eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
9.4هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: من 22 ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون غذا؟ همین سخن را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟ و این گونه خدای هرکس را شناختم! شادی روحشان صلواتی هدیه کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به شوخی به یکے از دوستانم گفتم: من ۲۲ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت بدون غذا؟ همین‌سخن‌را‌به‌دوست دیگرم گفتم؛ گفت بدون نماز؟ و اینگونه‌خداے‌هرڪس‌را شناختم! 🌱
شهید بودن اینجوریه که میگفت؛ بچه بودم پیرمردی در کوچه روی زمین سرد خوابیده بود و نمی‌توانستم کمکش کنم. آن شب رختخواب آزارم داد از فکر پیرمرد و روی زمین سرد خوابیدم تا شریک رنجش باشم، سرما به بدنم نفوذ کرد و مریض شدم اما روحم شفا پیدا کرد... چه مریضی لذت بخشی! 👤
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
🌺 امام خمینی ( ره ) : شهید چمران در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جه
📌 نقل از همسر : یک هفته مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شب‌ها» و من هم این کار را کردم. مامانم که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می‌بوسید و همانطور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: دستی که این همه به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر می‌کنی؟ خب این که خودم بود، مادر شما که نبود! گفت: «دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ فردی خیر نخواهد داشت من از شما ممنونم که با این همه محبت و به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت فراموش نکردم خدمت به مادرم انقدر برای او ارزشمند بود. 📙 برگرفته از کتاب همسرداری سرداران شهید ! @shahid_ebrahim_hadi3
وفای به عهد همسر شهید: روزی که مصطفی به خاستگاری من آمد مادرم به او گفت :  این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟ مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت : (( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.)) تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت : ((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.))