💐#مجید_بربری
#قسمت_47
سال هشتاد و چهار بود.افضل سمند صفر رو تازه گرفته بود و مجید هم ذوق کرده بود.صبح بلند شد گفت،من ماشین رو از پارکینگ دربیارم.رفت و چند دقیقه بعد،با صورت مثل گچ برگشت. نگران و با صدای لرزون،صدام زد:
_مریم کجایی،بیا کارت دارم.
_چیه مجید،سر صبحی چی کارم داری؟
صداش را پایین آورد و طوری که به زور می شنیدم،گفت:
_مریم!ماشینو له کرده م.
_ماشین کی؟خودمون؟
_آره!حالا جواب افضل بابایی رو چی بدم؟
_فدای سرت مجید جون!من گفتم حالا چی شده،خدا رو شکر که خودت سالمی!
_افضل بابایی چی؟
_تو بابات رو نشناختی.تا حالا کدوم خرابکاری هات رو،به رخت کشیده؟
پدرش وقتی فهمید،حتی اخم هم نکرد،چه برسه به اوقات تلخی.همیشه هم می گفت:حالا اگه من دعوا درست کنم و جنگ اعصاب راه بندازم،همه چیز درست میشه؟ ضررمون جبران میشه؟نه نمیشه!
سال هشتاد و هشت هم یه پرشیا داشتیم که رفت ماشین رو له و لورده کرد.سراسيمه اومد خونه و گفت:مریم،مریم،بدو دو میلیون بهم بده.
_مجید چی شده؟چرا اینقدر عجله داری؟پول برا چی میخوای؟
_هیچی،با ماشین داشتم توی اتوبان می رفتم،ماشین لای دو تا کامیون له شد،دو میلیون میخوام تا مثل روز اولش کنم.فقط نمیخوام افضل بابایی بفهمه.
_برو بیا تا برات جور کنم.
پول را از افضل بابایی گرفتم و بهش دادم،شب ساعت دوازده بود که خنده به لب اومد و گفت:مریم،پاشو بریم پایین کارت دارم.
_چی شده مجید؟همین جا بگو،من حال ندارم بیام پائین.
صداش رو آورد پایین و گفت:بیا بریم ببینیم ماشین،مثل روز اولش شده یا نه.
با هم رفتیم پائین. گفت:ببین مریم،مثل روز اولش شده،افضل می فهمه به نظرت ؟
_نه،متوجه نمیشه.
فردای اون روز صبح زود،افضل رفت یه گوسفند برای قربونی خرید.مجید تا گوسفند رو دید،گفت مریم گوسفند برا چیه؟
_من دو میلیون تومن پول،از کجا آوردم؟از بابات گرفتم دیگه.
_افضل دعوا کرد؟
_نه مجید جان،از دیشب مدام خدا رو شکر کرده که تو سالمی و یه قطره خون از دماغت نیومده.
مجید تا یکی دو ماه آخر عمرش،دست از ادا و شوخی بر نمیداشت.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...