eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
•🖋• « ... فاتحان‌نَفْس ... اینا همونایین‌ڪه ترڪ نشد... همونایۍڪه واقعا دنیا براشون محل گذر بود... نموندن... زودۍ رفتن... راستی؛ تونستی با مبارزه کنۍ واسه گرفتن یه وضو و بلندشدن و دورکعت نماز خوندن تو دل شب...؟ تونستی یا گناهات جلوتو گرفتن...؟ امام صادق«ع»فرمودن: آدمۍ میکند و بدان سبب از محروم میشود...!! بیخیال بابا کی حال داره نماز شب بخونه توام دلت خوشه‌ها... ولی من ڪه دلم خوشه بهت میگم من و تو بخوایم هم نمیتونیم..چون گناهامون غل وزنجیر شدن به دست و پاهامون... یه نگاه به خودت بنداز...میبینی راست میگم :) :) "یامهدۍادرڪني •♥️•
بســـــم‌الله‌* متاسفانه چند وقتی هست یه کار رواج پیدا کرده بین ادمین‌های کانال‌ها به اسم ! از کجا شروع شد و چه کسی اون رو رواج داد اطلاعی ندارم … اما خب مهم اینه کمی اطلاعاتمون رو درباره این کار ببریم بالا ... اصلا تبادل‌ ادمینی چی هست ؟! تبادل به معنای افزایش ممبرهای کانال هست! و اما این کار عجیب غریب(تبادل ادمینی) اینجوری هست که ادمین‌ها یکدیگر رو تو کانال خودشون ادمین میکنند و میرن پیوی اعضای اون کانال بهشون درخواست میدن که عضو کانال ما بشید و این حرفا ! و اما : وقتی یه‌ نفر عضو کانال شما میشه بهتون اعتماد کرده … اما شما خیلی راحت پیوی اون فرد رو در اختیار دیگران قرار میدید ! شاید من که ادمین کانال هستم مشکلی نداشته باشم کسی بیاد پیویم برای تبادل یا نظر ... اما بقیه اعضاتون چی ؟! از بحث دینیش بگذریم واقعا کار درستی نیست؛ باعث مزاحمت دیگران میشه ! یه نفر بود بهم میگفت دیگه تحمل ندارم دلم میخواد فوش بدم بهشون از بس هر روز میان میگن عضو کانال ما بشید ! خب حق هم داشت بیچاره … + پس تبادل شبانه، ویو، ساعتی رو برای چی گذاشتن ! البته من نمی‌دونستم این تبادل چیه تا اینکه یه نفر چند وقت پیش بهم گفت بیا انجام بدیم گفتم باشه. وقتی میرفتم پیوی اعضاش کلی بهم توهین شد ! به ادمین اون کانال گفتم فکر نمیکنم خیلی اعضاتون از کارتون راضی باشن ! گفت مهم نیست ! و این رو هم بدونید که تو تبادل ادمینی کسی نمیفهمه از چه کانالی دارن بهش درخواست میدن یا اینکه چطور پیویش دسته بقیه افتاده …! و اما این کار از نظر دین : ما بعد از اینکه دیدیم انگار خیلی داره این قضیه رواج پیدا میکنه رفتیم سوال کردیم که ببینیم قضیه چیه ! نظر حاج‌ اقا گل محمدی : سلام رفتن به پی وی افراد اگر مزاحمت ایجاد کند و یا طرف مقابل ناراضی باشد شامل میشود. اما اگر قصد شما خیر باشد و یا در راه ترویج دین باشد و آن شخص هم ناراحت نشود اشکالی ندارد..حسنه هم محسوب میشود. ایشون گفتن در صورتی که اون فرد ناراحت نشود اما متاسفانه میزان رضایت از این کار به‌شدت پایین هست و سودش رو فقط ادمین‌ها میبرن که اونم گناه هست ! و نظر یک حاج آقای دیگه : سلام چون اعضای کانال به اون ادمین اطمینان کردند و عضو اون کانال شدند و ادمین نباید از دسترسی به پی وی اون افراد، در امانتداری خیانت کنه. نتیجه: حق الناس است به خاطر عدم امانتداری! بزرگوار همین که شما تبادل کنید و محتواتون رو قوی کنید کافیه ... متاسفانه بعضی ادمین‌ها اصلا براشون مهم نیست و حتی بعد از اینکه براشون توضیح دادیم هم توجهی نکردن ! و همچنین تعداد بسیاری‌شون پذیرفتن و تو کانالشون هم از اعضاشون عذر خواهی کردن☺️ واقعا احسنت بهشون👏🏻♥️ از همه‌ی ادمین‌های محترم خواهش‌میکنم این کار رو دیگه انجام ندید و اگر هنوز هم قانع نشدید خودتون از کسی که اطلاعاتش بالا هست بپرسید .. وظیفه شما: اگر دیدید کسی براتون درخواست داد که عضو کانال ما بشید؛ شما همین حرف ها رو براشون بفرستید تا بدونن دارن چیکار میکنند اخه خیلیاشون اطلاع ندارن و اما بعضی‌ها هم اطلاع دارن اما دست برنمیدارن ! :🎙 شما هم تو کانالتون اطلاع رسانی کنید. حتی با اسم خودتون ما راضی هستیم:) @shahid_ebrahim_hadi3
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
🔻زمزمه (مست تولای توام یا علی) مسجد خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، شهرستان ابهر
امروز حتما ۱۱۰ مرتبه ذکر رو به نیت حاجت دل صاحب الزمان(عج الله) بگید و ان شاا... توفیق گفتن این ذکر عظیم رو هر روز داشته باشیم. هر برابر است با ۱۶ هزار ختم قرآن امام معصوم علیه السلام ۱۱۰×۱۶/۰۰۰ چقدرمیشه❤️ ؟ و بدان از خواص قرآن درمان دردهای جسمی و روحی است حالا خودت حساب کن در چه مقیاسی ذکر اعجاز آفرین است👌💥
💢 🌹 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ادامه دارد ... ✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد