● ۲۶ سالش بود ولی یک پادگان را روی دست میچرخاند. #حاج_حسن_طهرانی_مقدم به او میگفت: «لشکر تک نفره». مأموریتی نبود که حاج حسن به علی واگذار کند و «نمیتوانم یا نمیشود» بشنود. اگر کسی گرفتاری در زندگی شخصیاش داشت، به پشتوانه خیریه مشکلش را حل میکرد. بقیه میگفتند : «علی اگر پادگان نرود، کار پادگان لنگ است.»
● میگویند اسم در سرنوشت آدمها تاثیر میگذارد. هم در آیات و روایات آمده است هم در روانشناسی جدید. ولی نمیدانم وقتی پدرش اسمش را علی میگذاشت فکر میکرد که سرنوشت پسرش مثل #علی_اکبر میشود یا نه؟
● دو سه روزی از انفجار پادگان مدرس گذشت. هنوز خبری از پیکر علی نبود. بیشتر بدنها تکه تکه شده و سوخته بودند. برای شناختن پیکر به آزمایش DNA متوسل شدند. پدر برای آزمایش رفته بود. همین که آستینش را بالا زد، یک نفر از معراج #شهدا سررسید و گفت: «یک پا پیدا شده، ببینید این پای #شهید شماست.» پدر پای علی را شناخت. تنها قسمتی که از کل بدن پسرش مانده بود.
آخر پای علی با بقیه فرق داشت. دو تا از انگشتهایش روی هم قرار گرفته بود. جمعه قبل که علی نماز #امام_زمان (عج) میخواند، پدر چشمش به پای او افتاد. بعد از نماز گفت: «علی جان! اگر پایت داخل کفش اذیت میشود، با یک عمل جراحی ساده، درست میشود.» علی خندید گفت: «پدر جان این یک نشانه است. شما میتوانید با این انگشتها پیکر من را بعد از #شهادت شناسایی کنید.» یک لحظه دل پدر لرزید و گفت: «درب شهادت بسته است.» جواب علی پدر را به فکر فرو برد: «مگر میشود درب شهادت بسته باشد؟! ما راه را گم کردهایم.»
#شهید_علی_کنگرانی
╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷
@Shahidestan1
╰━━⊰⊰⊰❀❤️