⚫️تا سال ها كسى نمى دانست كه چرا آيت الله #گلپايگانى در حين نماز بر پيكر #امام«ره» ناگهان سكوت كردند،ديگران تصورشان اين بود كه ايشان فراموش كردند،چند بار عبارات را درگوش ايشان تكرار كردند اما آيت الله همچنان سكوت كردند تا اينكه از ابتدا شروع به خواندن كردن!
فرزند ايشان به حاج آقا قول داده بودند تا زمانى كه پدر در قيد حيات هستند راز را برملا نكنند،بعد از رحلت ايشان تعريف كردند كه مرحوم پدر در حين اقامه نماز ناگهان وجود نازنين حضرت حجت (عج)را مى بينند كه در حال خواندن نماز بر پيكر امام هستند!
ايشان از بهت و حيرت زبانشان بند مى آيد!
كه ناگهان خود حضرت ندا مى دهند
«آسيد محمدرضا ادامه بده!!!...
📚منبع حکایت: صراط عشق .مجله فرهنگی .معرفتی ادبی هنری
«جهت شادی روح بلند و ملکوتی شان صلوات»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این جامه سیاه فلک در عزای کیست؟
🎙یکی از نوستالژیترین و خاطره انگیزترین نوحه هایی که به مناسبت رحلت امام خمینی (ره) توسط گروه سرود بچه های آباده اجرا شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 قلب رهبری برای رئیسی سوخت
رئیسی عزیز، بخاطر چه چیزی
پیش رهبری شکایت می کرد
رهبر انقلاب:
بعد از فقدان رئیس جمهور همه روزنامه ها و مطبوعات و اشخاص گوناگون از جریان های مختلف از خدمات و تلاشهای شبانهروزی او تمجيد کردند و من دلم برای رئیسی سوخت که در زمان حیات او اینها حاضر نبودند یک کلمه از این حرفها را بزنند، این برجستگی ها را می دیدند ولی کتمان می کردند و بلکه عکس آن را می گفتند و او را می آزردند
#رئیسی_عزیز
#شهید_جمهور
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_هفتم
_خوب دیگہ ، با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو ببریم...
علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پاییـݧ
ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ
از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم
_پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ
ماهم با ماشیـݧ علے
در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم
لبخند زدم و نشستم
خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود
دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنید؟
لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره؟
دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم. نه چہ ایرادے ولے یجورے نگاه میکنید کہ انگار تا حالا منو ندیدید
خوب ندیدم دیگہ
چشمهام گردو شد و گفتم: ندیدی؟
خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق
خب حالا میخواید حرکت کنیم؟ مامانینا رفتـݧ ها...
_خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم.
پس کجا میریم؟
امروز پنجشنبست ها فراموش کردے؟
زدم رو دستم و گفتم:
وااااے آره فراموش کرده بودم
بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده...
خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے
جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت.
_إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتید؟
دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ...
إ وااا چیشد؟
اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ
إ خوبہ بگم آقاے سجادے؟
هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم
_رسیدیم بهشت زهرا
رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک
مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گلها رو گذاشتیم روش
اسماء؟
بلہ؟
میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده؟
خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید؟
از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام
خندیدم و گفت ایشالا کہ خیره.
یہ ماه از محرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم
علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم
بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم.
_واے کہ تو چقد خوبے علے
دستم گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم
یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد
و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدے؟
سلام نیم ساعتہ
إ پس چرا بیدارم نکردے؟
آخہ دلم نیومد...
_آخ علے بہ فداے دلت حالا دستمو بگیر بلندم کـݧ ببینم
دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم
علے نمیتونم خیلے سنگینے
إ پس مـنم بیدار نمیشم
باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمون خدافظ
دستم و گرفت و گفت کجا؟ دلت میاد برے؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگره
دوتاموݧ زدیم زیر خنده
_در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود
داداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پاییـݧ شام.
_علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریم
دستشو گرفتمو گفتم بدو پس
از پلہ ها اومدیم پاییـݧ
باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ
رفتم سمتش
سلام بابا رضا خستہ نباشے
پیشونیمو بوسید و گفت
سلامت باشے دختر گلم
با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہ
فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااا ؟
مـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید
_دوتاموݧ زدیم زیر خنده
علے انگشتش و بہ نشونہ ے تحدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ
فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ
بابا رضا و علی زدݧ زیر خنده.
آروم زدم بہ پهلوے علی و گفتم خبریه؟
✍ ادامه دارد ...
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_هشتم
_آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہ؟
خانومم همینطورے گفتم
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟ باشہ علے آقا باشہ...
إ اسماء بخدا شوخے کردم
باشہ حالا قسم نخور
آخہ آدمو مجبور میکنے
خب ببخشید
نمیبخشم
إ علے
إ اسماء
_فاطمہ اومد پیشمو.دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنید؟ بستہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم.
_آخر هفتہ عقد اردلاݧ بود. نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود.
با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم
_تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم
لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روز
حلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم.علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت
_مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بود.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند.
اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم
_بلیط قطار واسہ ۸صبح بود
مشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم
علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند نگاهم میکرد
علے جاݧ چیہ باز اونطورے نگاه میکنے؟ باز چہ نقشہ اے تو سرتہ ها؟
از جاش بلند شد و همونطور کہ میومد سمتم با خنده گفت هیچے یاد این شعره افتادم:
"دوست دارم خنده ات را،چادرت
را بیشتر
هست زیبا سادگی از هرچه زیبا
بیشتر
ما دوتا_ماه عسل_مشهد-حرم،
صحن عتیق
عشق میچسبد همیشه،پیش آقا
بیشتر..
_خندیدم و گفتم حالا بزار ما عقد کنیم ماه عسل پیشکش بعدشم اخمے کردم و گفتم:نکنہ میخواے ایـݧ سفرو ماه عسل و یکے کنے؟ آره علے؟
خانومم.ماه عسل جاے خود مـݧ از الاݧ ب اوݧ روزها فکر میکنم.
لبخندے از روے رضایت زدم و بہ کارم ادامہ دادم
اسماء؟
جانم علے؟
ینے فردا میشے مال خود خودم؟
_مـݧ الانم مال خود خودتم.حالا هم برو استراحت کـݧ از سرکار اومدے خستہ اے.
کمک نمیخواے؟
دیگہ تموم شد منم ساک رو ببندم میخوابم
کارهام و تموم کردم اما خوابم نبرد بہ فردا فکر میکردم،بہ روزهایے کہ خیلے زود گذشت و روزهایے کہ قرار بود در کنار علے بگذره ولے اے کاش نمیگذشت.وقتے پیشش بودم دلم میخواست زمان متوقف بشہ و زمیـݧ از حرکت بایستہ
هیییییی...
_تو حال هواے خودم بودم کہ یکے دستشو گذاشت روشونم
برگشتم علے بود
إ بیدار شدے؟
آره دیگہ اذانہ خانوم.تو نخوابیدی؟
داشتم فکر میکردم
_بہ چے؟
بہ تو
علے همیشہ پیشم میمونے؟
معلومہ کہ میمونم. دستشُ گذاشت رو قلبش گفت و تو صاحب قلب علے هستے مگہ میتونم بدوݧ قلبم نفس بکشم؟
حالا هم پاشو نمازموݧ قضا میشہ ها.
_سجاده هامونو پهـݧ کردم و چادر نمازمُ سرم کردم.
آقا شما شروع کن، مـݧ بہ شما اقتدا کنم
با لبخند نگاهم کردُ گفت: آخ چہ حالے بده ایـݧ نماز.
اللہ و اکبر...
_واقا هم چہ نمازے شد اوݧ نماز
انگار همہ ے فرشتہ ها از آسموݧ براے تماشاے ما اومده بود.
"السلام و علیکم و رحمہ اللہ برکاتُ"
بعد از تموم شدݧ نمازش دستشو آورد بالا و با صداے تقریبا بلندے دعا کرد
خدایا شکرت کہ یہ فرشتہ ے مهربوݧُ نصیبم کردے
قند تو دلم آب شد. صاحب قلب مردے بودم کہ قلبم رو بہ تسخیر درآورده بود.
_سوار قطار شدیم
پدر مادروها تو یہ کوپہ نشستـݧ
مـݧ و علے و اردلاݧ و زهرا هم تو یہ کوپہ فاطمہ هم بخاطر امتحاناتش نیومد
تقریبا ساعت ۸ شب بود کہ رسیدیم از داخل کوپہ گنبد طلا معلوم بود
دستم و گذاشتم رو سینمو زیر لب زمزمہ کردم
"السلام و علیک یا علے بن موسے الرضا"
بغضم گرفت.
_موبہ تنم سیخ شد و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے گونہ هام چکید
علے دستش رو گذاشت رو سینشو با بغضے کہ داشت شروع کرد بہ خوند.واے کہ چہ صدایے.دل آدمو بہ آتیش میکشوند.
"آمده ام آمدم اے شاه پناهم بده"
خدایا صداے مرد مـݧ،حرم آقا مگہ میشہ بهتر از ایـݧ دیگہ چے میخوام از ایـݧ دنیا
بغض همموݧ ترکید و اشکاموݧ جارے شد
قطار از حرکت وایساد
بابا رضا اومد داخل کوپہ ما
إ چیشده چرا گریہ کردید
بہ احترامش بلند شدیم
هیچے بابا رضا پسرتوݧ دلامونو هوایے کرد
إ کہ اینطور.فقط براے خانومش از ایـݧ کارا میکنہ ها...
_خجالت کشیدم و سرمو انداختم ..
_نزدیک داروالعجابه نشستہ بودم
و منتظر حاج آقایے کہ قرار بود عقدمونو بخونـہ بودیم.
کلے عروس داماد مثل ما اونجا بود.
همشوݧ دوست داشتـݧ عقدشونو تو حرم اونم تو همچیـݧ روزے بخونـݧ
نسیم خنکے دروݧ محوطہ میوزید و بوے خوشے رو تو فضا پخش کرده بود.
همہ جاے حرم و واسہ تولد آقا چراغونے کرده بودند
علے دستمو محکم گرفتہ بود
✍ ادامه دارد ....
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_نهم
_علے دستمو محکم گرفتہ بود.
حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ
ایـݧ خطبہ کجا،خطبہ اے کہ تو محضر خوندیم کجا.
حالا دستم تو دست علے،تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم.
_ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجا
آقا مهمونموݧ بودݧ ینے بر عکس ما مهموݧ آقا بودیم.
بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم
حالا دیگہ هم رسما هم شرعا همسر علے شده بودم.
_مـݧ وعلے دوتایے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتـݧ هتل.
همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختـݧ نبود
بخاطر همیـݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارت
تہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم
سرمو گذاشتم رو شونہ ے علے
علے؟
جاݧ علے؟
یہ چیزے بخوݧ
چشم.
_"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنـݧ همہ نقاره ے یا ضامـݧ آهو میزنـ...یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدا
دلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلاد
بازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد"
باز دلمو برد با صداش .یہ قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رودستش
_سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد.
چرا دارے گریہ میکنے؟
آخہ صدات خیلے غم داره.صدات خیلے خوبہ علے مثل خودت بهم آرامش میده
إ حالا کہ اینطوره همیشہ برات میخونم
اسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگم
بنظرم الاݧ بهتریـݧ فرصتہ
سرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم
_با تسبیحش بازے میکرد و سرشو انداختہ بود
پاییـݧ
چطورے بگم..إم..إم
علے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے ها
چند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے.
چہ موضوعے؟
اردلاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ و چند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد بره
باتعجب پرسیدم چے؟ سوریہ؟ زهرا میدونہ؟
آرہ
قبول کرده؟
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
علے یعنے چے اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ ےحرفمو خوردم
_خوب حالا از مـݧ میخواد بہ مامانینا بگم؟
هم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیره
آهےکشیدم و گفتم باشہ
خوشبحالش
خوشبحال کے علے؟
اردلاݧ
چیزے نگفتم،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتـݧ خودش میرسیم
_بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش جمع میشہ
همیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع شرکت میکرد و...
_براے شام برگشتیم هتل
تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧ
بہ بہ عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شما؟
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلاݧ
إ وا ببخشید سلام
علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مـݧ گفتہ
_اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہ
زدم بہ بازوش وگفتم و چرا همہ ے کارهاے تورو مـݧ باید انجام بدم؟
خندید و گفت:چوݧ بلدے
برگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضے اردلاݧ بره
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
دستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم:جلل الخالق
باشہ مـݧ با مامانینا میگم ولے عمرا قبول نمیـکنـݧ
مامانینا وارد سالـݧ شدݧ
اردلاݧ تکونم داد و گفت:هیس مامانینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا...
خیلہ خوب..
_موقع برگشتـݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره اے نبود...
_بعد از یک هفتہ قضیہ ے رفتـݧ اردلاݧ و بہ مامانینا گفتم
ماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کرد
زهرا ؟ تو قبول کردے اردلاݧ بره؟
زهرا سرشو انداخت پاییـݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ
یعنے چے کہ بلہ واے خدایا ایـݧ جا چہ خبره؟ حتما تنها کسے کہ مخالفہ منم در هر صورت مـݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مـݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم شروع کرد بہ گریہ کردݧ
_دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بده اووووو کو تا دوماه دیگہ.
_چہ فرقے میکنہ؟ بره ی بلایے سرش بیاد مـݧ چہ خاکے بریزم تو سرم.الاݧ وضعیت ایـݧ پسر فرق میکنہ زݧ داره ،اول زندگیشہ.
مادر مـݧ اولاکہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوما هم خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره.
✍ ادامه دارد ...
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
💞 #قسمت_چهلم
_مادر مـݧ اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوما هم،خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره...
خلاصہ یہ چیزے مـݧ میگفتم یہ چیزے زهرا باباهم همینطورے نشستہ بود و بہ یہ گوشہ خیره شده بود و حرف نمیزد
_اما ماماݧ راضے نمیشد کہ نمیشد
یہ هفتہ هم بابت ایـݧ موضوع با هیچکدومموݧ حرف نمیزد.
هر چقدر اردلاݧ و بابا باهاش حرف میزدݧ کوتاه نمیومد آخر حرفاشونم بہ بد شدݧ حال ماماݧ ختم میشد.
_اوݧ روزا اردلاݧ خیلے داغوݧ بود همش تو خودش بود زیاد حرف نمیزد همموݧ هم میدونستیم کہ بدوݧ رضایت ماماݧ نمیره.
دوهفتہ گذشت ما هر کارے میتونستیم براے راضے کردݧ ماماݧ کردیم حتے علے هم با ماماݧ حرف زد.
_یروز بعد از نماز صبح ماماݧ صداموݧ کرد کہ بریم پیشش.
نمازش رو تازه تموم کرده بود و همونطور کہ رو سجاده نشستہ بود و تسبیحش دستش بود
آهے کشیدو با بغض بہ اردلاݧ نگاه کرد و گفت:
برو مادر خدا پشت و پناهت....و قطره اے اشک از چشماش روگونہ هاش افتاد
همموݧ شوکہ شدیم.
_اردلاݧ دست مامانو بوسید،بغلش کرد و زد زیر گریہ
از گریہ اونها ماهم گریموݧ گرفتہ بود .
همونطور کہ اشکام و پاک میکردم گفتم:خوب دیگہ بستہ فیلم هندیش نکنید.
_اوݧ دوماه بہ سرعت گذشت و اردلاݧ دو هفتہ بعد از عروسیش رفت سوریہ
هیج وقت اوݧ روزے کہ داشت میرفت و یادم نمیره
ماماݧ محکم اردلاݧ و بغل کرده بود گریہ میکرد
مـݧ هم دست کمے از ماماݧ نداشتم باورم نمیشد اردلاݧ داره میره.
_میترسیدم براش اتفاقے بیوفتہ.
اما زهرا خیلے قوے بود و با یہ لبخند همسرشو راهے کرد بہ قول خودش علاوه بر ایـݧ کہ همسر اردلاݧ بود همسفرش هم بود
خیلے محکم و قوے بود وقتے ازش پرسیدم چطورے تونستے راضے بہ رفتـݧ اردلاݧ بشے،لبخندے زد و گفت همہ چیزم فداے حضرت زینب
بابا اما یہ قطره اشک هم نریخت ،اما مـݧ میدونستم چہ خبره تو دلش
علے هم اصلا حال خوبے نداشت.
_اشک نمیریخت اما میفهمیدم حالش رو بہ جاے اینکہ اوݧ منو دلدارے بده مـݧ باید دلداریش میدادم.البتہ حال خرابش بخاطر خودش بود.
روز خوبے نبود اما بالاخره تموم شد.
_تازه بعد از رفتنش شروع شد غصہ ے ماماݧ
هرروز یا درحال خوندݧ دعاے طول عمرو آیہ الکرسی براے اردلاݧ بود یا بے حوصلہ یہ گوشہ
میشست و با کسے حرف نمیزد
ولے وقتے اردلاݧ زنگ میزد چند روزے حالش خوب بود
_دوهفتہ از رفتـݧ اردلاݧ میگذشت
یکے دوروزے بود از علے خبر نداشتم.دانشگاه هم نمیومد نگرانش شدم و رفتم خونشو.
وارد کوچشوݧ شدم ماشیـݧ جلوے در بود
زنگ و زدم.
_کیہ؟
منم فاطمہ باز کـݧ
إ زݧ داداش تویے بیا تو
پلہ هارو تند تند رفتم بالا
وارد خونہ شدم و بلند گفتم
سلااااااام
سلام زنداداش خوش اومدے ازینوارا ؟
اومدم یہ سرے بزنم بهتوݧ کسے خونہ نیست
نیست.اومدے بہ ما سر بزنے یا آقاتو ؟
_چہ فرقے میکنہ؟
فرقے نداره دیگه
خندیدم و گفتم:حالا نوبت خودتم میشہ علے و خونست؟
آره بالا تو اتاقشہ
از پلہ ها رفتم بالا و در زدم
جواب نداد
دوباره در زدم بازم جواب نداد
نگراݧ شدم درو باز کردم
_علے روتخت خوابیده بود اتاق تاریک تاریک بود
پرده هارو کشیدم کنار نور افتاد روصورتش و چشمشو اذیت کرد
دستشو گرفت جلوے چشمش و از جاش بلند شد
سلام
علیک السلام علے آقا ساعت خواب؟
دانشگاه چرا نمیاے؟ گوشیتم کہ خاموشہ نمیگے نگراݧ میشم؟
ببخشید
همیـݧ فقط؟ ببخشید؟
_آهے کشید و کلافہ بہ موهاش دستے کشید
نگراݧ شدم دستم و گذاشتم رو شونش
چیشده علے
چیزے نیست
_چیزے نیست و حال روزت اینطوره چیشده دارم نگراݧ میشما
هیچے اسماء رفیقم...
رفیقت چے؟
رفیقم شهید شد...
✍ ادامه دارد ....
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم ارزقنا کربلا♥️
@Shahid_ebrahim_hadi3
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
بِســـمِاللهالرَحمــنِالرَحیــم
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ،
🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ،
🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،
🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی صلوات🌹
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨
@Shahid_ebrahim_hadi3
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه
@Shahid_ebrahim_hadi3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «التماس امام خمینی»
🇮🇷 ما در بین راه هستیم...
دشمن در کمین است ما باید متحد باشیم
الان وقت اشکالتراشی نیست، وقت جلو رفتن است
#امام_خمینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده دلها
⏪ آغاز ولایت رهبر عزیزمان خجسته باد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادر شهیدم!
وقتی نـگاه تو به مــن دوخته شده👀
نــبایـــد دسـت از پا خــطا کـــنـم...
تـو هــم شــهیدی هــم شـاهـدی🙂
و هم سنگصبور بی قراریهای من••
#شهیدابراهیمهادی...🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 #تجدید_خاطره/ هماکنون آیتالله رئیسی برای ثبتنام در انتخابات ریاستجمهوری وارد ساختمان وزارت کشور شد😔😢
یادش گرامی🌷
🟢 پشتیبابی حضرت ولی عصر از قیام ۱۵ خرداد
🔵 امام خمینی (ره):
این قیامی که از پانزده خرداد شروع شد
و تاکنون باقی است و امید است باقی باشد
تا همه اهداف اسلام جامه عمل بپوشد قیامی اسلامی است؛ قیامی ایمانی است؛...ما منت از خدای تبارک و تعالی میکشیم. ما منت از ولی عصر میکشیم که پشتیبانی از ما فرمودند.
📚 صحیفه امام ،ج ۶ ص ۳۶۰-۳۶۱
زمان: ۱۸ اسفند ۱۳۵۷
#امام_زمان
#قیام_پانزدهم_خرداد