⊰•🌻•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت پنجاه و یکم...シ︎
عموم به شوخی زد پس گردن پسرش، و گفت (ببین این چه قشنگ فکر می کنه !) اونموقع نه_ده سالم بود . بعد از اون شب ، تو این فکر بودم که جوری زندگی کنم که هم این دنیام رو داشته باشم ،هم اون دیام رو . با همین اعتقاداومدم رشت .سال ۱۳۳۵ بود. پدرم ،جای زیادی رو نمی شناخت . اگه همه ی ترک هایی رو که اومده بودن رشت ، جمع می کردیم یه آدم دیپلمه پیدا نمی شد .
شهر ، برام جذبه ی زیادی داشت .از یه جای خلوت و آروم اومده بودیم تو یه جای پر رفت و آمد . راهنمایی بودم که کشور شلوغ شد .ماهم تو مدرسه شروع کردیم به شلوغ کردن .مدیر مدرسه رو اذیت می کردیم .معلم هایی رو که خط فکرشون با ما فرق داشت ،عاصی می کردیم . رو در و دیوار ندرسه شعار مینوشتیم . این که چه خوبه آدم هم این دنیارو داشته باشه ،هم اون دنیا رو، هنوز ، هم یادم یادم بود و هم برام ملاک شده بود . سعی می کردم مدام تو جریان مسائل باشم . یه پسر عمه دام به اسم رمضان . یه روز اومد بهم گفت امروز بریم راهپیمایی . من هم قبول کردم . قرار بود بریزن و کلانتری سه رشت رو بگیرن . افتادیم تو اون گیر و دار ، بازوی من با تیر خراشیده شد. چند نفر هم شهید شدن . ما راه بیمارستان پور سینا رو بلد نبودیم . از هرکی می پرسیدیم جای نشانی دادن به من تبریک می گفت . به سختی بیمارستان رو پیدا کردیم .
خون از دستم شرشر می ریخت . اون موقع ،ما خانواده فقیری بودیم. پول نداشتم کمربند بخرم؛ شلوارم رو با طناب رو کمرم نگه می داشتم . اونجا دکتر گفت:(پیراهنت رو دربیار.) من خجالت می کشیدم .همه ش تو این فکر بودم که پیراهنم رو در بیارم ،طناب دیده می شه. دکتر،دوباره که گفت ، پیراهنم رو با خجالت در آوردم . دکتر که طناب دور کمرم رو دید ، گفت:( پسر جان ، به جای این که شلوغ کنی برو دنبال درس و کار ،و خودت رو بکش بالا . کاری کن برای جامعه مفید باشی .) این حرفش خیلی من رو به فکر فرو برد .
رسیدیم خونه ، و دیدم بابام داره موتورش رو از خونه در می آره . گفتم :(کجا؟) گفت :(مهمون اومده؛میخوام برم مرغ بخرم.) رمضان گفت:(دایی،نرو!بیرون خیلی شلوغه .)بابام گفت :(نه،بابا!کسی کاری با من نداره الان می آم .) رمضان گفت :(دایی، محمد حالش بده.) باز بابام داشت موتورش رو می کشید بیرون . یه چرخ موتور بیرون بود ، یه چرخ هم تو بود ، هی داشت زور می زد که بندازدش بیرون؛ که از پشت افتاد و موتور هم روش . بعد از این ماجرا خدا بیامرز سعی می کرد حواسش به من باشه ؛ ولی خوب ، من کار خودم رو می کردم . تو اکثر فعالیت های گروه ی اون زمان شرکت داشتم سال ۱۳۵۹ ، عضو بسیج مسجد صادقیه شدم ؛ همون جا که بابک هم بعد ها عضو شد .
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🌻•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🌻•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌪•⊱
.
پدر شهید میگفتند:
بابک آدمی بود که همیشه پرسش داشت
از اون جوانان بی سوال و [بی توجه به موضوعات] نبود
ذهنی بسیار کنجکاو، ذهنی بسیار فعال و انسان بسیار جستجوگری بود .
یعنی بابک غیر ممکن بود ، که یه چیزی رو بدون اینکه روش مطالعه کنه بپذیره، آگاهانه یه چیزی رو میپذیرفت.
روش تحقیق میکرد ، وقت میگذاشت و بعد میپذیرفت یا درموردش ادعا میکرد"
.
⊰•🌪•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•🌪•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🥀•⊱
.
براۍتسخیرقلعهۍمن،سربازنیاور..!
چِشمتراکهببندي؛
فرومیریزم(:!
دلتنگصدایتو . . .😔💔)
.
⊰•🥀•⊱¦⇢#حاجقاســم
⊰•🥀•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌈❤️✨•⊱
.
چـٰآرِهۍِمَنڪُنۅمَگذارڪِہبیچـٰآرِهشَۅم
سَرِخۅدگیرَمۅاَزڪۅۍِتۅآۅارِهشَۅم••!'
.
⊰•🌈•⊱¦⇢#عشقمحسین
⊰•🌈•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸🔗✨•⊱
.
هیچوقتناامیدنشو
شایدفقطیكقدمفاصلہداشتھ
باشۍتاموفقیت🚛💚:)
.
⊰•🌸•⊱¦⇢#دلی
⊰•🌸•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌷🔗✨•⊱
.
خوبکردۍکہرخازآینهپنھانکردۍ !
هرپریشاننظرۍلایقدیدارتونیست:) 🖤
.
⊰•🌷•⊱¦⇢#چادرانه
⊰•🌷•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🐾•⊱
.
✾|گذشتههاهرچی🐌🌸
✾|بودهگذشتهبه🕊️🍓
✾|فکرآیندهبآش⏰🍶..
.
⊰•🐾•⊱¦⇢#انگیزش
⊰•🐾•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋💎🔗•⊱
.
بابڪ♥️بہخیلیچیزاباورداشتوانگیزهاصلیاشدفاعازجان،مالوناموسکشورشبودووقتیایناتفاقهاراازرسانہهادنبالمیکردکہچطورداعشازسوریہدرگیریایجادکرده،بحثشپیمیآمدومیگفتاگرمانباشیمکہبرایدفاعپیشقدمشویمهمیناتفاقهاممکناستدرکشورخودمانوبرایخواهرومادروبچہهایخودمانرخبدهدوبرایهمینرفتتاازآنچہکہاعتقادداشت،دفاعکند.
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#داداشبابکم
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️👀🖇️•⊱
.
دیـشـبحــࢪمامامـرضـــ'ابھیادهـمـهۍ
دوسـتانعـزیـز..ッ
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#امامرضایقلبم
⊰•❤️•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii