eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
‹💙🌎› ‌ •° راوی همرزم شهید: 🌹اون شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم. 🌸 صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و ما یکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم. 🌹اولین کاری که کرد از ما خواست که یکسری وسایل برای آماده کنیم: چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم..⚽️🏸 🌸بابک واقعا روحیه جهادی داشت ، یعنی بچه ای نبود که یکجا بشینه و مغرور باشه و خودشو بگیره.. توی مناطق هم نماز شب و قرآن خوندنش ترک نمی شد.. •° 💙🌎¦⇢ 💙🌎¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii
‹💫🖤› ‌ •° پدرشہید: «وقتی بابڪ می خواست بره سوریہ من گفتم که بابڪ دیگه بر نمی گرده بابک شهید میشه... او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم.. منو و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم... خواهرش می گوید: وقتے بابڪ سوار ماشین شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ می کردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ.. بابڪ‌سہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند و رفت» •° 💫🖤¦⇢ داداۺ بابڪ 💫🖤¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹💙🌎› ‌ •° مادرشهید:بابڪ‌هنگام‌ورزش‌🏋🏻‍♂ کردن آهنگ‌زینب‌زینب‌را‌مےگذاشت‌همیشہ‌بہ‌فرزندم‌می‌گفتم‌ تو‌جوانی‌یک‌آهنگ‌شاد بگذار‌چرا‌ این‌نوحہ‌‌رادرموقع‌ورزش‌ کردن می‌گذاری.می‌گفت‌ :مامان‌اینطوری‌نگو‌من‌این مداحی رو دوست‌دارم •° 💙🌎¦⇢ داداش بابڪ 💙🌎¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii
‹🌾🌼› ‌ •° دوستــــــــــ شهید ♡ ↯ من اولین روز بود بابک و دیدم هر چند از لحاظ پوششی تقریبا شبیه بابک بودم ولی اینقدر شهامت دارم بگم که در موردش چه فکری میکردیم... برگشتم به خودم گفتم این یعنی مرد جنگه با این تیپ و قیافه اومده اینجا⁉️ این اومده وقتشو بگذرونه😓 ولی مدتی گذشت و متوجه شدم تصمیمش واقعا جدیه تو همه چیز جزء اولین ها بود ازش پرسیدم بابک هدفت چیه⁉️ که به من گفتش داداش... میخوام واسه خدا و بندگان پاکش که ائمه و معصومین و حضرت زینب (س) و برای دفاع از ناموس و جهاد در مقابل شیاطین زمان برم بجنگم.... گفتم: دمت گرم داداش از جوونیت زدی و دنبال راه درست افتادی برگشت گفت: حالا ببین خدا از ما قبول میکنه⁉️😔 بهش گفتم: پس چی قبول میکنه داداش همین که نیت به این پاکی کردی خودش کلی ارزش داره و جهاد حساب میشه همش میگفت: خدا تا ما رو نبخشیده از این دنیا نبره🤲🏻 خدا پاکش کرد و خودش خریدارش شد💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •° 🌾🌼¦⇢ داداش بابڪ 🌾🌼¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii
‹✨🌔› ‌ •° از زبان دوست شهید: زنگ زد گفت:" سامان همین الان وسایلتو جمع کن،دو روز بریم قــم..." 🕌☺️ گفتم:"بابــک جان میشه چند روز دیگه بریم؟؟!🧐 گفت:"نــه همین الان!🙁 با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قــم🌸🍃 اونجا ازش پرسیدم:"بابک اینهمه عجله و اصرار براے چی بود؟!؟"🤔 گفت:" برای‌فرار‌ازگنـــاه‌! اگه میموندم رشت،دچار‌‌‌‌ ‌یه‌گناه‌میشدم...😔💔 براےهمین‌اومدم‌ به‌حضرت‌معصــومه(س)‌پناه‌آوردم.💔 تو‌چقدر‌زیبـــایی‌بابک‌جان♥️ •° ✨🌔¦⇢ داداش بابڪ ✨🌖¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii
‹🍂🧡› ‌ •° آراز(خواهرزاده‌شهید) : همیشه باهم‌کشتی‌می‌گرفتیم🤼‍♂️ جمعه‌ها‌حوصله‌ام‌سرمی‌رفت ?بابک‌دایـیم‌ می‌آمددنبالمــ😍☺.کیسهــ بوکس‌هم‌برام‌خریده‌بود.💪🏽 بابک‌داییم‌ عاشق‌امام‌رضا‌بود‌♥️ و‌همون‌روز‌شهادت‌امام‌رضا‌ هم‌شهیدشد •° 🍂🧡¦⇢ داداش بابڪ 🍂🧡¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii
‹🎼🎍› ‌ •. از زبان خواهر شهید! هر موقع بابک اسم سوریه‌رفتن میاورد من شروع می‌کردم به گریه‌کردن😭 و می‌گفتم نرو.اما بابک گفت:من تصمیم خودم و گرفتم دیگه چندسال برای شما زندگی کنم؟! تا اسم رفتن و میارم شما و مامان شروع می‌کنین به گریه کردن لطفا بذارین برای خودم باشم،برای خودم زندگی‌کنم. بابک می‌گفت:مادراصلی ما اونجا تو سوریه س.من خواب حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها‌)رو دیدم.باید برم. •° 🎼🎍¦⇢ داداش بابڪ 🎼🎍¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii