eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
9.3هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم شهید کاظمی : تولد :۱۳۳۷ در نجف آباد اصفهان شهادت :۱۳۸۴ مزار : گلستان شهدای اصفهان آخرین مسئولیت :فرمانده نیروی زمینی سپاه خاطراتی از این شهید : 1⃣چند بار ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بد جوری شکنجه اش داده بودند. روزی که آزادش کردند,وقتی میخواست برود حمام, دیدم زیر پیراهنش پر از لکه های خشک شده ی خون است, اثر تازیانه ها. بعدا فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. خودش یک کلام راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند چیزی نگفت.هروقت مادر میگفت این از خدا بی خبرها چی به روزت آوردن؟ میگفت هیچی مادر. بینی اش را هم از خونهای لخته شده ای که هر روز صبح روی بالشش میدیدیم فهمیدیم شکسته. خودش میگفت: این خونا مال اینه که توی زندان سرما خوردم. اثرات آن شکستگی بینی , تا آخر عمر همراهش بود.مثل اینکه یک بار عملش کردند, ولی باز هم از تبعاتی مثل تنگی نفس رنج میبرد 2⃣رفته بوديم سري‌لانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود.  چند تا از فرماندهان نظامي و مسئولین سري‌لانكا آمده بودند استقبال‌مان. افراد را من به آنها معرفي مي‌كردم. موقع معرفي احمد گفتم: ايشان فاتح خرمشهر بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمي‌كردند. احمد به عنوان يك فرمانده‌ي با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه مي‌گفت، تندتند مي‌نوشتند.  احمد راجع به بحث‌هاي نظامي زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاري كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت. نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره‌ي خدماتي كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفي بزند. خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه‌ي حسين خرازي و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكي از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كم‌نظير، در هيچ كجا صحبت نكرد. شادی ارواح روح شهدا صلوات
🌸یک بار حاج حسین بادپا رو به من گفت از غیب خبر داره! گفتم یعنی چی؟ 🌸گفت: آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم اما... 🌸پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب را که پیغام را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. 🌸در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد، گفتم من دعا میکنم آمین بگو و بعد گفتم خدایا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. 🌸حاج قاسم از کجا فهمیده که بهم گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند شهید می شوی... 🌸حاج حسین درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی میخواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند. 🌸و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش و حاج حسین یکماه بعد در سوریه شهید می شود.
🎥 نوجوانیت رو مثلِ شهید ناصر کاظمی سپری کردی؟!! 🔹بچه‌ها با يکی از همبازی‌هامون که زبونش می‌گرفت، شوخی می‌کردند. بنده‌خدا اومده بود پیش ناصر و گلایه می‌کرد. ناصر بهش گفت: بچه‌ها دوستت دارند و منظور بدی ندارند. بعدش هم اومد پیش بچه‌ها و گفت: کارتون زشته؛ نباید رفیق‌مون رو برنجونیم... خلاصه با هزار دلیل بقیه رو قانع کرد که رفیق‌مون رو دست نیندازند. 🔹دوران بچگی، هر کدوم‌ توی یه تیم بازی می‌کردیم. بازيكنی بود كه بخاطر بازی ضعیف‌ترش بچه‌ها بهش بازی نمی‌دادند. یه روز ناصر متوجه شد و خودش رفت بیرون تا اون بنده‌خدا هم بازی کنه. وقتی هم بقیه اعتراض کردند، ناصر گفت: ایشون هم جزو بازيكنان تیم‌مونه و باید بازی کنه. 🔹توی مسابقات محله ناصر بعنوان خوش‌اخلاق‌ترين بازيكن انتخاب شد و بهش یه گرمكن دادند؛ اما هیچوقت ندیدم به تن کنه... حتی یه بار ازش پرسیدم: چرا گرمکن رو نمی‌پوشی؟ ایشون هم چیزی نگفت، انا بعد از مدتی فهمیدم که گرمکن رو بخشیده به یکی از بچه‌های فقیر مدرسه... 🔹مسابقه داشتیم و یکی از بچه‌ها كفش مناسب نداشت. ناصر كفش ورزشی خودش رو در آورد و داد بهش. اما کفش واسه بنده‌خدا بزرگ بود. ناصر رفت و کفی خرید براش تا اندازه‌ش بشه... بهش گفتم: ناصر خودت چی می‌پوشی پس؟ گفت: خدا کریمه... بعد هم رفت و کفشای پاره‌ی اون بنده خدا رو پوشید. اون روز کفش کهنه، پاره و تنگ خیلی اذیتش کرد، حتی بعد از بازی چند جای پاش زخمی شده بود، اما دم نزد...