🔰خون زیادۍ از پای من رفته بود . بیحس شده بودم . عراقـےها اما مطمئن بودند کھ زنده نیستم ، حالا عجیبی داشتم .
زیرلب فقط میگفتم :
یا صاحب الزمان ادرڪنی ..💔
هوا تاریک شده بود ،
#جوانی خوش سیما و نورانـے بالای سرم آمد .
چشمانم را به سختی باز کردم . مرا به آرامی بلند کرد ، از میدان مین خارج شد و در گوشهای امن مرا روی زمین گذاشت ، آهسته و آرام .
من دردی حس نمیکردم
آن آقا کلی با من صحبت کرد .
بعد فرمودند: کسی میآید و شما را نجات میدهد ؛
#او_دوستِ_ماست !
لحظاتـے بعد ابراهیم آمد :)🌱
با همان صلابت همیشگی مرا بھ دوش گرفت و حرکت کرد.
🥺آن جمالِ نورانـے ابراهیم را دوست خود معرفی کرد..!
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush