قطع شد و عکس نصفہ ای ک ازپلاک گرفتہ بودم اومد رو صفحہ از خجالت نمیدونستم چیکار کنم سرمو انداختم پاییـݧ و ب سمت مزار شهدا حرکت کردم _سجادے هم همونطور ک گوشے دستش بود اومد دنبالم و هیچ چیزے نگفت همینطورے داشتم میرفتم قصد داشتم برم سر قبر شهید گمنامم اونم شونہ ب شونہ من میومد انگار راه و بلد بود و میدونست کجا دارم  میرم _رسیدیم من نشستم گلهارو گذاشتم رو قبر سجادے هم رفت کہ آب بیاره گوشیم هنوز دستش بود  _از فرصت استفاده کردم تا رفت شروع کردم ب حرف زدݧ باشهیدم سلام شهید جاݧ میبینے ایـݧ همون تحفہ ایہ ک سرے پیش بهت گفتم کلا زندگے مارو ریختہ بهم خیلے هم  عجیب غریبہ عادت داشتم باهاش بلند حرف بزنم یہ نفر از پشت اومد سمتم و گفت: مـݧ عجیب و غریبم؟ سجادے بود واااااااے دوباره گند زدے اسماء از جام تکوݧ نخوردم اصلا انگار اتفاقے نیوفتاده روی قبرو با آب شست و فاتحہ خوند سرمو انداختہ بودم پاییـݧ خانم محمدے ایرادے نداره بهتره امروز دیگہ حرفامونو بزنیم تا نظر شما یکم راجب مـݧ عوض بشہ حرفشو تایید کردم _خوب علے سجادے هستم  دانشجوے رشتہ ے برق تو یہ شرکت مخابراطے مشغول کار هستم و الحمدوللہ حقوقم هم خوبہ فکر میکنم بتونم.... _حرفشو قطع کردم ببخشید اما مـݧ منتظرم چیزهاے دیگہ اے بشنوم با تعجب سرشو آورد بالا و نگام کرد بلہ کاملا درست میفرمایید دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو.... ✍ ادامه دارد ....