eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
87 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
40سال است که آمریکا حمله می‌کند و مغلوب می‌شود رهبر انقلاب در دیدار با دانش‌آموزان و دانشجویان، به مناسبت روز 13آبان... @shahidgomnam
سلام به همه ی اعضای محترم کانال😌✋ ازامشب رمان داخل کانال قرار میگیره. متشکریم از همراهیتون
اسم رمان: من با تو نویسنده؛ لیلی سلطانی چند قسمت: ۷۱ قسمت با ما همـــراه باشیـــــن😊👇 @shahidgomnam
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت با عجله از پله ها پایین رفتم، پله ها رو دوتا یکی کردم تو همون حین چــ👑ـادرمو سر کردم به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد، لنگون لنگون به سمت در رفتم در رو که باز کردم عاطفه با عصبانیت 😠بهم خیره شد آب دهنمو قورت دادم. _خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست!😊 عه عاطفه حالا یه بار دیر کردما عزیزم بیا بریم دیره. _چه عجب خانم فهمیدن دیره!😕 شروع کرد به دویدن منم دنبال خودش میکشید،با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده،ایستادم! عاطفه با حرص گفت: _بدو دیگه!😬 با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید! با شیطنت گفت: _میخوای بگم برسونتمون؟ 😉 قبل از اینکه جلوشو بگیرم با صدای بلند گفت: _امین!☺️ پسر به سمت ما برگشت،با دیدن من مثل همیشه سرشو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابشو دادم! رو به عاطفه گفت: _جانم!😊 قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود! _داداش ما رو میرسونی؟😌 امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت: _بیاید!😊 به عاطفه چشم غره رفتم سوار ماشین 🚗 شدیم،امین جدی به رو به رو خیره شده بود با استرس لبمو میجویدم،انگار صدای قلبم 💗تو کل ماشین پیچیده بود! به آینه زل زدم هم زمان به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد!❣ سریع نگاهش رو از آینه گرفت، بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کردن. ماشین ایستاد با عجله پیاده شدم بدون تشکر کردن! عاطفه میاد سمتم. _ببینم لبتو!😄 و خندید با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد!😬 🌺🍃ادامه دارد.... @Shahidgomnam
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،😋 عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت، ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم: _بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار!😠 +هانی بی عصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گرتت!😜😃 _لال از دنیا بری!😕 شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب گفتم: _خدایا امین رو به من برسون!😍🙏 امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم، ☺️🙈 عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم،😊 عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،😌 عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم! عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین!🙈 مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه!😊 با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم، امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت: _میشه منم هم بزنم؟😊 ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم🙈 داشتم نگاهش میکردم که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد، امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین! زیر لب استغفراللهی گفت و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین، خنده م گرفت 😄با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.☺️ تند گفتم: _من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان! با عجله رفتم داخل خونه و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم، عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن! امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند 😊رو لبش متعجبم کرد!😟 سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم! حالا درموردم چه فکرایی میکرد، تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم! امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت، در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد! با شیطنت گفت: _آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی نگران بودن!😌😉 قلبم وحشیانه می طپید، 💓 امین نگران من بود؟! با تعجب گفتم: _واقعا امین گفت؟! 😳 +اوهوم زن داداش! احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم!☺️🙈 دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س، با دیدن من هول شد و سریع به سمت در 🚪 رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،😄😄😁 با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم! عاطفه گفت: _من برم ببینم امین قطع نخاع نشد!😃 عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم: _خدانکنه! 😍🙈 🌺🍃ادامه دارد.... 🌹 @Shahidgomnam 🌹
چقدر خوب است که میان این همه آشوب و بی نظمی هنوز تو هستی که خوب میخندی... شهید_ابراهیم_هادی شبتون #شهــــدایی😌✋ @shahidgomnam
🔻مراسم راهپیمایی روز 13 آبان در سکوی بهره‌برداری بهرگانسر اولین سکوی نفتی خلیج فارس @shahidgomnam
آخرین یادگاری ... جاودانه‌ترین کلام مُرادش امام را بر دیوار چنین نوشت : " آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند " #جاویدالاثر_ابوالقاسم_جوادی #شهادت_بازی_دراز۱۳۶۰ @shahidgomnam
🍃🌷🍃 💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو 🌷| @shahidgomnam 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#عاشقانه #شهادت می گفت من قیافه ام خوب نیست اگر شهید بشم کسی برام پوستر نمی زنه... ما فراموشت نمی کنیم تو هم فراموشمون نکن...🌹 #شهیدمحمدهادےذوالفقاری @shahidgomnam مزار اصلی این شهید بزرگوار:قبرستان وادی السلام نجف اشرف نزدیک به مقبره ی پیامبران حضرت هود و حضرت صالح... @Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دلنوشته_شهید_مصطفی_صدرزاده🌷🕊 غم در دلم هست،به چه سنگینی،اما چه کنم که ایمان ندارم؟! خدایا اگر حسرت در دنیا انقدر سنگین است،در آخرت که فرصت بازگشتی هم نیست،چه حسرتی خواهم خورد از اعمال کرده و ناکرده؟! #کلنا_عباسک_یازینب...🌹🍃 @Shahidgomnam