⊰•💙🖇•⊱
.
هر چی ما شوخی شوخی انجام دادیم اونا جدی جدی نوشته بودند!=)
.
⊰•💙•⊱¦⇢#سھدقیقہدرقیامت
⊰•💙•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
تا الا11035صلوات🌹🎗
تا الا 12648صلوات📿🔖
⊰•💎🔗🌱•⊱
.
زیباترینلحظاتـ دنیا..
توسیاهێچآدرممعنامیشھ!
.
⊰•💎•⊱¦⇢#چادرانه
⊰•💎•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🎀🔗🦋•⊱
.
ڪَسۍ دٖیگَر سُرآغ اَز عِشقُ و شِیدآیۍ نِمۍگیرَد . .
چِھ آوَرد؎ بِہ روزِ دِلبَر و دِلدآر
ا؎ دُنیـٰا؟!
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#دلی
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌤️🧡✨•⊱
.
+ازیِڪۍپرسیدم
انشاءللہاگہبخوام #اربعینبرمڪربلا
بایدچہڪاراۍادارۍروانجامبدم ؟!
گفت↓
-اولمیرۍپاسپورتتوازاِمامرِضامیگیری؛
بعدحضرتمعصومهپارافمیڪنہ
بعدحضرتعباسامضاءميڪنہ
بعدازاونمیبریدبیرخونہ؛
حضرتزینبثبتمیڪنہ
وآخرینمرحلہممھوربہمهرحضرتمادر
میشہوتمام . . .(:"💔
+گفتمراهۍندارهڪہزودترانجامبشہ؟!
-رقیہجآن💔'!
.
⊰•🧡•⊱¦⇢#اربعین
⊰•🧡•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🍭👀🔗•⊱
.
یجانوشتہبود
سھـممنتنھا،ازجنگ
‹پدرے›بودڪھهیچوقتدر
جلسہےاولیامربیانشرکتنکرد(:💔!
.
⊰•🔗•⊱¦⇢#شهیدانه
⊰•🔗•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💖•⊱
.
گفت :
میدونۍ چࢪا میگیم ࢪفیق شہید
خیلے کمڪت میکنہ؟!
-بࢪا؎ اینڪھ ࢪفیق ࢪوی ࢪفیق
اثࢪ میزاࢪھツ♥️✨
معࢪفت بھ خࢪج میدھ و
یھ ࢪوز بھ ࢪسم ࢪفاقت میبࢪتت
پیش خودش...
.
⊰•💖•⊱¦⇢#شهیدانھ
⊰•💖•⊱¦⇢#خادماݪࢪضــا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
تا الا 12648صلوات📿🔖
تا الا 16572صلوات📿🔖
⊰•💡•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت چهل و ششم...シ︎
چهار زانو مینشینم مقابلش .مادر رفته آلبوم عکس ها را بیاورد. کمی از روند کارهایم برایش می گویم؛ این که تا الان با چه کسانی مصاحبه کردهام و چه کسانی در فهرست مصاحبه ها هستند. یکی دو نفر را پیشنهاد می کند ؛از دوستان بابک اند. مادر با چند آلبوم سن و سال سال دار وارد اتاق می شود ۰ خودم را روی فرش سر میدهم جلوتر. پدر متکای زیر دستش می گذارد و هم می شود روی عکس ها. متکای زیر دستش را فشار میدهد فشار زیر دستش باعث شده تا چروکیده شود.
حالا سه جفت چشم هستیم که هر یک گوشهای از خاطرات گذشته را نظاره می کنیم.
پدر گاهی انگشت میگذارد، روی تصویر کثیف و معرفیش میکند. دوستان دوران جنگش هستند. خیلی ها شهید شدهاند. خیلیها را هم با سمت و شغلی که الان دارند معرفی میکند.
صفحات عکس ها و بی صدا ورق زده می شود.
_ خوب از کجا شروع کنیم؟!
نگاهم به یک کارت عروسی قدیم است که توی آلبوم یه گوشش مانده روی عکسی از خاکریز، و لوله ی ۳ژ ، کنارش توی خاک فرو رفته میگویم :از عروسی شروع کنیم و هر سه میخندیم.
میگویم( خودتان از هر چیز و هر جایی که دل تان می خواهد حرف بزنید سوالی اگر پیش آمد می کنم). موافقت می کند. مادر برای ریختن چایی بلند میشود. بابک، از کنار آینه قدی لبخندزنان ما را نگاه می کند. پدر کف دستش را به هم می مالد و آه می کشد:
تو روستا، زندگی می کردیم من بیشتر پیش پدربزرگ و مادربزرگم بودم مادربزرگم زن مهربون و مومنی بود، همیشه بهم دعا و سوره یاد میداد که شب ها وقت خواب بخونم. اون موقع توی روستا برق نبود ؛چه برسه به تلویزیون. و رادیوی باطری دار داشتند. یعنی داشتم ملا بود از این روستا به روستا ای دیگه می رفت و قرآن یاد می داد و قصه های قرآن را می گفت
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•💡•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•💡•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🍁•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت چهل و هفت...シ︎
شب ها مردممی رفتن پیش ملا اژدر تا براشون قصه بگه؛ هم یه چیزی یاد می گرفتند هم وقت شون پر میشد.
من و مادر بزرگم هم میرفتیم. قصه های قرآنی عمو را خیلی دوست داشتم. عمو به زبان ترکی قصه های قرآنی را برای مردم می گفت.
یه شب یادم نیست عموم چی داشت می گفت که گفتم 《عمو چه خوبه آدم اخوند باشه.》. گفت چرا
گفتم《خب این جوری هم این ور دنیا را داری هم اون دنیارو》. عمو ام به شوخی زد پس گردن پسر خودش و گفت《ببین این چه قشنگ فکر میکنه!.》
اون موقع نه ده سالم بود. بعد از اون شب، تو این فکر بودم که چه جوری زندگی کنم که هم این رو داشته باشم، همون اون دنیا رو. با همین اعتقاد اومدم رشت. سال ۱۳۵۵ بود. پدرم جای زیادی را نمی شناخت. اگه همه ترک هایی که اومده بودن را رشت را جمع میکردیم یه آدم با دیپلم پیدا نمی شد.
شهر، برام جذبه جدیدی داشت. از یه جای خلوت اومده بودیم تو یه جای شلوغ و پر رفت و آمد. راهنمایی بودم که کشور شلوغ شد. ما هم تو مدرسه شروع کردیم به شلوغ کردن. مدیر مدرسه رو اذیت می کردیم. معلم هایی که خط فکرشان با ما فرق داشت، را عاصی می کردیم. رو دیوار و نیمکت مدرسه شعار می نوشتیم. این که چه خوبه آدم هم این دنیا رو داشته باشه هم اون دنیا هنوز، هم یادم بود و هم برام ملاک شده بود. سعی می کردم مدام تو جریان مسائل باشم. یه پسر عمه دارم به اسم رمضان. یه روز اومد بهم گفت امروز بریم راهپیمایی. من هم قبول کردم. قرار بود بریزن و کلانتری سه رشت رو بگیرن. افتادیم تو موج آدم ها، و رفتیم جلو شور و هیجان مقابله دیدن داشت. تو اون واگیر بازوی من با تیر خراشیده شد. چند نفر هم شهید شدن. ما راه بیمارستان پورسینا را بلد نبودیم. از هرکی میپرسیدیم، جای نشانی دادن به من تبریک می گفت. به سختی بیمارستان را پیدا کردیم و.......
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🍁•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🍁•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🍈🌴•⊱
.
هر روز از مزارت
بوے عشقت روان است♥️..
عشقی که با بهاے جانت
خریده بودی...🌿'!(:
.
⊰•🍈•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•🍈•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
⊰•🌤️🧡✨•⊱ . +ازیِڪۍپرسیدم انشاءللہاگہبخوام #اربعینبرمڪربلا بایدچہڪاراۍادارۍروانجامبدم ؟! گف
⊰•🌿🌲•⊱
.
دِلَمهَـۅآۍتۅدآرَد؛خُداڪُنَدڪِہرآستبـٰاشَد
ڪِہمِـۍگـۅیَنـد:دِلبِہدِلرآہدارَد...!シ
.
⊰•🌿•⊱¦⇢#امامحسینےام
⊰•🌿•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸🔗👀•⊱
.
قسمبھعشق . .
کھنامشهمیشھپابرجاست!
نرفتھقاسمما
-اوهنوزهماینجاست!؛)
.
⊰•🌸•⊱¦⇢#حآجی
⊰•🌸•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤🔗•⊱
.
ڪمڪماسـٰارـتمحسنرـآبہهمہاطلـٰاع دـآدیم
رفتمخـٰانہ؛پیرـآهنمحسنرـآروۍزمین
پھنڪرـدمسرـمرـآروۍآنگذاشموضجہ زدم.
امـٰازمـٰانزیـٰادۍنگذشتڪہاحسـٰاس ڪردم،
محسنآمدڪنارـمدستشرـآروۍقلبم
گذاشتودرگوشمگفت:
زهرـآ،سختیشزیـٰادھولۍقشنگۍهـٰاش زیـٰادتره!
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#شهیدمحسنحججی
⊰•🖤•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•☘️🔗•⊱
.
⧼قـدالحـکمةالإلهـيةمـنالـلهأن
تـکـونواحـدةمــعࢪغـباتکــم⧽
الھۍحڪمتخـدابـاآࢪزوهـاتون
یڪیبـاشہ...ˇˇ𐇵!♥
.
⊰•☘️•⊱¦⇢#آیهگرافی
⊰•☘️•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💗📎•⊱
.
شڪرخداڪہدرپناهحسینیم
عالمازاینخـوبـتـــرپناهندارد :)✨
#یااباعبدالله
.
⊰•💗•⊱¦⇢#دلبرهمیشگیم
⊰•💗•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
|ـبـسمࢪببابڪ••♥️ |ـصبـحـتونبخیـࢪ••🎗
ـآنچھگذشتـ...📻🌿
|ـشبتـونشھدایے
|ـعاقبتتونامامـزمانےシ🖐🏼
⊰•🌷🕊️•⊱
.
درملـٰاقـٰاتۍڪہسیدرشتۍبـٰاایشـٰاندآشتہاند،
ایشـٰانبہسیدرشتۍمۍفرمـٰایند:
چرازیـٰارتعـٰاشورانمۍخوانید؟!
وبعدسہبـٰارمۍفرمـٰایند:
عـٰاشورـآ،عـٰاشورـآ،عـٰاشورـآ-!
#ولۍعصرعجاللّٰـہتعـٰالۍفرجہالـشریف!
.
⊰•🌷•⊱¦⇢#امامزمانم
⊰•🌷•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋🔗•⊱
.
-روزیمـٰانڪنسـَحریگوشـِهیبـِینالحـَرمین
هـَوسیجـُزسـَفرکربُبلآنیسـتمـَرا..:)
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#رفیقانه
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸🔗•⊱
.
حاجقاسم یہ جاییمیگن:
حتےاگہیہدرصد،احتماݪ بدےڪہ:
یہنفریہࢪوزےبرگردھ وتوبہڪنہ
حقندار؎راجبشقضاوتڪنے! :)
.
⊰•🌸•⊱¦⇢#حاجقآسم
⊰•🌸•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤🔗•⊱
.
جوانهااگربخواهند
ازدستِشیطانراحتشوند . .
عشقبهشھادترادروجودخود
زندهنگهدارند'!(:
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#شهادت
⊰•🖤•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii