eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حرفهای شنیده نشده از شهادت مظلومانه شهید آرمان علی وردی 💥از عطش و تشنگی و فیلم گرفتن با گوشی خودِشهید علی وردی توسط اغتشاشگران تا هلهله و رقصیدن پای پیکر بی‌جان شهید ‎‎‌‌
شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد...💔 خاطره ای زیبا از شهید آرمان علی وردی از زبان دوستان شهید: روزی یکی از شهدای دفاع مقدس به نام شهید عبدالله پولادوند تفحص شد. ایشان طلبه بودند؛ شهید آرمان بسیار غبطه خوردند به حال این شهید بزرگوار در گروهی که رفقای ما پیام تفحص شهید پولادوند را اعلام کردند؛ یادم هست آرمان پیامی نوشت که متن آن پیام این بود : ((چه سعادتی این شهید داشته است . این شهید هم طلبه بودند و هم بسیجی و هم به شهادت رسیدند.)) که در آخر خود آرمان هم به همین گونه به شهادت رسید. 🌷 ‎‎‌‌‎‎
46.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه از قدیم فکر می کردم آیا می شود "دوربین مخفی" به جای تمسخر و استهزای دیگران، در خدمت ارزش ها و احیای شعائر باشد... این یک نمونه خوبی است که الحمد لله بازتاب گسترده ای هم داشته است... دستشون درد نکنه، خیلی با حال بود. اگه اشک هاتون جاری شد، سازنده و ارسال کننده را هم دعا بفرمایید🙏😭 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️غیرتین قوربان ابالفضل 🔹️حضور پرشور عزاداران حسینی در دسته عزاداری حسینیه اعظم زنجان
💔 آرمان از ابتدا، آخر صف بود❗️ شب قدر سال گذشته، توی هیئت اعلام کردن به یک نفر نیاز هست که بچه‌های کوچیک رو، از دم ورودی مراسم ببره تا مهدکودک هیئت. همه گفتیم: ما می‌خوایم قرآن سر بگیریم و قبول نکردیم. اما آرمان تا شنید قبول کرد و کل شب احیا، فقط دم در وایساده بود و بچه‌هارو تا مهدکودک می‌برد. 🙂❌ راه‌های عاقبت‌بخیری فقط اونایی نیست که ما فکر می‌کنیم! شهید اگر می‌خوای بشی، ✌️ باید شهیدانه زندگی کنی. ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آن‌ها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند راوی: رفیق شهید آرمان علی وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آرمان_عزیز 🔹 رهبر انقلاب: آرمان عزیز چه گناهی کرده بود؟ اینکه او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان.
🌹 چاقو بزرگے.ڪه دسته اش ربان صورتے رنگے گره خورده بود دستت میدهند و تأڪید میڪنند ڪه باید ڪیڪ را ببرید. لبخند میزنـے و نگاهم میڪنے،عمق چشمهایت آنقدر سرد است ڪه تمام وجودم یخ میزند... .😔 _ افتخار میدی خانوم؟ و چاقو را سمتم میگیری... در دلم تڪرار میڪنم خانوم❣😢..خانومِ تو!...دو دلم دستم را جلو بیاورم. میدانم در وجود تو هم آشوب است. تفاوت من با تو عشق ووبـےخیالیست‌❣نگاهت روی دستم سرمیخورد... _ چاقو دست شما باشه یا من؟ فقط نگاهت میڪنم. دسته چاقو را در دستم میگذاری و دست لرزان خودت را روی مشت گره خورده ی من!... دست هر دویمان یخ زده. با ناباوری نگاهت میڪنم. اولین تماس ما...!😭 با شمارش مهمانان لبه ی تیزش را در ڪیڪ فرو میبریم و همه صلوات میفرستند. زیر لب میگویـے: یڪےدیگه.!و به سرعت برش دوم را میزنے. اما چاقو هنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیر میڪند❣ باواشاره زهراخانوم لایه روی ڪیڪ را ڪنار میزنـے و جعبه شیشه ای ڪوچڪے راوبیرون میڪشـے. درست مثل داستانها. مادرم ذوق زده بمن چشمڪ میزند. ڪاش میدانست دخترڪوچڪش وارد چه بازی شده است. در جعبه را بازکمیڪنـے و انگشترنشانم را بیرون میاوری. نگاه سردت میچرخد روی صورت خواهرت زینب. او هم زیرلب تقلب میرساند:دستش کن! اما تو بـےهیچ عڪس العملے فقط نگاهش میڪنـے... اڪراه داری و من این را به خوبـے احساس میڪنم. زهراخانوم لب میگزد و برای حفظ آبرو میگوید: _ علـــےجان!مادر!یه صلوات بفرست و انگشتر رو دست عروست ڪن❣ من باز زیر لب تکرار میکنم.عروست!عروس علی اکبر! صدای زمزمه صلواتت را میشنوم. رو میگردانـے با یڪ لبخند نمایشـے،نگاهم میڪنے، دستم را میگیری و انگشتر را در دست چپم میندازی. و دوباره یڪ صلوات دسته جمعـےدیگر. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...
