⊰•💙⛓🦋•⊱
.
#دِلتَنگــے فـاصلـهایسـٺ
ڪـهباهیـچبھـانـها؎پُـرنِمیـشوَد..🌱!
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#دـآدـآشبابـڪمـ
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خانــمخبـرنگـاروآقـاےطلبـه👀❤️🔥
پـارٺ۱۴
تا صبح نخوابیدم و به اتفاق دیشب فکر کردم.
خدایا تو خودت شاهدی از وقتی به سن تکلیف رسیدم و مامانم یه چادر سفید گل گلی سرم کرد دیگه هیچ نامحرمی حتی یه شاخه مومو ندیده...
اون وقت دیشب محمدجواد منو....
پسرک دیونه اون در وسط چکار میکرد...
....
تق تق
_بفرمایید
فاطی: السادات بدو بیا حاج خانوم میز صبحانه رو چیده
_باشه الان میام.
لباسامو پوشیدم و چادر نمازی که حاج خانوم بهم داده بود رو سر کردم.
ـتوی آینده به خودم نگاه کردم.
از بی خوابی و گریه های بی اراده دیشب چشمام متورم و قرمز شده بود.
هی...
از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی آشپزخوه به همه یه سلام آروم دادم
همه با خوشرویی و بلند جوابمو دادن
و فقط محمدجواد بود که سرش پایین بود و آروم سلام داد...
بین فاطمه و علی روی صندلی نشستم.
حاج خانوم با محبت نگاهم کرد و گفت:
وای مادر چشات چیشده...
دیشب نتونستی خوب بخوابی؟
با این حرفش همه توی صورتم دقیق شدن حتی محمدجوادم سرشو گرفت بالا نگاهش که تو نگاهم گره خورد سرمو انداختم پایین
_چیزی نیست بخدا دیشب دیر خوابیدم چشمام خسته اس نگران نباشید...
دو سه تا لقمه خوردم بلند شدم بالاخره موفق شدم حاج خانوم رو راضی کنم تا ظرفا رو بشورم.....
همه رو فرستادم توی پزیرایی و خودم توی آشپزخونه موندم .
سید: فائزه خانوم
به طرف پشت سرم برگشتم...
سید سرش پایین بود.
با لرزشی که توی صدام محسوس بود گفتم : بله بفرمایید
سید: من...
من واقعا بخاطر دیشب متاسفم...
یعنی واقعا بی عقلی کردم...
بخدا نخواستم بد خواب بشید وگرنه قبلش در
میزدم و بیدارتون میکردم..
من فکر نمیکردم شما با اون وضع باشید
_آقامحمدجواد شما تقصیری ندارید...
یعنی اتفاقیه که افتاده...
بهتره فراموشش کنید...
سید: فقط میشه حلالم کنید...
بین حرفاش پریدم..
_میشه ادامه ندید...
سید: بازم معذرت میخوام...
فقط حلالم کنید...
اینو گفت و از در آشپزخونه بیرون رفت.... بیرون رفتن محمدجواد همانا و شل شدن پاهام همانا... صندلی رو گرفتم تا نیوفتم و بعدم روش نشستم....
خدایا... چقدر شنیدن اسمم از زبونش
شیرین بود...
فقط کاش تو موقعیت بهتری این اتفاق شیرین میوفتاد.... کاشکی....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
‹☝️🏿🕶›
⊰•🖤⛓🌪•⊱
.
دُخترۍهستـموۅقٺشبرسد
سَربـٰازم:)
ازتندآعـشیـٰانڪۅھاحُـدمیسـٰازَم!'˼
.
⊰•🌪•⊱¦⇢#دخـٺرونھ
⊰•🌪•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️⛓🔏•⊱
.
برڪـفِصـحنوسـرایٺ
بوسـهمیـزنم
لبهـایمبو؎بھـشـتمےگیـرند
توازبھـشتنیامـدها؎
تو؛یاخودبھشٺـی
یابھـشـتازقـدمها؎تـوآمـده!👀❤️🔐
#نائـبالـزیارھےهمهـےعزیـزان🌱
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#امـامرضـآےدلـم
⊰•❤️•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خانــمخبـرنگـاروآقـاےطلبـه👀❤️🔥
پارت ١۵
ساعت ۵ عصره...
بعد اونکه سید از حوزه اومد ناهار رو با خانوادش توی کوه خضر خوردیم....
و الان سوار ماشین سیدیم تا مارو به ترمینال برسونه....
تصمیم گرفتیم برگردیم کرمان...
علیم هنوز امتحان داره و باید برگرده تهران...
باید برای همیشه با اولین کسی که با نگاه عسلیش دلمو لرزوند خدافظی کنم....
سیدم حالش گرفته اس...
مطمئنم بخاطر دیشبه...
احمقانس که فکر کنم اونم مثل من..
صدای آهنگ آخرین قدم حامدزمانی که محمدجواد گذاشته بود باعث میشد هرلحظه بیشتر بغض کنم ....
این آخرین قدم برای دیدنت...
این آخرین پله واسه رسیدنت...
گوشی فاطمه زنگ خورد
فاطی: سلام بفرمایید.
فرد مجهول:____
فاطی: عه نخیر من زن داداششونم شما شماره خودشونو یادداشت کنید....... ۰۹۱۰
عه شماره منو گفت
تلفنش که قط
ع شد رو کردم بهش و گفتم :
فاطمه کی بود؟چرا شمارمو دادی:
فاطی: از نشریه بود تو شماره منو بجای شماره خودت دادی...
_عه چیزه یعنی خب...
نمیخواستم با این نشریه کار کنم برای همینم... خب ببخشید آجی
فاطی: غیر بخشیدن چیکار میتونم بکنم.
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا رسیدیم ترمینال
علی من و بغل کرد....
همه دلتگیامو یا اشک روی پیراهن سفیدش خالی کردم...
از بغل علی جدا شدم و با اشاره سر علی ازشون دور شدم سیدم پشت سرم اومد
احساس کردم قدماشو تند کرد...
احساسم درست بود اومد و دقیق جلوم وایساد
سرشو گرفت بالا و چشمای قشنگشو تو نگاه خیسم دوخت...
سید: امیدوارم بخاطر همه حرفایی که زدم این مدت و ناراحت شدید ازش منو ببخشید... بابت اتفاق دیشبم فقط امیدوارم حلالم کنید... (مکث کرد... طولانی...)
نمیدونم اسمشو چی باید گذاشت...
قسمت... تقدیر... اتفاق...
ولی هرچی بود تموم شد...
راستی این هدیه مال شماست.... یاعلی
یه جعبه کوچیک گذاشت توی دستمو رفت...
وقتی بازش کردم تصویر یه تسبیح آبی قلبمو شکست..
من و یه تسبیح و کلی حرف تنها گذاشت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