#با_شهدا
💠بعضی وقتها چای یا شکلات تعارفش میکردم، میگفت: میل ندارم.
یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا پنجشنبه، اغلب این دو روز را روزه می گرفت.
چشـم هایـش نافـذ و پـرنور بود
همہ گردان میدانستند محسن اهـل نمـاز و گـریـههای شبـانـه اسـت.
🍃شهید محسن حججی
#سالروز_شهادت
🌹#با_شهدا|شهید دکتر محمد جواد باهنر
✍️ اگه به بابام فشار نمیاد
▫️نشست کنار مــادر. آرام و سر بـه زیر گفت: مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده، توی مدرسه... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابام فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش میگفت: محمد جواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد کــه در توانمون نباشه...
🌹#با_شهدا|شهید محمدرضا عقیقی
✍️ مادر حلالم کن
▫️در آشپزخونه غرق حال و هوای خودم مشغول کار بودم کــه محمدرضا بــا صدای بلند گفـت: مـادر! نگاه کردم و دیدم دم درب ورودی ایسـتاده اومـد تـوی آشـپزخونه و شـروع کـرد بـه چرخیدن دور مـن و میگفـت: مادر حلالم کـن... مـادر حلالم کن. گفتم:
آخه چیکار کردی که حلالت کنم؟
گفت: وقتی اومدم صداتون کـردم متوجـه نشـدید. بعـد بـا صدای بلند صداتون کـردم. حلالم کنید اگه صدایم رو روی شما بلنـد کـردم...
📚 کتاب همسفر تا بهشت ۱، صفحه ۹۴
شهیدابراهیم هادی
🌹#با_شهدا|شهید یوسف کلاهدوز
✍️ سهلانگاری
▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهلانگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشمهاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها میذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم.🌹🌱🌹
#با_شهدا
✨سرباز که بود، دو ماه صبح ها تاظهر آب نمی خورد.
نماز نخوانده هم نمی خوابید.
🔰می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود‼️
🌷یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص۸
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3