⊰•🦋•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت چهل ...シ︎
خاله ها و عمو زاده ها تا دوستان و همکاران امدادگران هلال احمر و خیلی های دیگر . کم کم همراه جمعیت از مزار دور می شوم تا جا برای کسانی که برای زیارت قبر می ایند ، باز شود.
قطعه ی شهدا یک سالن بزرگ است که تمامش فرش کاری شده . حالا نصف بیشتر سالن را مهمان های تولد بابک پر کرده اند.
میکروفن را میدهند دست پدر تا به مهمان ها خیر مقدم بگوید . پدر کم طاقت است ؛خوددار نیست . اسم باباک که می اید ،حرف بابک که میشود، اشک از چشمانش سرازیر می شود . این را در این مدت که بارها توی دفترش در حال مصاحبه بوده ام و ناگهان هق هق مردانه اش کل فضا را پر کرده ، فهمیده ام . این بار هم گریه میکند . می گوید که (بابک من ، قبل از رفتن ،بوی شهادت می داد . برای همین جرات نداشتم بروم در اغوشش بگیرم ؛می ترسیدم احساسات پدرانه ام ،کار دستم بدهد ؛میترسیدم حرفی بزنم و مانع رفتنش بشوم.)
صدای بغض کرده ی پدر و هق هق آرامَش ،توی سالن پخش میشود و می پاشد بر جان مان . زل زده ام به ادم هایی که می ایند و می روند و اگر جایی پیدا کنند ،گوشه ای مینشینند . اینجا همه جور ادم نشسته است ؛از دختر و پسر های خوش لباس و به اصطلاح فشن گرفته تا برادرها و خواهر های بسیجی و پاسدار . انگار بابک ،دو جور جوان را که عقیده شان هیچ ربطی به پوشش و ارایش شان ندارد ،به هم گره زده است. دیدن دختر های محجبه دبیرستانی که با شاخه های گل وارد می شوند . همانقدر قشنگ است که دیدن هم کلاسی های بابک در لباس های مد روز دیده میشود..
نویسنده:فاطمه رهبر
.
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🦋•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌻•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت چهل و یکم...シ︎
صدای لالایی خواندن از اطراف قبر می آید. عمه ها و خاله ها، خواهر بابک را در اغوش گرفته اند. به زبان اذری برای بابک نوحه سر داده اند. مادر، روی صندلی سفید که در احاطه ی مهملن هاست، همچون کوهی نشسته و برای ارام کردن دختر هایش، روی شانه های شان دست می کشد. خیلی ها نمی دانند این کوه در دلش اتش فشان دارد وای بروز نمی دهد.
از سخنرانی و مداحی چیزی نمی فهمم. گوشم مدام به صحبت زن های دور و بر است. اسم بابک را که می شنوم ، گردن دراز می کنم تا طرف را ببینم . همه جا دنبال ردی از بابک می گردم؛ دوست دارم بابک را همین جور لابه لای حرف های دیگران کشف کنم.
زنی کنارم نشسته. چند تار از موهای سفید کنار شقیقه اش بیرون زده است. رنگ توسی چشمانش، از گریه پر از رگه های خون شده است. پره ی چادرش را کشیده روی لب و دهانش. میپرسم: از اقوام شون هستید؟!
سر بالا می دهد و می گوید: همسایه شون ام. این قد بود که دیدمش. دستش از زمین نیم متر فاصله. دارد و به من نشان میدهد که این قدی بود که برای بار اول دیدمش میکوید: از همون بچگی، مودب بود. مهربون بود.
دختری روی شانه ام دست می گذارد. می خواهم طچری بنشینم که بتواند رد شود. همان طور که با اشاره منظورش را به من می فهماند، توی گوشی کناره گوشش می گوید..........
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🌻•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🌻•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️🕊️•⊱
.
زمینبرا؎داشتنتانحقیربود
آسمانبهشمابیشترمےآمدتازمین...!
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#سرداردلها
⊰•❤️•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸🔗•⊱
.
هَمیـنچآدرےڪِہبرسَـرتُوسـت،،
دَرڪَربلا،حتّـۍباسَخـتگیرےهـٰاے
یَزیـد،ازسَـرزیـنَـبۜنیوفـتـٰاد...シ
پَـساَزامـٰانـتزَهـراۜحفاظَـتڪُن...𐇵!'🌝
.
⊰•🌸•⊱¦⇢#چادرانه
⊰•🌸•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋🔗•⊱
.
میگناستغفآࢪخیلےخوبہ📿
حتےاگهـ ☝️🏻
بہخیالخودتـ🌱
گناهےࢪومرتڪبنشدهـبآشے🔥
" استغفاࢪ"ڪن☔️
دݪࢪوجلامـیدهـ . .✨
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#اندکیتفکر
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💎🔗•⊱
.
|گفتیم:شہادت:)🕊
گفتن:محالہدختࢪوچہبہشہادت...💔
ندونستن...🌱
خداۍماخدایمَحالاتِ...🌻🙂
.
⊰•💎•⊱¦⇢#شهادت
⊰•💎•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
🖤💫•••]
گفت:بهشتت؟
گفتم:لبخندحسین'؏'
گفت:جهنمت؟
گفتم:دورے از حسین'؏'
گفت:دنیایت؟
گفتم:خیمھ عزاے حسین'؏'.
گفت:حرف آخرت؟
گفتم:یاحـسین''؏'' :)
⊰•🌙✨•⊱
.
بداخلاقبودنـوڪہهمہبلدن....!
اگہزرنگۍتوهرشرایطۍخوشاخلاقۍ
اتروحفظڪن:))👀✌️🏿
.
⊰•🌙•⊱¦⇢#داداشمحسنم
⊰•🌙•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
|ـبـسمࢪببابڪ••♥️ |ـصبـحـتونبخیـࢪ••🎗
ـآنچھگذشتـ...📻🌿
|ـشبتـونشھدایے
|ـعاقبتتونامامـزمانےシ🖐🏼
⊰•💙🔗•⊱
.
رَهبَـرَمتـٰاجِسَـرَمدِلَـمزِغُربَتَتشِڪَست
نَبینَمرۅزیآیَدڪِہغَـمرۅۍِقَلبِتۅبِنِشینَـد
.
⊰•💙•⊱¦⇢#رهبرانه
⊰•💙•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️🔗•⊱
.
شِدَتِاینعِشقدَرشِـ؏ـرَمنِمیگُنجَدچـرا
بیخیالشِـ؏ـراَصلا
دوستَتدارَمحُسِین :)
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#تمومزندگیم
⊰•❤️•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💛🔗•⊱
.
وقتیازچیزیکہدوستداشتی گذشتی
باهواینفستمقابلہکردی
همہکاراهاتوبرایرضایخدا
فقطوفقطرضایخداانجامدادی😍
وقتیبدیکردنبهت،،فقط خوبیکردی..!
وقتیبجزعشقخداواهلبیت«؏»
وشهداتودلتنبود♥️
وقتیعاشقفداکردنجونتو،سرت
در راهامام حسین«؏»شدی🌱
وقتیتونستینگاهتورویکفشات ثابتکنیوراهبری
اونوقتمیشی...
⚘سرباز امام زمانت⚘
.
⊰•💛•⊱¦⇢#شهیدانه
⊰•💛•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤🔗•⊱
.
میشودنیمهشبی...
گوشهیبینالحرمین ،
منفقطاشکبریزمتوتماشابکنی؟! :)💔
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#امامحسینقلبم
⊰•🖤•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💎🔗•⊱
.
وليحاجۍشماکہمیریهیئتواز
اشکاتسهتادستمالخیسمیکني
حواستهستوخونہ،کےهستي؟!
یانہ؟! احترامپدرومادریاچۍ؟!💔
.
⊰•💎•⊱¦⇢#تباهیات
⊰•💎•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌷🔗•⊱
.
ڪُلِهَـفتِہروگُنـٰاهمیـڪُنِہ!
ازچَتبـٰانـٰامَحرَمتـٰافُـحشو...
بَعـدشَبِجُـمعِہڪِهمیـرِسِہ!
اِستۅرۍمـیزاره"هَـۅایَتنَڪُنَممیـمیرَم؟" فـٰازِتوبِگـۅشـٰایَددَرڪِتڪَردیم/:🚶♂
.
⊰•🌷•⊱¦⇢#حقیقت
⊰•🌷•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🍈•⊱
.
یادتباشدشهیداسمنیست،ࢪسم
است!!!شهیدعڪسنیستڪہاگࢪ
ازدیواࢪاتاقتبࢪداشتےفࢪاموشبشود!!!
شهیدمسیࢪاست،زندگےست،ࢪاه است،مࢪاماست!شهیدامتحانِپس
دادهاست!شهیدࢪاهےستبسو؎خدا!
.
⊰•🍈•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•🍈•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌲•⊱
.
🌿⃟🥀شهیــدبهشتے↯
درزندگیدنبالکسانیحرکتکنید
کههرچهبهجنبههایخصوصیترزندگی
ایشاننزدیکشویدتجلیایمانرا بیشترمیبینید
.
⊰•🌲•⊱¦⇢#حاجقاســــم
⊰•🌲•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🖇•⊱
.
درست است ڪه حجابــ🧕🏻
'آزادیۍ جسم ' انسان را مقدارۍ محدود میکند؛
👈🏻امــا 'آزادۍ فڪر✨' را برایش به ارمغان مۍآورد
و اگر فرد یا جامعهاۍ خواهان 'جریان تفڪر' در ڪارهاۍ زندگۍ است، چارهاۍ جز این ندارد ڪه از ' فڪر آزاد 'برخوردار باشد.
.
⊰•🖇•⊱¦⇢#حجاب
⊰•🖇•⊱¦⇢#خادماݪࢪضــا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤•⊱
.
چادرمشکیکشیدیمثلکعبهبرسرت
بعدازاینبرگردنمبانوطوافتواجباست…!
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#محرم
⊰•🖤•⊱¦⇢#خادماݪࢪضــا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸🔗•⊱
.
هَمیشھایݩࢪۆیآدِٺبٵشھ...☕️》
قَٻلاَزهَࢪسِپیدھدَمے؛یڪتآریکےمَحضےهست🐣🍫
.
⊰•🌸•⊱¦⇢#انگیزش
⊰•🌸•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤🔗•⊱
.
دیوانہتریـنحالٺیكعشـقزمانیست
دلتنگشـویڪارزدستتونـیاید :)))
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#دلتنگکربلایش
⊰•🖤•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌱•⊱
.
شـــهـادت
فقطجنگــنیست...🌱
اگـربهش
معتقدباشے
قطعـاشهیدمیشے♥️
.
⊰•🌱•⊱¦⇢#چریکی
⊰•🌱•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋🔗•⊱
.
مَنجَـلدِتۅهَستَم،بَربـٰامِتۅهَستَم
تۅشَمسِمَنۍ،مَنخۅرشِیدپَرَستَمシ•
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#رهبرانه
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💙•⊱
.
اگــࢪ از دولتِ وصلِ تومࢪانیستنصیب ،
گه گاهی به نگاهی دلِ من را
دَریاباےشھیــد . . | ♥️
.
⊰•💙•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•💙•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت چهل و دوم..シ︎
برادر بزرگتر کیک به دست وارد می شود دوربین های زوم می شوند صدای گریه از هر گوشه و کناری بلند می شود. صدا و سیما آمده اند تا از متفاوت ترین جشن تولد گزارش تهیه کنند بی گمان کسی چنین تولدی به خود ندیده است ست پدر بابک نشسته جلوی دوربین و اشک میریزد.
الهام با بغض میگوید: اولین ساله که براش کادو نخریده ام.
خبرنگار میگوید:حس تون چیه الان؟!
الهام لب جمع میکند و با گردن کج می گوید: دلتنگم دلتنگ داداش ام هستم...
****
اسم کوچهشان بن بست پروانه است لابد از سالها قبل به کسی که مسئولیت نامگذاری این کوچه را بر عهده داشته الهام شده بوده که سالها بعد در این کوچه پیله با ارزشی پیدا خواهد شد که پروانه می شود و این بن بست را می شکند و به سمت رهایی بال می زند.
داخل کوچک که میشوی توانی قامت بابک را در لباس رزم ببینی که سر تا سر در آهنی را پوشانده است. انگار بابک تمام روز جلوی در ایستاده تا به مهمان هایش خوش آمد بگوید و در را برای ورود شان باز نگه دارد.
مادر می گوید :از وقتی بابک شهید شده، خون هیچ وقت خالی از مهمون نمیشه من هم سعی می کنم میزبان خوبی باشم؛ آخه مهمون های بابک ام هستند. بچه ام از بچگی عاشق مهمونی و شلوغی بود..
وارد حیاط خانه بابک می شوم.......
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🌸•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🌸•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌱•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت چهل و سوم..シ︎
داخل حیاط خانه بابک که میشوم م روی موزاییک ها، خیس آب است از شاخ و برگ گل های شمعدانی قطره های آب می چکد.
چند گلدان گل، لبه حوض، سمت راست را پر کرده است و یکی دو گلدان گل روی تخته شنای بابک که طرف چپ است دیده می شود.
عادتم شده هر بار که می آیم، کمی تویه این حیاط کوچک می مانم و خیره می شوم به وسایل ورزشی بابک. صدای کشیده شدن لاستیک هایی که بابک به مچ پاهایش می بست و دور تا دور حیاط می کشیدش و صدای پای کوبیدن است وقت طناب زدن هنوز از ذهن حیاط پاک نشده است.
مادر بابک به استقبالم می آید. وقتی میبیند، مشغول تماشای وسایل پسرش هستم می نشیند روی پله ،و می گوید: هر روز هم باشگاه، میرفت �ینجا ورزش میکرد. همیشه هم نوار مداحی می گذاشت؛ اونی که سلیم به زبان آذری میخونه زینب زینب زینب زینب.... صدایش را بلند می کرد و دو تا لاستیک زانتیا رو می بست به مچ پاهاش، و از این سر حیاط می کشید تا آن سر حیاط.
بعد دراز می کشید روی این تخت وزنه ها را بالا میبرد. گاهی وقت ها به او می گفتم : بابک آخه تو خیلی جوون هستی چقدر نوحه گوش می کنی؟! کمی نوار رو شاد کن پسرم....
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🌱•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🌱•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii