قبل از اعزام پشت لباس ورزشی زردش نوشت: «مسافر کربلا».
@Shahid_ebrahim_hadi3
💠رضا اگرچه کوچک بود، اما فکری به بلندای آسمان در سر میپروراند.
🔹در تخریب همراه بچههای تخریب شرکت داشت.
کارهای خدماتی متعدد و شاید خستهکننده برعهده میگرفت و دیگر کسی شک نداشت رضا مرد این میدان است.
سردار ناصح گفت: با اینکه کوچک بود، در خط نقش مهمی را ایفا میکرد.
#شهید_رضا_پناهی
@Shahid_ebrahim_hadi3
🔰غیبت
یادم هست علی چهارده یا پانزده ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه ها رسید. در همین گیر و دار بود. که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد دوچرخه بازی اون هم در وسط زمستانهای آن موقع تهران!
پدر و مادر آمدند تو حیاط که علی جان بیا تو بیرون خیلی سرده مریض میشوی علی گفت شما غیبت میکنید تا وقتی غیبت میکنید، من توی خانه نمی آیم.
خلاصه این قدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی دهیم.
وقتی من سن کمی داشتم، علی به من می گفت: وقتی در مورد مثلاً اصفهانی ها یا ترکها جُک خنده دار تعریف میکنی چون در مورد همه اصفهانی ها یا تُرک ها صحبت کردی باید بروی از همه کسانی که اصفهانی یا ترک هستند حلالیت بطلبی به همین خاطر من یاد گرفتم هیچ وقت راجع به شهر خاصی بدگویی نکنم.
می گفت: غیبت نکن، میگفتم غیبت نمیکنم راست میگویم می گفت چون راست میگویی غیبت است اگر دروغ بگی میشود، تهمت.
✅ این حرفها برای زمانی بود که او هنوز مسجد را نشناخته بود و بنده هم سن کمی داشتم.
🔰شهید علی حیدری
📚کتاب بیخیال
🟡 تجربهگری که تا مدتها کمحرف شده بود...!
🔻خیلی از دروغها حق الناس است. مثلاً شاهد بودم شخصی در محل ما از یک نفر در مورد دختر همسایه سؤالی پرسید. او قصد تحقیق در مورد ازدواج داشت اما کسی که از او سؤال شده بود قصد داشت از آن دختر برای یکی از بستگانش خواستگاری کند، برای همین به دروغ درباره دختر حرفهایی زد تا آن خواستگار منصرف شود. خواستگار منصرف شد، اما به خاطر این دروغ که آبروی یک نفر را برده بود، برای آن شخص حق الناس ثبت شد. یعنی تا آن دختر نیاید و رضایت ندهد، مشکل آن شخص حل نمی شود.🍃
🔻یادم هست یکبار جملهای خواندم که آنجا با تمام وجود این جمله را حس کردم؛ عالمی میفرمود: در آخرت مجبور خواهیم شد اعمال خوب خودمان را که به نزدیکترین دوستانمان نمیدهیم، به خاطر حق الناس به کسانی بدهیم که اصلاً آنها را قبول نداشتیم!🍃
🔻تا مدتها بعد از این ماجرا و بازگشت به دنیا خیلی کم حرف میزدم تا نکند در حرفهایم دروغ باشد و باعث گرفتاری شود. من دیده بودم که هر عمل اشتباه چه بر سرم میآورد و از آن طرف هر کار خوبی که انجام داده بودم باعث گره گشایی از مشکلاتم میشود...🍃
📘کتاب تقاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 داستــان جـالـب تـوسـل آیــت الله الٰهـی
(برادر علامه طباطبایی ره) به یکی از بزرگان
و خوابی که بعد از توسل می بینـد!
🎤حجه الاسلام استاد فاطمی نیا(ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا شده یه دفعه دلت بگیره ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه هر دلی خدایی باشه... نه توی بند جدایی باشهمیشه حتی از این فاصله هم... دلتون امام رضایی باشه
💐#مجید_بربری
#قسمت_17
گردان امام علی ع
نمایشگاه ویژه شهید مدافع حرم مجید قربان خانی _محرم ۱۳۹۵
نزدیک یک سال از رفتن مجید می گذرد.اما برای پدرومادرش،انگار کمتر از یک ساعت گذشته و هنوز منتظرند.منتظر برگشتن پسرشان.حتی پیکر بی جان،بی دست و بی پا،ولی هرطور که هست،فقط برگردد. دوستان مجید در گردان امام علی ع،نمایشگاهی برایش برپا کرده اند.مهمان ویژه مراسم،خانواده مجید بود.افضل و مریم و عطیه،آرام آرام در نمایشگاه قدم میزدند و چند دقیقه پای یکی از عکس ها می ایستادند. غوغایی در دلشان بود.خیره میشدند به عکس و چشمان هرسه تایشان سرخ بود.مگر می توانستند خاطرات تلخ و شیرین مجید را،به دستان سرد و بی روح فراموشی بسپارند.حاج جواد از راه رسید و بعد از سلام و احوال پرسی ،آنها را به یکی از اتاق ها دعوت کرد.
بین شان تا چند دقیقه،سکوت خیمه زده بود.افضل هم چنان آرام بود.حاج جواد یاد روزی افتاد که خبر شهادت مجید را داده بودند.نگاهی به افضل انداخت،تارهای سفید محاسن و موهای سرش،آن روز خیلی کم بود.ولی حالا که روی صندلی ،رو به روی حاج جواد نشسته بود،موهای سیاهش انگشت شمار بودند. حاج جواد شیرینی روی میز را تعارف کرد و چای برایشان ریخت.بخار استکان ها،کمی بالا می آمد و بعد محو میشد .تعارف میزبان،سکوت اتاق را شکست،بفرمایید، تلفن حاج جواد مدام زنگ می خورد.ولی تماس ها را رد می کرد و جوابشان نمیداد.دوست داشت کنار خانواده مجید بنشیند و از شهیدشان تعریف کند.
آقا افضل گفت:
_حاجی دست شما درد نکنه،خیلی برا مجید زحمت کشیدی ،ان شاءالله که شهید خودش،دستتون رو بگیره.
_نفرمایید آقا افضل، من و دوستانم هرکاری هم براش بکنیم کمه.
_مجید،شما و بچه های گردان رو خیلی دوست داشت،علی الخصوص این اواخر،احترام زیادی برای شما قائل بود.
_مجید بچه با مرامی بود.یادش به خیر،بچه ها به شوخی گفته بودن،مجید اگه شهید بشی،کل یافت آباد را برات پارچه میزنیم، همین هم شد.
وقتی مجید پرکشید ما اولین پارچه نوشته را زدیم و بیشتر از هفتاد یا هشتاد تا دادیم به شهرداری، تا توی یافت آباد نصب کنن.همون موقع ها هم بود که کلنگ سالن ورزشی را زده بودیم.بچه ها بهش میگفتن،:مجید،اگه شهید بشی،ما یه جایی رو به نامت میکنیم. سالن که ساخته شد،فکر کردیم اسمش را چی بذاریم؟گفتیم شهدای یافت آباد. ولی با شهادت مجید،اسم سالن را هم گذاشتیم براش.
حاج جواد حرفش را زد و آهی کشید. هر چهار نفر ساکت بودند.مریم دوست داشت از روزهای انارکی بداند.همان روزهایی که مجیدبرای آموزش نظامی رفته بود،يا کمی قبل تر،وقتی با عمو جمال می رفت گشت،يا باز هم برگردد عقب تر،از همان روزهایی که مجید، معنی دفاع از حرم را فهمیده بود.مریم با حال و هوای پسرش آشنا بود.میدانست مجید ،حواسش به سفره خانه اش و رفقایش بود.به فکر دفاع از حرم نبود.با این وجود،مریم خودش هم مانده بود که چه طور مجید،به کل حال و هوایش عوض شد .حالا دوست داشت از اولین روزهای آشنایی حاج جواد و مجید بداند.
😔😔
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
#قسمت_18
آن هم از زبان خود حاجی:
_ببخشید حاج آقا !شما مجید رو از کی می شناختید؟از بچه گیش یا نه،یک سال قبل از سوریه؟
مریم دلش می خواست فقط از مجید بشنود.حرف هایی که شاید تا به حال نشنیده بود.حتی حرف های تکراری هم برایش تازگی داشت.فقط راجع به پسرش باشد.دست خودش نبود.وقتی کسی یک کلام می گفت مجید،از درد دوری پسر،اشک توی چشمش دودو میزد و بعد سرریز میشد.در طول روزهای بدون مجید،هرروز مهمان مطب این دکتر و آن بیمارستان بود.آخرش هم دکترها گفتند:((خانم!شما از نظر جسمی سالم هستید،مشکلتان روحی است.اتفاقی در این مدت برایتان اقتاده که به شما آسیب جدی زده است.و مریم فقط یک کلمه گفت:
_بله،پسرم شهید شده،دعا کنید پیکرش برگرده.😭
بغضش را پایین داد،ولی نمیدانست با چشمان سرخ شده و گریانش چه کند.
_حاج خانم خودتون که می دونید،حاج اکبر هیأت دار بود.من و حاج اکبرم از قدیم رفیق بودیم.مجید یا همراه دایی اش و یا با آقا افضل،به هیأت و مسجد می اومد.اما کم کم که به نوجوونی رسید و راهش رو انتخاب کرد،فقط ماه محرم برا سینه زنی می اومد هیأت و بعدش هم دنبال شیطنت هاش بود.شیطنت های مجید به حدی رسیده بود که ما وقتی می خواستیم،شب چهارشنبه سوری،از یک سری ها تعهد بگیریم که توی خیابون شلوغ نکنن،ترقه نزنن و آتیش بازی راه نندازن،اول از همه از مجید تعهد می گرفتیم. ده پونزده مورد درگیری توی یافت آباد پیش اومده بود،بعد از این که بچه های ما می رفتن و ماجرا را حل و فصل می کردن و برمی گشتن تازه ما اونجا متوجه می شدیم،مجید سردسته بوده.من شنیده بودم که آقا افضل هم خیلی نصیحتش می کرد،اما هیچ فایده ای نداشت.یه گوشش در بود و یکیش دروازه.بعد از یه مدتی ،دیدم خبری از دعواهای مجید بربری نیست.بچه ها گفتن مجید قهوه خونه زده.وقتی شنیدم،خوشحال شدم.گفتم باز هم خدا رو شکر،که هفته ای چندتا دعوا و درگیری توی محله کمتر شد.مجید و نصف دوست و رفیق هاش،جمع میشن توی قهوه خونه و سرشون گرم میشه.
#قسمت_19
بچه های ما به قهوه خونه اش سر می زدن و مدام رفت و آمد داشتند.خلاف سبک و سنگین نداشت.همه جور آدمی اونجا رفت و آمد می کرد .یکی را که ما می خواستیم دستگیر کنیم،قهوه خونه ی مجید،بهترین جا برا گرفتنش بود.چون با همه جور آدمی نشست و برخاست داشت.کم کم با بچه های ما رفیق شیش دُنگ شد.یه املت هم که می خوردند،پول ازشون نمی گرفت.میوه توی قهوه خونه اش نمی داد،اما بچهها که می رفتن،خصوصی براشون می آورد.یه شب که برا بچه ها،غذا و چایی میاره و میشینه کنارشون،بحثشون در مورد جنگ سوریه و اعزام نیرو بوده.مهدی بابایی از اوضاع سوریه می گفته؛جنگ شهری،شرایط زن ها و بچه ها،جنگی که حتی تا نزدیکی های حرم حضرت زینب اومده بود و مدافعین نذاشته بودن،داعش پاش به حرم برسه.از جنایت هایی که داعش توی عراق و سوریه انجام می داده،ویرانی شهرهای سوریه و آواره گی مردم صحبت شده بود.حتی با هم عکس و فیلم های سوریه رو هم دیده بودند.مجید از این حرف ها خوشش میاد.اول به مهدی میگه:((دم شما گرم، اگه شما نبودید ما هم نبودیم)).مجید بعد از این صحبت ها،متوجه میشه که من دارم اسم می نویسم،از بین بچه های بسیجی که اعزام بشن سوریه،برای دفاع از حرم اهل بیت.فکر رفتن به سوریه،روی یکی از میزهای قهوه خونه اش،کنار بچه های ما بوده.بعد به بچه ها میگه:((من اگه بخوام با بچه های شما برم سوریه،چی کار باید بکنم؟)).بچه ها هم گفته بودند:((اول باید بسیجی بشی،بعدش ببینی شرایط ثبت نام رو داری یا نه؟)).من حقیقتش ،اوایل اصلا چشم دیدن مجید رو نداشتم، ازش خوشم نمی اومد.کم کم پاش توی گردان هم باز شد.من وقتی می دیدمش،غرولند میکردم.گاهی هم دعوا راه می انداختم که این رو کی راه داده اینجا،آخه مجید بربری رو چه به اینجا.یه روز توی اتاق تنها بودم،دیدم در زدند.همون طور که سرم رو،از روی برگه ها بالا آورد و برد طرف خودش.برعکس همیشه،مؤدب ایستاده بود.گفت:سلام حاجی،یه کاری تون داشتم.با اخم و تخم گفتم:سلام بفرما!گفت:((من میخوام بیام زیر پرچم شما بسیجی بشم )).تو دلم بهش خندیدم.پیش خودم گفتم:خدایا این رو دیگه چی کارش کنم.بعدش گفت:((حاجی!من سال نود و سه،برای اربعین پیاده رفتم کربلا و توبه کردم.از امام حسین خواستم ،دستم رو بگیره و دور خلاف رو خط بکشم)).
😭
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم ارزقنا کربلا♥️
@Shahid_ebrahim_hadi3
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
بِســـمِاللهالرَحمــنِالرَحیــم
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ،
🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ،
🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،
🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی صلوات🌹
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨
@Shahid_ebrahim_hadi3
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه
@Shahid_ebrahim_hadi3
30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راه گشایشی که برای ما قرار داده اند...
🎙استاد دولتی
31.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ڪـسـےڪہاهݪ
دنـیـانیسٺ!
"فـقـطباشـــهـــادٺ
آروممےگیره....💚
#شهیدانه
دوستداری شبیه سید عشق
تربتت بوی کربلا دهد
🌺
روی لبهات غنچه تسبیح
نفست عطر رهنما بدهد
🌺
ابروانت دو قوس بی طاقت
سعی دارند تا به هم برسند
🌺
چشمهایت هنوز نافذ وگرم
تابه ناباوران خدا بگوهد.
🌺
آسمان باشی وخدا تورا
زیر سنگ سیاه جا بدهد
🌺
از مزار معطرت پیداست
کربلا را به خانه آوردی
🌺
وخدا هم به احترام حسین
خواسته تربتت شفا بدهد.
🌺
مادرت چلهچله عشق گریست
پدرت غسل اشک سقا کرد
🌺
تاگلی از میان باغ بهشت
تا به ایشان خدا تورا بدهد
🌺
سیل اشکی که برده است تورا
سرنوشت تمام نرگسهاست.
🌺
وخدا هم برای یک دفعه
خواسته دسته گل بهآب بدهد
🌺
ای گل بی قرار روییدن
سنگها هم تو را قفس نشدند .
🌺
پس زناین حجاب سنگی را
تا زمین بوی کربلا دهد
🌺
تقدیم به روح بلند شهید سید احمد پلارک
1_10428872382.mp3
1.93M
🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌹
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ
🔸کیمیای #صلوات
سیری در فضائل بیانتهای ذکر شریف #صلوات
🎧 قسمت نهم
🌪 #نشر_طوفانی به👈🏻 عشق امام زمان جـــ♡ــان مون♥
#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات
انتشار این سلسله مباحث ؛ باقیات الصالحات است برای شما🌸🌱
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
╰⊱♥⊱╮ღ꧁🌸꧂ღ╭⊱♥≺