🌹 فاطمه هیجان زده اشاره میڪند: _ دستش رو نگهدار تو دستت تا عکس بگیرم. میخندی و طوری ڪه طبیعـے جلوه کند دستت را کنار دستم میگذاری... _ فکر کنم اینجوری عکس قشنگ تر بشه! فاطمه اخم میکند: _ عه داداش!...بگیر دست ریحانو... _ تو بگیر بگو چشم!..اینجوری تو کادر جلوش بیشتره... _ وا!...خب عاخه... دستت را بسرعت دوباره میگیرم و وسط حرف فاطمه میپرم _ خوب شد؟ چشمڪی میزند ڪه: _ عافرین بہ شما زن داداش... نگاهت میکنم. چهره ات در هم رفته. خوب میدانم که نمیخواستـے مدت طولانـے دستم را بگیری... هر دو میدانیم همه حرڪاتمان سوری و از واقعیت به دور است. اما من تنها یڪ چیز راومرور میڪنم.وآن هم اینڪه تو قرار است ۳ ماه همسر من باشـے!واینڪه ۹۰ روز فرصت دارم تاقلب تورا مالڪ شوم. !! اینڪه خودم را در آغوشت جا کنم. باید هر لحظه تو باشـے و تو!❤ فاطمه سادات عڪس را که میگیرد با شیطنت میگوید: یڪم مهربون تر بشینید! و من ڪه منتظر فرصتم.سریع نزدیڪت میشوم...شانه به شانه, نگاهت میڪنم. چشمهایت را میبندی و نفست را باصدا بیرون میدهـے. دردل میخندم ازنقشه هایـےبرایت ڪشیده ام. برای تو ڪه نه! 💞 در گوشَت آرام میگویم: _مهربون باش عزیزم!... یکبار دیگر نفست را بیرون میدهـے. عصبی هستے.این را با تمام وجود احساس میڪنم. اما باید ادامه دهم. دوباره میگویم: _ اخم نڪن جذاب میشی نفس!😁👫 این را که میگویم یڪ دفعه از جا بلند میشوی ،عرق پیشانی ات راپاڪ میکنی و به فاطمه میگویـے: _ نمیخوای از عروس عکس تکی بندازی!!؟؟؟ ازمن دور میشوی و کنار پدرم میروی!! ! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ اما تاس این بازی را خودت چرخانده ای! برای پشیمانـے است ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...
🌹 خم میشوم و به تصویر خودم در شیشه ی دودی ماشین پارک شده مقابل درب حوزه تان نگاه میڪنم. دستـے.به روسری ام میڪشم و دورش را بادقت صاف میڪنم. دسته گلـے ڪه برایت خریده ام را با ژست در دست میگیرم و منتظر به کاپوت همان ماشین تکیه میدهم. آمده ام دنبالت مثل 😂 میدانم نمیخواهی دوستانت از این عقد باخبر شوند! ولی من دوست داشتم بدهی آن هم حسابـے😂 در باز میشود و طلاب یکےیکے بیرون می آیند. میبینمت درست بین سه،چهار تا از دوستانت دروحالیکه یک دستت راروی شانه پسری گذاشته ای و باخنده بیرون می آیـے. یک قدم جلو می آیم و سعی میکنم هرطور شده مرا ببینی. روی پنجه پا می ایستم و دست راستم را کمی بالا می آورم. نگاهت بہ من میخورد و رنگت به یکباره میپرد! یڪ لحظه مکث میکنی و بعد سرت را میگردانی سمت راستت و چیزی به دوستانت میگویـے. یڪ دفعه مسیرتان عوض میشود. از بین جمعیت رد میشوم و صدایت میزنم: _ آقا؟آقا سید؟ اعتنا نمیکنی و من سمج تر میشوم _ اقا سید!علی جان؟ یڪ دفعه یکی ازدوستانت با تعجب به پشت سرش نگاه میکند. درست خیره به چشمان من!😐 به شانه ات میزند و با طعنه میگوید: _ آسیدجون!؟یه خانومی کارتون داره ها! خجالت زده بله میگویـے ،ازشان جدا میشوی و سمتم می آیـے. دسته گل را طرفت میگیرم. _ به به!خسته نباشید آقا! میدیدم که مسیر با دیدن خانوم کج میکنید! _ این چه کاریه دختر!؟ _ دختر؟منظورت همس... بین حرفم میپری _ ارع همسر!اما یادت نره سوری! اومدی آبرومو ببری؟ _ چه آبرویـے؟؟.خب چرا معرفیم نمیکنے؟ _ چرا جار بزنم زن گرفتم در حالیکه میدونم موندنی نیستم!؟ بغض به گلویم میدود.نفس عمیق میکشم _ حالا که فعلا نرفتی! از چی میترسی!از زن سوریت! _ نه نمیترسم!به خدا نمیترسم!فقط زشته!زشته این وسط با گل اومدی !اصلاً اینجا چیکار میکنی؟ _ خب اومدم دنبالت! _ مگه بچه دبستانی ام!؟...اگر بد بود مامانم سرویس میگرفت برام زودتراز زن گرفتن! از حرفت خنده ام میگیرد😁!چقدر با اخم دوست داشتنی تر میشوی. حسابی حرصت گرفته! _ حالا گلو نمیگیری؟ _ برای چی بگیرم؟ _ چون نمیتونی بخوریش! باید بگیریش (وپشت بندش میخندم) _ الله اکبرا...قرار بود مانع نشی یادته؟ _ مگه جلوتو گرفتم!؟ _ مستقیم نه!اما.. همان دوستت چندقدم بہ ما نزدیک میشود و کمی آهسته میگوید: _ داداش چیزی شده؟...خانوم کارشون چیه؟ دستت را باکلافگی در موهایت میبری. _ نه رضا،برید!الان میام و دوباره باعصبانیت نگاهم میکنی. _ هوف...برو خونه...تا یہ چیز نشده. پشتت را میکنی تابروی که بازوات را میگیرم... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...
🌹 پشتت را میکنی تا بروی که بازوات را میگیرم... یڪ لحظه صدای جمعیت اطراف ما خاموش میشود تمام نگاه ها سمت ما میچرخد و تو بهت زده برمیگردی و نگاهم میکنی نگاهت سراسر سوال است که _ چرااینکاروکردی!؟آبروم رفت! دوستانت نزدیک می آیند و کم کم پچ پچ بین طلاب راه می افتد. هنوز بازوات را محکم گرفته ام. نگاهت میلرزد...از اشک؟نمیدانم فقط یڪ لحظه سرت را پایین میندازی دیگر کار از کار گذشته. چیزی را دیده اند که نباید! لبهایت و پشت بندش صدایت میلرزد _ چیزی نیست!...خانوممه. لبخند پیروزی روی لبهایم مینشیند.موفق شدم! همان پسر که بگمانم اسمش رضا بود جلو میپرد: _ چی داداش؟زن؟کی گرفتی ما بی خبریم؟ کلافه سعی میکنی عادی بنظر بیایی: _ بعدن شیرینیشو میدم... یکی میپراند: _ اگه زنته چرا در میری؟ عصبی دنبال صدا میگردی و جواب میدهی: _ چون حوزه حرمت داره.نمیتونم بچسبم به خانومم! این را میگویی،مچ دستم رامحکم در دست میگیری و بدنبال خود میکشی. جمع را شکاف میدهی و تقریبا به حالت دو ازحوزه دور میشوی و من هم بدنبالت... نگاه های سنگین را خیره به حالتمان احساس میکنم... به یک کوچه میرسیم،می ایستی ومرا داخل آن هل میدهی و سمتم می آیـے. خشم ازنگاهت میبارد.میترسم و چندقدم به عقب برمیدارم. _ خوب شد!...راحت شدی؟...ممنون از دسته گلت... البته این نه!(به دسته گلم اشاره میکنی) اونیو میگم کہ آب دادی _ مگه چیکار کردم؟ _ هیچی!...دنبالم نیا.تا هوا تاریک نشده برو خونه! به تمسخر میخندم! _ هه مگه مهمه برات تو تاریکی برم یا نه؟ جا میخوری...توقع این جواب رانداشتی _ نه مهم نیست...هیچ وقتم مهم نمیشه.هیچ وقت! و بہ سرعت میدوی و ازکوچه خارج میشوی... دوستت دارم و تمام غرورم را خرج این رابطه میکنم چون این احساس فرق دارد... بندی است که هر چه در آن بیشتر گره میخورم آزاد ترمیشوم. فقط نگرانم نکند دیرشود..هشتادوپنج روز مانده... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️ 👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب، قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو، دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده، جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...      ا‍❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨‌ 💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم 💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞 ❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨‌ 👆🏼وبــــراے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔 ا‍❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨ 💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم 💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ  بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ  وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ  الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة  وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً  وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ  اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ  فــــیها طــــویلا...💓 ❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟 یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ، هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند... 🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤 💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان 💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید 💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 بِســـم‌ِالله‌الرَحمــن‌ِالرَحیــم 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، 🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، 🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، 🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، 🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی صلوات🌹 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨ @Shahid_ebrahim_hadi3
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه @Shahid_ebrahim_hadi3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊' . دلـــــم‌عاقبـت‌بہ‌خیرے‌مےخواهد زیر‌سایہ‌ےپرچــم باذڪر‌نامـــــت...! .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پنجره متفاوتی به مراسم شب تاسوعا در حضور رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-دگراهل‌حرم‌میروعلمدارم‌نمی‌آید.!💔😭 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴به قول عراقیا امام اباالفضل 🏴آخر معرفت و مرام اباالفضل 🏴به ضریحت به باب ام‌البنین 🏴از راه دور، سلام اباالفضل